اشعار عید سعید فطر


عید فطر آمد و ماه رمضان گشت تمام       
بـر شمـا همسفـران سفـر روزه سلام

روزه هاتان همه در پبش خـداونـد قبول
روزگار خـوشتـان مظهـر تـوفیـق مـدام

عـزت و همتتـان شـاهـد تـاییـد  و ظفـر
عیـدتـان خرٌم  و شیرینیتان بـاد بـه کام

محمد روحانی                                        

************************


صبح نشاط دم زد ، فيض سحر مبارک
عيش صبوح مستان ، بر يکدگر مبارک

عيد گشاد ابرو ، بربست رخت روزه
اين را حضر خجسته ، آن را سفر مبارک

تيغ هلال شوال ، باز از افق علم شد
ماه صيام بشکست ، فتح و ظفر مبارک

وقت سحر موذن ، آهنگ عيش برداشت
بر گوش روزه داران ، اين خوش خبر مبارک

انجام خير دارد ، فکر شراب و ساقي
بحث فقيه و زاهد ، بر خير و شر مبارک

طبع حکيم و صوفي ، هر کس به طالعي زد
اين راست نفع ميمون ، آن را ضرر مبارک

************************

نغمه ريزيد غياب مه نو آخر شد
باده خرم عيد است که در ساغر شد

روز عيد است ، سوي ميکده آييد به شکر
که ببخشند هر آنکس که در اين دفتر شد

ساقي از ميمنت عيد دهد باده صاف
جرعه گيريد چو معشوق به خم رهبر شد

مطربا نغمه عيدانه زن و دست فراز
که ز هر پرده نغزت هله اي ديگر شد

صد کنم شکر بر اين عيد که از عرش رسيد
صد کشم رشک که ايام صيام آخر شد

فرصتي بود که اين تيره ي دل صاف شود
نعمتي بود که بر تشنه لبان کوثر شد

آتشي بود که در سردي سوزان وجود
دم گرمي شد و در مجمر دل اخگر شد

واي بر ما که از اين جام نگيريم لبي
حيف زان آتش اگر سوخت و خاکستر شد

حاليا عيد شد و رونق مي افزون گشت
مستي افزون کند اين باده چو پر شکر شد

************************
 بگذشت مه روزه ، عيد آمد و عيد آمد
    بگذشت شب هجران، معشوق پديد آمد

آن صبح چو صادق شد، عذراي تو وامق شد
   معشوق توعاشق شد، شيخ تو مريد آمد

شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد
شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کليد آمد

جان از تن آلوده، هم پاک به پاکي رفت
هرچند چو خورشيدي بر پاک و پليد آمد

از لذت جام تو دل مانده به دام تو
 جان نيز چو واقف شد، او نيز دويد آمد

بس توبه شايسته برسنگ تو بشکسته
بس زاهد و بس عابد کو خرقه دريد آمد

باغ از دي نامحرم سه ماه نمي زد دم
بر بوي بهار تو، ازغيب رسيد آمد


مولوي

************************

عيد فطر آمد که ساقي عاشقان را جام داد
عاشقان تشنه را از جام وحدت کام داد

بعد چندي لب فروبستن ز اکل و شرب، دوست
سفره اي گسترد از احسان و بار عام داد

تا هلال ماه شوال از افق شد آشکار
ساقي از راه وفا، کام دل ناکام داد

خلعتي از تار و پود نور بر اندام جان
حضرت جانان ز لطف بيکران انعام داد

جانب ميخانه بشتابيد اي ميخوارگان
کاين زمان پير مغان، اصحاب را پيغام داد

حيف، رفت آن ماه و صد شکر آمد اين عيد سعيد
دست ساقي باز مي بوسم که ما را جام داد

لب فرو بستيد از نوشيدني گر چند گاه
از خم وحدت شما را باده ي گلفام داد

دست افشان، پايکوبان جانب ساقي رويد
چون که عيدي باده ي جانبخش آن خوشنام داد

روزه داران را ز راه مرحمت در صبح عيد
ايزد جان آفرين پاداش آن ايام داد

«خوش عمل» چون عيد فطر آمد ز لطف خويشتن
حضرت حق طبع ما را قدرت الهام داد

************************

تا پيک صبا مژده ز عيد رمضان داد
او باب چنان را ز رخ ماه نشان داد

از آتش دوزخ همه را حضرت جانان
از يُمن چنين روز بکف خط امان داد

از مرحمت ماه پر از فيض و ضيافت
پاداش خداوند به ما باغ جنان داد

بشنو ز خروس سحر از بام شريعت
بر پيکر اين روز به آواز توان داد

بر مسلم و بر مسلمه اين عيد مبارک
کز نور حضورش طربي بر همگان داد

تا سود و زيان شد عملت را همه ميزان
اين عيد صيامست نشان سود و زيان داد

مقبول نمازيست نيازش بود از پي
خوش آنکه بخيل فقرا لقمه نان داد

خورشيد جهان بود همه صُم و صلاتت
کين گونه طراوت به تو و کون و مکان داد

برخيز و به شکرانه اين عيد سماع کن
زيرا رمضان را به تو حق هديه گران داد

اين روزه و اين خمس و زکاتست پريسا
بر پيکره ي مرده ي اشعار تو جان داد


************************

به پاى درد و دل بنده چاه کم آورد.
مقابل جگر من که آه کم آورد.

به پيش هيچ کسى کج نگشت گردن من
ولى مقابل اين بارگاه کم آورد.

تمام شد رمضان, تازه ما شروع شديم
به شب نشينى عشاق ماه کم آورد

به بارگاه کريمت گناهکار آمد
ولى ببخش اگر که گناه کم آورد.

شدم شبيه به"جون"غروب عاشورا
کنار نور تو رنگ سياه کم آورد

اگر نگاه کنى کم مياورم حتما
زهير در قبل يک نگاه کم آورد.

براى کوه گناهى به کاه راضى شد
بدا بحال هر آنکس که کاه كم آورد

خدا زياد کند بين توبه ها کم را
زمان توبه چه خوب ست گاه کم آورد.

زمان توبه من هم نريخت گريه من
همينکه رفت دم قتلگاه, کم آورد.

خودت بيا و بگو ياعلى بلندم کن
دوباره بنده تو بين راه کم آورد

علي اکبر لطيفيان


************************

رفتي اي ماه خدا ماه جلي
ماه مهماني حق ماه علي

مه عشق و مه شور و مه نور
مه دلدادگي و ماه سرور

مه عفو و مه غفران گناه
ماه دلبستگي دل به الاه

با نوايي همه لبريز دعا
داشتم در دل شب با تو صفا

همنوا با دل زارم بودي
چلچراغ شب تارم بودي

همه شب با دل پر از غم و آه
خجل از معصيت و بار گناه

مي زدم توبه به هر شعله نفس
رو به درگاه تو مي کردم و بس

اينکه سرمست ز صهباي توام
عاشق خلوت شب هاي توام

مي روي اي مه پر قدر و بها
اي صفا بخش دل و ديده ما

اشک ما بدرقه راهت باد
نرود خاطره هايت از ياد

بشود گر ز من اين عمر تمام
مي خورم حسرتت اي ماه صيام

تا شوم بار دگر مهمانت
ز کرم ريزه خور احسانت

محمد مبشري


************************

 رسيده عيدصيام ونيامدي آقا
جهان نموده قيام ونيامدي آقا

دمي بياونظرکن ،که دشمنت امروز
شکسته تيغ ونيام ونيامدي آقا

چگونه ازتوبگويم که اين -نفس-گويي
شررگرفت ز خيام ونيامدي آقا



موضوعات مرتبط: عید سعید فطر

برچسب‌ها: اشعار عید فطر مهدی وحیدی
[ 6 / 5 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار وفات حضرت خدیجه کبری(س)

بانوی صبح هستی و خورشید دیگری
خاتون آب هستی و پاک و مطهری

آری به اتنخاب خدا و گواه او
تنها تویی که لایق عشق پیمبری

در دامن تو مادر عالم سه ساله شد
شایسته از مقام تو شد شأن مادری

گرد و غبار راه تو معراج جبرئیل
تفسیر واژه واژه ی آیات کوثری

بانو شنیده ام که وخیم است حال تو
 در کنج خانه گشته ای از غصه بستری

گرچه کتا ب زندگی ات رو به آخر است
شأن عیادت از تو مقام پیمبر است

وقتش شده که دختر خود را صدا کنی
بر روی نازدانه ات آغوش وا کنی

وقتش شده که شانه به گیسوی او زنی
با یک دو بوسه درد دلش را دواکنی

باید دو گوشواره خود را به او دهی
تا هدیه عروسی او را ادا کنی

چیزی به عمر خود ز پیمبر نخواستی
وقتش شده از او طلب یک عبا کنی

از عرش پنج تا کفن آمد برای تو
خوب است پنجمین کفنش را سوا کنی

رفتی و داغ تو به دلش کوه غم گذاشت
غصه شروع شد که دگر  مادری نداشت

مادر نداشت حرف دلش را به او زند
حرف از غمی که مانده میان گلو زند

مادر نداشت در شب جشن عروسی اش
تا حرف دخترانه خود را به او زند

مادر نداشت پشت در او را صدا کند
ناچار شد به خادمه خویش رو زند

پیراهنش گرفت به مسمار و پاره شد
مادر نداشت پیرهنش  را رفو زند

مادر نداشت زخم تنش را نشان دهد
با یک نفر دم از غم راز مگو زند

زهرا که رفت نوبت زینب دگر رسید
او میدوید و قاتل ارباب می دوید

موسی علمیرادی

*****************

زير باران رحمتم امشب
گرم عرض ارادتم امشب

مثل هر شب منم نمک گيرت
باز مهمان هيئتم امشب

روضه خوانت شدم خدا را شکر
داده اي تو لياقتم امشب

شأن تو نيست نوکرت گردم
فاطمه کرده دعوتم امشب

مي شوم خادم عزادارت
با تمامي قدرتم امشب

کم برايت گذاشتم عمري
سخت غرق خجالتم امشب

مادر مهربان حلالم کن
جان صاحب زمان حلالم کن

 اي همه افتخار پيغمبر
اولين بي قرار پيغمبر

مي رسد ريشه اش به تو بانو
جود ايل و تبار پيغمبر

تو چه کردي که اين چنين شده اي
همه دار و ندار پيغمبر

چه کسي مثل تو در اين عالم
هستي اش شد نثار پيغمبر

به خدا مايه ي مباهاتيد
تو و حيدر کنار پيغمبر

عضوي از خانواده ات شده است
هر کسي گشته يار پيغمبر

شاعر تو شده رسول خدا
اين مثلک,خديجه الکبري

بي تو از چشم ها حيا افتاد
بي تو پيغمبرت ز پا افتاد

علي و فاطمه غريب شدند
بي محلي به کعبه جا افتاد

خوب شد رفتي و نديدي تو
خانه اي بين شعله ها افتاد

وسط کوچه ها ميان طناب
دست هاي گره گشا افتاد

يادگارت نفس نفس مي زد
لرزه بر جان مرتضي افتاد

کودکي پير مرد شد مادر
فاطمه روي خاک تا افتاد

کاش مي شد حسن زند فرياد
گوشواره روي زمين افتاد

محمد حسین رحیمیان

*****************

مومنون آیه‌های قرآنند
گاه مقداد و گاه سلمانند
از عرب تا عجم مسلمانند
همه فرزندهای بارانند

یا نوه یا نتیجه‌اند همه
بچه‌های خدیجه‌اند همه

سایه‌اش مستدام، بر سر ماست
خانه‌اش قبله‌گاه دیگر ماست
نامش آرامش پیمبر ماست
مادر فاطمه است، مادر ماست

مادرم! ای امام مادرها
به فدایت تمام مادرها

گرمی آشیان پیغمبر
همسر مهربان پیغمبر
یاد تو در روان پیغمبر
نام تو بر زبان پیغمبر

خاطرات تو گرمی شب اوست
یاد تو آه حسرت لب اوست

زن، ولی مردتر ز هر مردی
جگر کفر را درآوردی
قد علم کرده پیش هر دردی
تو بر اسلام مادری کردی

نه فقط امّ مومنین هستی
امّ اسلام، امّ دین هستی

به تو جبریل احترام کند
پیش پایت نبی قیام کند
به تو باید خدا، سلام کند
و تو را صاحب مقام کند

باید اینگونه منجلی بشوی
مادر همسر علی بشوی

با نبی گرچه همنشین بودی
قبل از اسلام بی‌قرین بودی
بین زن‌ها تو بهترین بودی
در زمین آسمان‌نشین بودی

اشک تو ای خدیجه غرّا
ریخته گریه ملائک را

مثل ابر بهار گریه مکن
آنقدر گریه‌دار گریه مکن
از بد روزگار گریه مکن
مادر بی‌قرار! گریه مکن

در سرت فکر کیست می دانم
گریه ات مال چیست می دانم

در عذار گلت چه می بینی
که چنین بی قرار و غمگینی
نگران هجوم گلچینی
یا که رنجور دست سنگینی

آه از دست... آه از آن آزار...
آه از آن کوچه... آه از آن دیوار...

محمد بیابانی



موضوعات مرتبط: حضرت خدیجه(س) - رحلت

برچسب‌ها: اشعار وفات حضرت خدیجه کبری(س) مهدی وحیدی
[ 17 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا


ای خدا امشب گریبان دلم را چاک کن
چشم خشکم را ز اشک خجلتم نمناک کن

باز از زنگار عصیان تیره شد دلهای ما
ازغبار معصیت دامان ما را پاک کن

تا به معراج نیایش این براق آه را
شب همه شب میهمان خانۀ افلاک کن

ما ز پا افتادگان را دستگیری کن، سپس
در ره آزادگی و بندگی چالاک کن

لذت حال دعا را در مذاق ما بریز
نالۀ ما را سر سجاده آتشناک کن

تا که فردا حاصل امروز را پیدا کنیم
با تولای علی ما را به زیر خاک کن

گلشن جان «وفائی» پر گل است از یاد تو
این گلستان وفا را خالی از خاشاک کن

سید هاشم وفایی

************************

ادای حق تو با گریه ی بهاری نیست
ادای حق تو با اشکهای جاری نیست

تو سر به راه شدن از گدات می خواهی
ادای حق تو تنها به گریه زاری نیست

حساب معصیتم رفته است از دستم
نگاه های حرام مرا شماری نیست

تمام فاصله ها را گناه پر گرده
وگرنه بین منو صاحبم حصاری نیست

پر اضطرابم و آرامشی ندارم من
کسی که دور شود از تو را قراری نیست

حرام باد نمازی که بی محبت توست
نماز عرض نیاز است پس تجاری نیست

به دست خویش زدن رو کمال هر مرد است
برای مرد،حلال آوری که عاری نیست

هزار سال دگر هم مطیع تو نشوم
جواب نامه ی کرب و بلام آری نیست

به دست شاه خراسان سپرده است خدا
جواز کرب و بلا را،به پولداری نیست

مرا که از درِ “باب الجواد” آمده ام
مران ز پیش خودت،جز تو سایه ساری نیست

قسم به حضرت معصومه آدمم کن تو
برای چشم تو این کارها که کاری نیست

محمد کاظمی نیا

************************


نوکر این دریم، می ارزد
سوز دل می خریم، می ارزد
گر خدای کرم حسین بود
رو زدن بر کریم می ارزد

خسته بالی اگر، حسین بگو
باز کن بال و پر، حسین بگو
حُر به من گفت اگر کنهکاری
تو از این در نَپَر، حسین بگو

حر به من گفت: منی که بد بودم
روبروی حسین سد بودم
دم آخر به خیمه ی آقام
آمدن را ولی بلد بودم

حر به من گفت: پر بگیر نترس
دامن شاه را بگیر نترس
مثل من توبه کن به پاش بیفت
یا حسینی بگو، بمیر نترس

امیر عظیمی

************************


عبدآلوده منم کز چشم یار افتاده ام
بس خطا کردم ز اوج اعتبار افتاده ام

توبه هایم را گناهانم خرابش می کند
میوۀ خامم که باز از شاخسار افتاده ام

کاروانِ عشق شب های دعا در رفتن است
من ولیکن گوشه ای از رهگذار افتاده ام

از در خویشم مران، جانِ علی، جانِ حسین
دل پریشانم که دست روزگار افتاده ام

کـربلایم را بیـا امشب دگـر امضـا بـزن
خسته گردیدم ز بس زار و نزار افتاده ام

وحید دکامین

 



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 14 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

شاکرم حضرت دلدار صدا کرده مرا
شاکرم بهر خودش یار جدا کرده مرا

از کجا لطف خدا شامل حالم شده است ؟
گوییا یار سفر کرده دعا کرده مرا

من کجا محفل ذکر سحر دل شدگان !
سبب از چیست که حق اهل بکاء کرده مرا ؟

از خرابی گنه کیست نجاتم داده ؟
آشنای حرم عشق خدا کرده مرا

روز پر معصیتم را چه کسی بخشیده ؟
سائل نیمه شب خوان عطا کرده مرا

کیست ظلمت ز دلم برده و نورم داده ؟
بین این سینه زنان جلوه نما کرده مرا

شکر حق هیئتیم ، سینه زنی پر شورم
کربلایی شدم و یار صدا کرده مرا

خادم صحن و سرای پسر فاطمه ام
صاحب کرب و بلا ، کرب و بلا کرده مرا

سید محمد میر هاشمی

************************


ای خالق دادارم، پاکم کن و خاکم کن
من جز تو که را دارم؟ پاکم کن و خاکم کن

این ناله و این آهم این اشک سحرگاهم
این سوز دل زارم پاکم کن و خاکم کن

سر تا به قدم دردم رو سوی تو آوردم
با محنت بسیارم پاکم کن و خاکم کن

شد حبس دعای من، العفو خدای من
ای خالق غفّارم پاکم کن و خاکم کن

مسکین و تهی دستم دل بر کرمت بستم
من مستحق نارم پاکم کن و خاکم کن

من بنده ی شرمنده تو خالق بخشنده
ای در دو جهان یارم پاکم کن و خاکم کن

مولا و حبیب من محبوب و طبیب من
آلوده و بیمارم پاکم کن و خاکم کن

راه از همه سو بسته، گشتم ز گنه خسته
رو سوی تو می آرم پاکم کن و خاکم کن

با این تن فرسوده با این دل آلوده
من مهر علی دارم پاکم کن و خاکم کن

"میثم" شده جان بر لب یا رب تو ببخش امشب
بر میثم تمّارم پاکم کن و خاکم کن

غلامرضا سازگار

************************


حجاب پشت حجاب و غبار روی غبار
ترک بر آینه افتاد یا اولی‌الابصار

دعای چله‌نشینان نمی‌کند اثری
بسوز لیس دواء الفراق الا النار

اگرچه کورم و در کوره راه بی خبری
شنیده‌ام که خبرهاست پشت این دیوار

شهید و شاهد و ساقی علیهم‌الصلوات
میان میکده مستند اولئک الابرار!

سرشت ظلمت و روح لطیف من؟ هیهات!
نسیم شعله نشینم کجاست مشعل دار؟

سراغ حجله‌ی دنیا نمی‌روم دیگر
قسم به توبه‌ی مستغفرین بالاسحار

سر بهشت ندارم که هر که شد درویش
نشست بر سر تختی که تحته‌الانوار

هوای خدمت این معبد مقدس بود
که می‌زدود از آیینه‌ی دلم زنگار

فرشتگان به تو امّید بسته اند بمان
بمان که سکه‌ی یوسف کم است در بازار

من و تو از ازل آیینه آفریده شدیم
برای « آینه ماندن » کمی قدم بردار!

علیرضا محمد علی بیگی



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 14 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

شب هفتم ماه رمضان - توسل به حضرت موسی بن جعفر(ع)



آسمانم من و دورم قمری نیست که نیست
گوییا بر شب تارم سحری نیست که نیست

 اندر این حبس غم انگیز که من حیرانم
غیر تاریکی و ظلمت خبری نیست که نیست

تا کند رفع ملال از رخ غم دیدۀ من...
..به برم آخر عمری پسری نیست که نیست

بس که زنجیر به دور بدنم پیچیدند
بر تن خسته من بال و پری نیست که نیست

بس که شلاق زده بر همه جای بدنم
دیگر از پیرهن من اثری نیست که نیست

 استخوانهای تنم نرم شد از مشت و لگد
قامتم خم شده دیگر کمری نیست که نیست

 درد پهلو که سراغ تن من می آید
در خیالم به جز از میخ دری نیست که نیست

من کشیدم به تنم بار اسیری اما
غیر زینب به خدا خون جگری نیست که نیست

چه بگویم من از آن لحظه که زینب دیده
روی آن جسم به خون خفته سری نیست که نیست

 زینب و چشم حرامی، سر بازار و کنیز
شرح این ها به دلم جز شرری نیست که نیست

ناصر شهریاری



موضوعات مرتبط: امام کاظم(ع) - شهادتماه رمضان ومناجات باخدا

برچسب‌ها: شب هفتم ماه رمضان - توسل به حضرت موسی بن جعفر(ع) مهدی وحیدی
[ 13 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا


بساط عاشقی ما به پاست این شبها
زمان آشتی باخداست این شبها

گناهکارقدیمی  دوباره برگشته
صدای زمزمه ها آشناست این شبها

زمان بده به زمین خورده ای اله کریم
اگرمرابزنی هم رواست این شبها

خوشا به حال گدایی که چشم تردارد
که گریه های سحر کیمیاست این شبها

کنارسفره ی افطار،زیرلب گفتم
نگفته ای به خود ، آقاکجاست این شبها

قسم به خاک نشسته به چادرزهرا
مراببخش ، ببخشی رواست این شبها

ز فتنه های زمانه خط امان داریم
چرا که نام علی ،ذکرماست این شبها

گدای صحن و سرای شهنشه نجفم
دلم هوایی ایوان طلاست این شبها

دل شکسته ی ما با سلام ارباب
مسافر حرم کربلاست این شبها

سلام بر لب عطشان سیدالشهدا
سخن زتشنه لب سرجداست این شبها

شنیده ام که  سرش نی به نی عوض میشد
شکایت من از آن نیزه هاست این شبها

قاسم نعمتی

*****************

سفره تا باز شود زود گدا می آید
مثل هر بار به دنبال عطا می آید

آمد از عرش نوایی که بیایید همه
راه گم کرده به دنبال صدا می آید

همه سرمایه ی یکساله ی خود باخته ام
بنده ی باخته ی بی سر و پا می آید

یک نفر نیست بگوید که میان پاکان
این گنه کار زمین خورده کجا می آید

آن کسی که همه جا رفته طردَش کردند
تا تعارف بزنی اش که بیا ، می آید

به من و کاسه ی خالیِ تمنا کردن
به تو و دست کریم تو سخا می آید

هر دلی می شکند خانه ی تو می گردد
دل که از دل تهی گشت خدا  می آید

وا شود گوش دل ما اگر ای اهل سحر
بین مان زمزمه های شهدا می آید

هر چه خیر است در خانه ی زهرا باشد
مادر ما صف محشر پِیِ ما می آید

تا که گفتیم حسین مجلس ما ریخت بهم
بوی سیب حرم کرب و بلا می آید

بی قرارم چه کنم من نجفم دیر شده
عطر زهراست ز ایوان طلا می آید

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب پنجم ماه رمضان 93

*****************

پر شکسته ی من را ببین خدای کریم
ببین چگونه شدم مُستکین خدای کریم

نشسته ام سر راهت مگر نظر بکنی
تویی غنی و منم خوشه چین خدای کریم

به هر که رو زدم اصلاً به من محل نگذاشت
نزن تو روی مرا بر زمین خدای کریم

خمیده ، با سر زانو ، شکسته و نادم
به سویت آمده ام این چنین خدای کریم

به یاد حرف اویسم ... ببخش عبدت را
که با غریبه شدم همنشین خدای کریم

نریز آبرویم را به پیش چشم همه
نگیر بر گنهم ذرّه بین خدای کریم

اگر چه روسیهم عاشق علی هستم
شفیع من شده حصن حصین خدای کریم

به خاطر گل روی علی مرا بخشید
همین خدای رحیم و همین خدای کریم

علاج درد گناهم هوای کرب و بلاست
مرا ببر به بهشت برین خدای کریم

بهانه دارم و دلتنگ کف العباسم
شبیه حضرت امّ البنین خدای کریم


محمد فردوسی



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 13 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا


پر شکسته ی من را ببین خدای کریم
ببین چگونه شدم مُستکین خدای کریم

نشسته ام سر راهت مگر نظر بکنی
تویی غنی و منم خوشه چین خدای کریم

به هر که رو زدم اصلاً به من محل نگذاشت
نزن تو روی مرا بر زمین خدای کریم

خمیده ، با سر زانو ، شکسته و نادم
به سویت آمده ام این چنین خدای کریم

به یاد حرف اویسم ... ببخش عبدت را
که با غریبه شدم همنشین خدای کریم

نریز آبرویم را به پیش چشم همه
نگیر بر گنهم ذرّه بین خدای کریم

اگر چه روسیهم عاشق علی هستم
شفیع من شده حصن حصین خدای کریم

*
به خاطر گل روی علی مرا بخشید
همین خدای رحیم و همین خدای کریم

*
علاج درد گناهم هوای کرب و بلاست
مرا ببر به بهشت برین خدای کریم
بهانه دارم و دلتنگ کف العباسم
شبیه حضرت امّ البنین خدای کریم

محمد فردوسی


***********************

مناجات و دعا خوانی زبان پاک می خواهد
سخن گفتن ز پاکی ها دهان پاک می خواهد

زبان آلوده ، دل آلوده ،  فکر آلوده ام آری
خیال دیدن جانان گمان پاک می خواهد

ز خورشید عنایت گفتن از شب بر نمی آید
مدیح مظهر خوبی بیان پاک می خواهد

امان از لقمه هایی که به نور عشق ره بسته
یقین روشن ضمیری ، آب و نان پاک می خواهد

به دیدار بزرگان تحفه بردن سنّت است آری
ولی درگاه عصمت ارمغان پاک می خواهد

دعا بهر فرج گویم ولیکن بی اثر باشد
دعا تاثیر خود را از لسان پاک می خواهد

به سوی قبله ی رویی که کعبه حسرتش دارد
نماز عاشقی خواندن مکان پاک می خواهد

برای جلوه هنگام سحر در محفل خوبان
جمال او دو چشم در فشان پاک می خواهد

تو که افطارها چشم انتظار مقدمش هستی
پذیرایی از آن جانانه جان پاک می خواهد

اگر چه بر کهن سالان عنایت می کند مولا
سپاه مهدوی ، امّا ، جوان پاک می خواهد

سید محمد میر هاشمی

***********************

هر چند دلِ غرق گناهی داریم
رخسارِ زِ معصیت سیاهی داریم
ما را به نَم اشکِ حسینی بَخشد
به به چه خدای خوب و ماهی داریم

سید محمد میر هاشمی

***********************

از بس که ‌ر‌ئو‌ف و ‌مهر‌بانی یا ‌ر‌ب
تو ملجأ هر پیر و جوانی یا رب
هرگز نشنیده ‌ا‌م گنه ‌کاری را
از خانه ی ر‌حمتت برانی یار‌ب

**
نومید نمی‌شویم یک آن از ‌تو
دیدیم ‌مگر ‌به ‌غیرِ ‌ا‌حسان از تو؟
جر‌م و ‌گنه و ‌خطا و ‌عصیان از ما
جود و کر‌م و عطا و ‌غفران از تو

یوسف رحیمی



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 11 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با امام زمان(عج) در ماه مبارک رمضان


مژده ای منتظران ماه خدا آمده است
ماه شب‌های مناجات و دعا آمده است

ماه دلدادگی بنده به معبود رسید
بر سر سفره‌ی شاهانه ، گدا آمده است

رفت بی‌عفتی و هرزگی و بدبختی
ای گنه پیشه بیا ماه حیا آمده است

ای به دام گنه افتاده ، رهیدن سر کن
ماه پرواز به سوی شهدا آمده است

ماه دل کندنِ از مجلس باطل آمد
ماه هم‌ محفلی با علما آمده است

دل بیمار بیا مژده ! طبیب آمده است
دردمندانه بیا اذن شفا آمده است

خاکسارانه بیا گر که زیادت طلبی
دیده بگشای که هنگام لقا آمده است

حضرت دوست در این ماه تماشا دارد
یار در جلوه سر کوی وفا آمده است

آن سفر کرده که سالی‌ست از او بی‌خبریم
بهر شادی دل اهل بکا آمده است

آمده ماه خداوند ، ولی تنها نیست
همرهش منتقم آل عبا آمده است

سید محمد میر هاشمی

***********************

استقبال از ماه مبارک

رمضان آمد و مهمان تو خواب است خدایا !
راه گم کرده و دنبال ثواب است خدایا !

نیست ساقی و زمین یک دل آباد ندارد
حال مردان خرابات خراب است خدایا !

آبرو با بر و رویی برود گر تو نگیری
نقش دینداری ما نقش بر آب است خدایا !

این که این سوی نقاب است که دل می‌‌بَرَد از خلق
بگذر از آنکه در آن سوی نقاب است خدایا !

کی شود سوی تو بی‌رنگ و سبک بار سفر کرد؟
تا که این سفره پر از رنگ و لعاب است، خدایا !

یار در خانه و عمری است که ما گِرد جهانیم
این خودش سخت ترین شکل عذاب است خدایا !

«عهد ما با لب شیرین دهنان» بستی و حالا
کار ما فهم تو از روی کتاب است خدایا !

می‌پرستم صمد ساخته‌ی وهم خودم را
هُبَل من بتی از جنس حباب است خدایا !

زیر باران تو با چتر غرور آمده بودم
خشک ماندم، گله کردم که سراب است خدایا !

گذر عمر نشانده‌ست مرا بر لب جویی
که پر از دسته گلِ داده به آب است خدایا !

قاسم صرافان

***********************

استقبال از ماه مبارک-زمزمه


با حالی از سوز و گداز    آمد گدایت

خدا آمد گدایت

با سوزی از راز و نیاز   آمد گدایت

خدا آمد گدایت

من دوره گردم خدا    دورت بگردم

الهی العفو

مهمان هر شب آمده    ادرکنی یارب

خدا ادرکنی یارب

بَکّاء زینب آمده     ادرکنی یارب

خدا ادرکنی یارب

ما را به زهرا  قبول کن جان مولا

الهی العفو

مهمان منم مهمان منم   تو میزبانی

خدا تو میزبانی

محتاج یک احسان منم    تو مهربانی

خدا تو مهربانی

ای رهنمایم   نما  غرق عطایم

الهی العفو

آمد بهار ناله و آه و مناجات

شده وقت ملاقات

بر دل نوا بر لب دعا    با خیل حاجات

شده وقت ملاقات

درک لقایت بده  بر این گدایت

الهی العفو

یا رب دلم خو کرده با   اَنّی اُحبک

خدا اَنّی اُحبک

در هر سحر خوانم تو را  اَنّی اُحبک

خدا اَنّی اُحبک

ای اعتبارم   بجز  تو کس ندارم

الهی العفو

سر در گریبان آمدم    با آه و ناله

خدا با آه و ناله

امشب قبولم کن به آن  دخت سه ساله

به آن دخت سه ساله

با اشک و زاری  کنم شب زنده داری

الهی العفو

یکسال بودم منتظر ماه دعا را

خدا ماه دعا را

کن قسمتم یک نیمه شب  کرب و بلا را

خدا کرب و بلا را

رب الحسینم  ببین در شور و شینم

الهی العفو

***

از وبلاگ حاج محمود ژولیده




موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با امام زمان(عج) در ماه مبارک رمضان مهدی وحیدی
[ 11 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با امام زمان(عج) در ماه مبارک رمضان

     بی تو یک روز نشدخوب به فردا برسد
      یا دعا از سرِ سجاده به بالا برسد
      
      زندگی سخت نفس می کشد اینجا بی تو
      کی به آخر نفس این شب یلدا برسد
      
      چشم باران زده کوچه به راه است هنوز
      کاش آهنگ قدم هات به اینجا برسد
      
      حسرت یخ زده پنجره ها را دریاب
      تا به گرمای دمت فصل تماشا برسد
      
      سیزده قرن زمین چشم به راهت مانده
      نکند کار دوباره به اگر ها برسد
      
      درد دیرینه یک قوم تو را می خواند
      با تو این زخم قدیمی به مداوا برسد
      
      اگر از عمر جهان ثانیه ای باقی بود
      باید آن ثانیه حرف تو به دنیا برسد
      
      شجره نامه ما مثل سحر معلوم است
      چون به سر سبزی سر شاخه طوبی برسد
      
      حسن کردی



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - موضوع آزاد

برچسب‌ها: اشعار مناجات با امام زمان(عج) در ماه مبارک رمضان مهدی وحیدی
[ 10 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

      شب شد و در محیط تاریکی
      با زبان دعا سخن گفتم
      سر به زیر و شکسته و تنها
      پیش چشم خدا سخن گفتم
      **
      از خجالت دو گونه ام سرخ و
      اشک حسرت ز دیده می بارم
      من همان بنده ی خودت هستم
      روسیاهم، بدم، گنهکارم
       **
      ولی حالا شنیده ام گفتی
      که به دنبال بنده میگردی
      تا بدیِ مرا بپوشانی
      جامه ی پاک و تازه آوردی
       **
      جای دوری نمی رود امشب
      با محبت بیا نگاهم کن
      من که سر در گم و پریشانم
      تو کریمانه سر به راهم کن
       **
      تلخی کام روزگار مرا
      گاه گاهی عسل کنی خوب است
      در میان جدال خوف و رجا
      بنده ات را بغل کنی خوب است
       **
      از غضب کردنت هراسانم
      ای جمیع صفات رحمانی
      بزن اما خودت بلندم کن
      هر زمان، هر کجا که می دانی
      **
      آه از فراق و تنهایی
      سینه ام باز شعله ور شده است
      گل من در تنور عشق حسین
      دم به دم آب دیده تر شده است
       **
      می رسد هر نفس شمیم بهشت
      هر کجا حسین همدم ماست
      آتشت را نصیب خولی کن
      دوری از کربلا جهنم ماست
       **
      السلام علیک یا ارباب
      با دلی بیقرار و چشمی تر
      خون تازه هنوز می ریزد
      از گلویت به دامن مادر
      **
      ما شما را عزیز می دانیم
      نامتان بهتر از سر و جان است
      بخشی از مرهم جراحاتت
      اشک سینه زنان ایران است
      **
      مثل یک مادر پسر مرده
      مثل ابر بهار می باریم
      از لب تشنه و و لب گودال
      روضه های نگفته ای داریم
       
      محمد امین سبکبار

********************


      دارم برای حال خودم گریه می کنم
      بر این شکسته بال خودم گریه می کنم
      
      من در مصاف نفس خودم خورده ام زمین
      شرمنده از جدال خودم گریه می کنم
      
      شیطان مرا ز اوج به پایین کشیده است
      بر این همه زوال خودم گریه می کنم
      
      از دست رفته است جوانی بدون سود
      اصلا به سن وسال خودم گریه می کنم
      
      در فکر چنـد آروزی کهنه مانده ام
      بر خواب و بر خیال خودم گریه می کنم
      
      سنگین شده است بار گناهان به دوش من
      حالا به این وبال خودم گریه می کنم
      
      تا چند زنده ام که ببینم ظهور را
      بر تنگی و مجال خودم گریه می کنم
       
      یاسر مسافر



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 10 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ماه مبارک رمضان و مناجات با خدا

      آغاز می کنم سخنم را به یاحسین
      در می زنم به خانه ی معبود با ... حسین
      
      کاری به خاطر رمضانم نکرده ام
      اما گرفت دست تهیِ مرا ... حسین
      
      ما روزه دارها همه یاد لب تواییم
      ای تشنه لب تر از همه ی تشنه ها ... حسین
      
      آخر مرا برای خودش می خرد شبی
      من میشوم مسافر کرببلا ... حسین
      
      دوباره سفره ی شب زنده دارها وا شد
      دوباره خانه ی دلدار ، خانه ی ما شد
       
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب اول ماه رمضان93

***********************

      دوباره زمزمه ی دانه های تسبیحم
      دوباره دست دعای من و مفاتیحم
      
      دوباره با شهدا افتتاح می خوانم
      و پای دین خدا با امام می مانم
      
      دوباره بال گشایم دو دست خالی را
      فرازهای ابوحمزه ی ثمالی را
      
      ببار ابر خطاپوش ماه رحمت شد
      ببخش صاحبِ خانه دوباره زحمت شد
      
      دلا بیا که خطا را به آه می بخشند
      بیا بخاطر زهرا گناه را می بخشند
      
      صدای دعوت و این سفره های نورانی
      منی که بی سر و پایم کجا و مهمانی
      
      کنار سفره من آداب را نمی دانم
      فقط رسیده ام خواب را نمی دانم
      
      به روزه خوار بگو توبه در حضور اینجاست
      هزار توبه شکستی بیا غفور اینجاست
      
      کنار یار نشستن چه لذتی دارد
      گناهکار هم انگار عزتی دارد
      
      به جز کنار دعاخوان دلم نمی ماند
      دلم گرفته چرا روضه ای نمی خواند
      
      خوشا به حال هرآنکس که ناله ای دارد
      و التماس به دخت سه ساله ای دارد
       
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب اول ماه رمضان93

***********************


      پر از تب و غم و آهم مگر نمی بینی
      غریق بحر گناهم مگر نمی بینی
      
      در این جهان که دل من اسیر آن گشته
      بدون پشت و پناهم مگر نمی بینی
      
      شکسته باده ام اما دل مرا مشکن
      بده به میکده راهم مگر نمی بینی
      
      گمان مکن که دل شب تکبّری دارم
      به عجز خویش گواهم، مگر نمی بینی
      
      مگو که از چه صدایت برون نمی آید
      فتاده در ته چاهم مگر نمی بینی
      
      دلم ز هجر شهیدان شکسته شد یا رب
      سرشک دیده گواهم مگر نمی بینی
      
      بگو به مهدی زهرا که من به هر لحظه
      به انتظار نگاهم مگر نمی بینی
       
      جواد محمد زمانی



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا

برچسب‌ها: اشعار ماه مبارک رمضان و مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 9 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام زمان(عج) در ماه مبارک رمضان

 

      پژمرده ام...زردم ...بهار این خزان باش
      پاییزی ام ، ای مهر با من مهربان باش
      
      حالا که شیطان را خدا زنجیر کرده
      باران رحمت بر زمین و آسمان باش
      
      آقا بیا تا روزه هامان جان بگیرد
      قرآن بخوان در گوش دل ، آرام جان باش
      
      افطارها در غیبتت لطفی ندارد
      یک شب کنار سفره ی ما میهمان باش
      
      یک شب بیا و چشم ما را غرق خون کن
      در روضه ی جد غریبت ، روضه خوان باش
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید


***********************


      ای کاش ببینیم همه ماه نهان را
      همراه طلوع تو شروع رمضان را
      
      با تلخی اشک غمت افطار نمودیم
      از مسجدمان تا که شنیدیم اذان را
      
      چندیست که چشمان زمین بی تو ندیده است

      از باد صبا آن نفس مشک فشان را

      
      تلخند زبانها بگذار از تو بگویند

      تا نام تو تغییر دهد طعم دهان را

      
      قلبی که ز خاک کف پاهای تو دور است

      صد سال نخواهیم برایش ضربان را

      
      هرگاه که با تو به مناجات نشستیم

      یک بار هم احساس نکردیم زمان را

      
      گیریم که از دیدن تو چشم بپوشیم

      آقای دل ما! چه کنیم این دلمان را
؟
      
      امسال رسیدیم که از سفره زینب
      بر دست گدایان بدهی لقمه نان را
      
      خون گریه روز و شبت از غصه زینب

      باعث شده در کام بگیریم زبان را
      
      برگرد که از کوفه نه، از کرب و بلا نه
      از شام بپرسی سبب قد کمان را
      
      محمد بیابانی



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - مناسبت ها

برچسب‌ها: اشعار امام زمان(عج) در ماه مبارک رمضان مهدی وحیدی
[ 9 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ماه مبارک رمضان


      سلام ماه مبارک سلام ماه خدا
      سلام ماه پذیرایی خدا از ما
      
      سلام شهر طهورای ساکنان زمین
      سلام چشمه تنزیه عالم بالا
      
      ببین به سوی تو قرآن به دست آمده ام
      سلام شهر تلاوت سلام شهر دعا
      
      به دعوت تو در این میهمانی آمده ام
      وگرنه خاک کجا و زلالی دریا
      
      چقدر سنگ به بالم زدم به دست خودم
      چقدر زخمی ام و پرشکسته ام حالا
      
      شکسته ام که مرا در تلاطمت بکشی
      تو ناز و قهر خودت را نکن دریغ از ما
      
      برای اذن دخولم اجازه می خواهم
      اجازه از علی و یک اجازه از زهرا
      
      به اذن دست بریده به اذن مشک و علم
      به اذن روضه ی چشمان حضرت سقا
      
       رحمان نوازنی



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا

برچسب‌ها: اشعار ماه مبارک رمضان مهدی وحیدی
[ 8 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با امام زمان(عج) در ماه مبارک رمضان

 

      خدا کند که منم دعوت شما باشم
       نسیم کوچکی از خلوت شما باشم
      
       و در کنار همین سفره ها کنار شما
       نمک بریزم و هم صحبت شما باشم
      
       فرار کرده ام از دست ظلمت نفسم
       که ظلّ تربیت رحمت شما باشم
      
       خدا کند که نظر کرده را نظر نکنند
       که در نظاره ی بی منّت شما باشم
      
       مخواه بین گداهای قیمتی حرم
       گدای بی غم و بی قیمت شما باشم
      
       ضیافت است و گدایت و انتخاب شما
       خدا کند که منم قسمت شما باشم
      
       اگر چه قیمت من با گناه قسمت شد
       اگر چه بنده ی بی قیمت شما باشم
      
       ولی به قیمت کرب و بلا نگاهم کن
       که من غلام همین هیئت شما باشم
      
      رحمان نوازنی

**********************

      ای کاش ببینیم همه ماه نهان را
      همراه طلوع تو شروع رمضان را
      
      با تلخی اشک غمت افطار نمودیم
      از مسجدمان تا که شنیدیم اذان را
      
      چندیست که چشمان زمین بی تو ندیده است

      از باد صبا آن نفس مشک فشان را

      
      تلخند زبانها بگذار از تو بگویند

      تا نام تو تغییر دهد طعم دهان را

      
      قلبی که ز خاک کف پاهای تو دور است

      صد سال نخواهیم برایش ضربان را

      
      هرگاه که با تو به مناجات نشستیم

      یک بار هم احساس نکردیم زمان را

      
      گیریم که از دیدن تو چشم بپوشیم

      آقای دل ما! چه کنیم این دلمان را
؟
      
      امسال رسیدیم که از سفره زینب
      بر دست گدایان بدهی لقمه نان را
      
      خون گریه روز و شبت از غصه زینب

      باعث شده در کام بگیریم زبان را
      
      برگرد که از کوفه نه، از کرب و بلا نه
      از شام بپرسی سبب قد کمان را
      
      محمد بیابانی



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - مناسبت ها

برچسب‌ها: اشعار مناجات با امام زمان(عج) در ماه مبارک رمضان مهدی وحیدی
[ 8 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با امام زمان(عج) در ماه مبارک رمضان

      چشمم به انتظار تو تر شد نيامدي
      اشكم شبيه خون جگر شد نيامدي
      
      گفتم غروب جمعه تو از راه مي رسي
      عمرم در اين قرار به سر شد نيامدي
      
      تا خواستم به جاده ي وصل تو رو كنم
      غفلت مرا رفيق سفر شد نيامدي
      
      در مسجديم وطاعت اين ماه شغل ماست
      بي قبله هر نماز به سر شد نيامدي
      
      اين نفس بد مرام مرا خوار و زار كرد
      روز و شبم به لغو سپر شد نيامدي
      
      رسوايي گداي تو از حد گذشته است
      عمرم به هر گناه هدر شد نيامدي
      
      از ما گناه سر زد و تو شاهدش شدي
      ديدي دلم به راه دگر شد نيامدي
      
      خسران زده كسي است كه از يار غافل است
      بي تو دعا بدون اثر شد نيامدي
      
      از ما كه منفعت نرسيده براي تو
      هر چه ز ما رسيده ضرر شد نيامدي
      
      گفتيم لا اقل سر افطار مي رسي
      ديده به راه ماند و سحر شد نيامدي
      
      احسان محسني فر
      
      *********************
      
      
      این روزها که زمزمه ی یار می کنم
      خیلی هوای دیدن دلدار می کنم
      
      در ماه مغفرت نشد آقا ببینمت
      بر بی لیاقتی خود اقرار می کنم
      
      یک بار هم نشد بنشینم کنار تو
      از بس که بر معاصی ام اصرار می کنم
      
      این نفس سر کش از چه رهایم نمی کند؟!
      این چه گناهی است که تکرار می کنم؟!
      
      بار خطا کمیت مرا لنگ می کند
      طیّ طریق را ز چه دشوار می کنم؟!
      
      این «تحبس الدّعا» شدنم بی سبب که نیست
      از بس که رو به سفره ی اغیار می کنم
      
      گفتم به خود که حداقل ای کریم شهر
      یک شب کنار سفره ات افطار می کنم ...
      
      فهمیده ای به درد تو آقا نمی خورم
      زیرا خلاف امر تو رفتار می کنم
      
      من نوکر تو هستم و محتاج لطف تو
      خود را به تو همیشه بدهکار می کنم
      
      دل را که حجم معصیت آن را گرفته است
      با اشک های روضه سبک بار می کنم
      
      خون جگر ز دیده سرازیر می شود
      وقتی که یاد کوچه و دیوار می کنم
      
      سیلی ز روی پوشیه دردش چگونه است؟!
      این درد را به جان خود اظهار می کنم
      
      محمد فردوسی
      
      ********************
      
      
      ز فرط معصیت آهم به سینه کاری نیست
      میان آینه ام نقشی از نگاری نیست
      
      قساوت دل آلوده کار دستم داد
      دگر ز دیده ام اشک زلال جاری نیست
      
      همه خدایی خود را بگرد و خوب ببین
      که رو سیاه تر از من گناه کاری نیست
      
      همه جوارح من با گناه مانوس است
      گرسنگی و عطش رسم روزه داری نیست
      
      رفاقت من و تو رنگ و بوی دیگر داشت
      به حال و روز دلم جای آه و زاری نیست؟
      
      بیا و بی ادبی های مرا ندیده بگیر
      به غیر جود و کرم از تو انتظاری نیست
      
      تمام دل خوشی من محبت علی است
      ز هیچ کس به جز آقا امید یاری نیست
      
      حرام باشد اگر رو به غیر او بزنم
      کریم تر ز علی هیچ سفره داری نیست
      
      سگ قدیمی دربار شاه لو کشفم
      به جز مقابل شه جای خاکساری نیست
      
      قسم به چادر خاکی برای حفظ ولا
      شبیه مادر سادات جان نثاری نیست
      
      خوشا به حال کسانی که با بصیرت محض
      حمایت از ولی امرشان شعاری نیست
      
      مدال عشق حسین است سینه های کبود
      حریف سینه ما شعله های ناری نیست
      
      به گریه بهر حسین یار مادرش هستم
      ز هجر کرب و بلایش به دل قراری نیست
      
      خدا ز سوز دل زینب آفریده مرا
      به نام سینه زن کربلا خریده مرا
      
      قاسم نعمتي

      
      ********************
      
      
      جدا از این برکات سحر شدن کافی است
      بیایی و بروی... بی خبر شدن کافی است
      
      عزیز فاطمه تا کی به هر دری بزنم
      بیا بیا که دگر در به در شدن کافی است
      
      ز نان شبهه ببین تحبس الدعا شده ام
      دعای هر سحرم بی اثر شدن کافی است
      
      خودت به ترک گناهان مرا بده یاری
      که غصه های دلت بیشتر شدن کافی است
      
      چگونه گریه کنم تا به من نگاه کنی ؟
      بس است ، این همه دور از نظر شدن کافی است
      
      تو رحم کن به دلی که فقط تو را دارد 
      به من سری بزن  ، این خونجگر شدن کافی است
      
      رضا رسول زاده
      
      *******************
      
      
      احیا گذشت و شب دیدار نیامد
      این جمعه هم از دست شد و یار نیامد
      دل خون شد و یوسف سر بازار نیامد
      بس دیده به ره مانده و دلدار نیامد
      
      چشمان به ره مانده سراغ از که بگیرند
      وقت است که جامانده ز  هجر تو بمیرد
      
      سخت است که از محضر تو دور بمانم
      وز روی چو خورشید تو مهجور بمانم
      تا کی ز فرامین تو معذور بمانم
      در دوستی ات وصله ناجور بمانم
      
      عمری ز رهت مانده ام و عار ندارم
      حتی به سحر دیده بیدار ندارم
      
      اعمال من مدعی انگار خراب است
      با روزه نا خالص من کار خراب است
      حالا دل من لحظه افطار خراب است
      حال سحرم همچو شب تار خراب است
      
      اصلا نکند نیمه شبم مال خدا نیست
      یا چشم و دلم هیچ به دنبال خدا نیست
      
      هم سفره ی ذکر تو نشد یک سحر من
      قرآن شب احیا نشد تاج سر من
      توبه ز قنوتی که نشد بال و پر من
      یک بار حلال تو نشد چشم تر من
      
      العفو من انگار فراتر ز لبم نیست
      مرضی رضای تو مگر نیمه شبم نیست
      
      در پیش نگاه تو از این روی خجل؛ آه
      از دست و زبان و قدم و دیده ی دل؛ آه
      از تنگی و از تیرگی خانه گل؛ آه
      در لحظه یاری تو از حال کسل؛ آه
      
      ای وای اگر از ره تو باز بمانم
      در باز کن آن گونه که همراز بمانم
      
      مردیم ز هجران تو ای یار کجایی
      گفتیم سحر یا دم افطار بیایی
      بد نیست کمی با دل ما راه بیایی
      همراه نخواهی مگر ای کرب و بلایی؟
      
      یک بار بخوان نوکر بیچاره خود را
      رسوا مکن این عاشق آواره ی خود را
      
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      ********************
  
      
     
      ای محو تماشای تو چشمان پری ها
      از رایحه ات مست تمام سحری ها
      
      خون است دل ما ز فراق رخ ماهت
      محصول غم عشق تو شد خونجگری ها
      
      ای گمشده این دل سرگشته کجائی
      بس نیست مگر در طلبت در به دری ها
      
      ای همسفر باد صبا نام مرا هم
      کن ثبت نگارا به صف همسفری ها
      
      با سالک بیچاره بگو راه کدام است
      باید که به تو ختم شود رهسپری ها
      
      ای یار سحر خیز ، سحر خیز نمایم
      محبوب تو باشد سحر و دیده تری ها
      
      باید که نمازی به تمنای تو خوانیم
      فارغ ز غم نان و تب سیم و زری ها
      
      ای کاش برای دل من ازغم عشقت
      بالا برود زود تب بهره وری ها
      
      شوق نفسی دیدن تو جان به لبم کرد
      ما را برهان یار از این جان به سری ها
      
      با باد صبا من گله از زلف تو کردم
      تا چند بمانیم در این بی خبری ها
      
      تا چند کنی ناز برای من مجنون
      تا چند کنی جلوه به چشم دگری ها
      
      شیرین سخنی گر به سخن لب بگشائی
      تعطیل شود کارتمام شکری ها
      
      آوای انا المهدی تو از حرم عشق
      پایان بدهد بر همه نوحه گری ها
      

      
      **********************
      
      اشعار شب قدر
 
      
      آقا بیا که بی تو پریشان شدن بس است
      از دوری تو پاره گریبان شدن بس است
      
      کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست
      یوسف!ظهور کن که پریشان شدن بس است
      
      یعقوب دیده ام چه قَدَر منتظر شود؟
      یعنی مقیم کلبه ی احزان شدن بس است
      
      گریه  فراق گریه فراق  این چه رسمی است؟
      دیگر بس است این همه گریان شدن بس است
      
      موی سپید و بخت سیاه مرا ببین
      دیگر بیا که بی سر و سامان شدن بس است
      
      تا کی گناه پشت گناه ایّها العزیز؟
      تا کی اسیر لذّت عصیان شدن ... بس است
      
      خسته شدم از این همه بازی روزگار
      مغلوب نفس خاطی و شیطان شدن بس است
      
      سر گرم زندگی شدنم را نگاه کن
      بر سفره های غیر تو مهمان شدن بس است
      
      یک لحظه هم اجازه ندادی ببینمت
      گفتی برو که دست به دامان شدن بس است
      
      باشد قبول می روم امّا دعای تو ...
      ... در حقّ من برای مسلمان شدن بس است
      
      دست مرا بگیر که عبدی فراری ام
      دست مرا بگیر، گریزان شدن بس است
      
      اِحیا نما در این شب اَحیا دل مرا
      دل مردگی و این همه ویران شدن بس است
      
      آقا بیا به حقّ شکاف سر علی
      از داغ هجرت آتش سوزان شدن بس است
      
      محمد فردوسی
      
      ********************
      
      اشعار شب قدر
      
      دیدن روی تو بر دیده جلا می بخشد
      قدم یار به هر خانه صفا می بخشد
      
      بدتر از درد جدایی به خدا دردی نیست
      خاک پاهای تو گفتند دوا می بخشد
      
      از پس پرده ی غیبت هم اگر باشد ،باز
      دست تو هرچه طلب کرد گدا می بخشد
      
      شب احیاست ببین مرده ی عشقت هستیم
      کو نگاه تو که جان بر تن ما می بخشد؟
      
      شب قدر است ولی ما همه پستیم آقا
      گوش چشم تو به ما قدر و بها می بخشد
      
      رو سیاهیم ولی دست به دامان توأیم
      تو اگر واسطه باشی که خدا می بخشد
      
      ابر وقتی که ببارد همه جا میبارد
      پس اگر خواست ببخشد همه را می بخشد
      
      در جواب به علیٍ به علی گفتن ما
      مادرت تذکره ی کرب و بلا می بخشد
      
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      ********************
      
      اشعار شب قدر
      
      ای کاش می شد با تو قرآن سر بگیرم
      در آسمانی نگاهت پر بگیرم
      
      ای کاش می شد امشب ای قرآن ناطق
      دست شما را جای قرآن سر بگیرم
      
      ای کاش می شد لااقل یک بار در خواب
      با دست آغوشم تو را در بر بگیرم
      
      ای کاش پایم واشود در خیمه اش تا
      یک لقمه نان و عشق از دلبر بگیرم
      
      ای کاش در تقدیر من امشب نویسند
      پای تو را یک شب به چشم تر بگیرم
      
      ای کاش می شد تا برای سجده از تو
      مهری زخاک تربت مادر بگیرم
      
      تقدیرم ای کاش این شود با تو محرم
      ده روز روضه بر تن بی سر بگیرم
      
      من عاشقم خرده ز ای کاشم مگیرید
      ای کاش ها را کاش ازاین در بگیرم
      
      موسی علیمرادی
      
       ********************
      
      اشعار شب قدر
      
      خوش آنكه در غم تو، قلب مبتلا دارد
      به دست سبحه ی ذكر و لب دعا دارد
      
      فقیر گوشه نشین محبتت هستم
      بساز با دل آنكه، فقط تو را دارد
      
      سحر بدون حضورت، غروب دل تنگی ست
      دلم بدون تو كِی، رغبت غذا دارد؟
      
      كنار سفره افطار ما نمی آیی؟
      كه احتیاط، یقین لقمه های ما دارد...
      
      زمانه پر شده از مکر و حیله و نیرنگ
      مگر ز ساعت تو مدعی حیا دارد
      
      چرا ظهور تو را در گناه می جویم؟
      تفكری كه فقط، حاصل فنا دارد
      
      پناه بر تو از این فرقه های شیطانی
      كه عزم دشمنی و كینه با شما دارد
      
      اگر چه جاهلم و پرگناه می فهمم
      كه پیروی ز شما، قیمت خدا دارد
      
      بگو رَوَد به كناری، بمیرد از ذلّت
      كسی كه دل ز مرام شما جدا دارد
      
      بیا و در شب احیا مرا هم احیا كن
      كه مرده دل،‌ ز حریم تو جا كجا دارد؟
      
      به قدر ذره شب قدر، اگر مرا نخری
      چه ارزشی دگر این عمر بی بها دارد؟
      
      حسین نیت شب زنده داری ام باشد
      دلم هوای سحرهای كربلا دارد
      
      طواف مرقد شش گوشه ی حسین غریب...
      ...امامِ من به خدا با شما صفا دارد
      
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      ********************
      
      اشعار شب قدر -  شب نوزدهم
      
      گم کرده ام به ظلمت شب نور ماه را
      حس می کنم بدون تو سختی راه را
      
      تا کی بناست از غم و داغ مُفارقت
      هر صبح و شام سر بکشم جام آه را
      
      این جمعه هم گذشت و ندیدم نگار خود
      یعنی نشد که تکیه زنم تکیه گاه را
      
      هر هفته ای که می گذرد آه می کشم
      طی می کنم بدون تو هر سال و ماه را
      
      ای کعبه ای که خال سیاهت مطاف ماست
      روزی نما که بوسه زنم قبله گاه را
      
      آقا اگر چه نوکر خوبی نبوده ایم
      از ما مکن دریغ تو نیمه نگاه را
      
      آخر چگونه بی مدد مهربانیت
      جبران کنیم این همه عمر تباه را
      
      مقصود ما در این شب احیا فقط تویی
      احیا نما تو این دل غرق گناه را
      
      قرآن به سر بگیر و به زهرا قسم بده
      پروردگار بنده ی بی سر پناه را
      
      شاید به آبروی تو و نام مادرت
      بخشد خدا معاصی این روسیاه را
      
      آقا بیا به فرق پُر از خون مرتضی
      امشب درآر بنده ی در قعر چاه را
      
      محمد فردوسی
      
      ********************
      
      
      برگرد انتظار اهالی آسمان
      خیره به راه آمدنت مانده چشممان
      
      داریم از نیامدنت زجر میکشیم
      عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان
      
      هر جمعه بغض راه گلوی مرا گرفت
      از روزهای سخت بدون تو الامان
      
      یک چشمه اشک گشته و خیره به راه تو...
      ...مانده دو چشم خسته ی من ؛عشق بی نشان
      
      دوریِ تو خسارت دنیای عاشق است
      ما مرده ایم بی تو بیا پیش ما بمان
      
      ما زائران جاده عشق سه شنبه ایم
      سنگ صبور این دل مان ،چاه جمکران
      
      مسعود اصلانی
      
      ********************
      
      
      سرد است بی حضور تو حال و هوای ما
      بغضش گرفته دست قنوت دعای ما
      
      آقای من زمان ظهورت نیامده؟
      یا اینکه بی اثر شده آقا بیای ما
      
      وقتی که نیستی بخدا بی حضور تو
      هر شب قدم زده غمِ تو پا به پای ما
      
      از زندگی بدون تو خیری ندیده ام
      بی تو چه سخت میگذرد روزهای ما
      
      بی اختیار میچکد اشک نگاه ها
      اصلا تو را بهانه گرفته صدای ما
      
      ما قلبمان شکست برای حرم؛ بگو ...
      ... آقا چه شد سفارش کرب و بلای ما
      
      مسعود اصلانی
      
       **********************
      
      
      ماه خدا رسید ولی تو نیامدی
      وقت دعا رسید ولی تو نیامدی
      
      ماه از تو ،سفره از تو ،خدایی شدن ز تو
      لطفت به ما رسید ولی تو نیامدی
      
      سلطانی و مقربیِ سائلان ز تو ست
      شاها گدا رسید ولی تو نیامدی
      
      از دستِ دوری از قدم سست ،عاشقت...
      ....تا ناکجا رسید ولی تو نیامدی
      
      دل مرده ایم و در ظلمات گنه اسیر
      آب بقا رسید ولی تو نیامدی
      
      مهر طبیب و لذت درمان برابر است
      دارالشفا رسید ولی تو نیامدی
      
      سر قرار سحرهای ارک مان آقا
      هر آشنا رسید ولی تو نیامدی
      
      مست شهادتیم که عطر حضورتان
      از لاله ها رسید ولی تو نیامدی
      
      سال امام هادی و انوار جدتان
      از سامرا رسید ولی تو نیامدی
      
      از افتتاح و زمزمه ی یا حسین مان
      تا کربلا رسید ولی تو نیامدی
      **
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب هشتم ماه رمضان91
      
       **********************
      
      
      هيچ اميدي نباشد بر من و احوال من
      مستحق هيــچ پروازي نباشد بال من
      
      كارهاي من وصالت را به تاخير افكند
      بوي هجران مي دهد پرونده اعمال من
      
      من دگر آن نوكر خوب و قديمي نيستم
      اين لباس نوكري گريد بر اين احوال من
      
      بارها دستم گرفتي و نمـك گيرت شدم
      بارها شد ، جاي من تو آمــدي دنبال من
      
      بارها خوردم زمين از جا بلندم كرده اي
      شكر يك نعمـت نكرد آخر زبان لال من
      
      ياد آن حال و هواي خلوت با تو بخيــر
      با دعاي خويش ده تغيير سوء حـال من
      
      تا دم آخر منم شرمنده احسـان تو
      من گنه كردم تو كردي گريه براحوال من
      اسماعیل فتحی
      با تشکر از آقای پور غلامی
      
       **********************
      
      
      گفتم که بی قرار تو باشم ....ولی نشد
      تنها در انتظار تو باشم ....ولی نشد
      
      گفتم به دل که جلب رضایت کند ... نکرد
      گفتم که جان نثار تو باشم ولی نشد
      
      گفتم که میرسی تو و من هم دعا کنم
      در دولت تو یار تو باشم ولی نشد
      
      گفتم که تا اجل نرسیده است لحظه ای
      در خیمه ات کنار تو باشم ولی نشد
      
      گفتم که خاک پای تو را تاج سر کنم
      چون خاک رهگذار تو باشم ولی نشد
      
      گفتم به قدر آه دل دلشکستگان
      در روزگار تو باشم ولی نشد
      
      گفتم دعا کنم که بیایی ببینمت
      مانند مهزیار تو باشم ولی نشد
      
      گفتم شمیم ماه مبارک که میرسد
      در روضه بی قرار تو باشم ....ولی نشد
      
      سید مجتبی شجاع
      
      **********************
      
      
      رسد ز نم نم گریه صدای آمدنت
      به اشک دیده بخوانم دعای آمدنت
      
      گذشت نیمه شعبان و من عوض نشدم
      چه کار کرده دل من برای آمدنت
      
      چه دیده ها که به راهت سپید شد
      چه گریه دار شده ماجرای آمدنت
      
      تو خواستی که بیایی سری به ما بزنی
      ولی نبود مهیا فضای آمدنت
      
      در آن میان که بوی گناه می آید
      نباشد ای پسر نور جای آمدنت
      
      اگر چه شیعه کند پیشه راه تقوی را
      دعا و گریه شود ره گشای آمدنت
      
      سلام ما به شهیدان که با تن بی سر
      چه عاشقانه نشستند پای آمدنت
      
      تقاص سیلی نامرد به کوچه می گیری
      در ابتدای ظهور و ابتدای آمدنت
      
      چه می شود که بگیریم سر به روی دست
      شویم همسفر کربلای آمدنت
      **
      برگرفته از وبلاگ دوستداران حاج منصور



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - مناسبت ها

برچسب‌ها: اشعار مناجات با امام زمان(عج) در ماه مبارک رمضان مهدی وحیدی
[ 8 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با امام زمان(عج) در ماه مبارک رمضان

     
      آه ای خدا دار و ندار ما نیامد
      آقا و صاحب اختیار ما نیامد
      
      ماه مبارک سفره اش را پهن کرده
      خوب است اما سفره دار ما نیامد
      
      شاید نگاه حضرتش برگشته از ما
      وقتی گلی از شاخسار ما نیامد
      
      باید که از اعمال این هفته بپرسیم
      آخر چرا این جمعه یار ما نیامد
      
      عادت به تاریکی ما شاید سبب شد
      ماه منیر شام تار ما نیامد
      
      درد فراق یار؛ گریه؛ آه افسوس
      از چه به پایان انتظار ما نیامد
      
      وقتی که ما سرگرم کار خویش هستیم
      حق دارد او در روزگار ما نیامد
      
      این روزی کرب و بلای ما چه شد پس؟
      آقا بگو وقت قرار ما نیامد
      
      باید به حق عمه اش او را قسم داد
      آن عمه ای که در میان مقتل افتاد
      
      محمد فردوسی
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب چهارم ماه رمضان92
      
      ***********************
      
      
      خورشید پشت ابر نشانی به ما بده
      ای ماه مژده رمضانی به ما بده
      
      مثل نسیم صبح از اینجا گذر کن و
      باد صبای مشک فشانی به ما بده
      
      بی کس تر از همیشه رساندیم خویش را
      آواره ایم... جا و مکانی به ما بده
      
      از بس که در پی همه غیر از تو بوده ایم
      از پا نشسته ایم... توانی به ما بده
      
      از سفره ای که وقت سحر پهن می کنی
      مانده غذا و خورده ی نانی به ما بده
      
      "با روضه حسین نفس تازه می کنیم"
      روضه بخوان دوباره و جانی به ما بده
      
      محمد بیابانی
      
       ********************
      
      
      به چشمت بدوز این نگاه مرا
      به خود منتهی ساز راه مرا
      
      خدایا کدام ابر یا آسمان
      نهان کرده در خویش ماه مرا
      
      عجب کیمیایی شده نام تو
      که زر کرده قلب سیاه مرا
      
      مگیر از سرم سایه ی لطف را
      خرابش نکن سر پناه مرا
      
      بدون تو دارم نفس میکشم
      ببخش ای شها اشتباه مرا
      
      تو را دوست دارم ؛از این روسیاه...
      ...سوا کن دل بیگناه مرا
      
      دم حشر در محضر مادرت
      اقامه نکن دادگاه مرا
      
      ببر کربلا جان من را بگیر
      بخیرش کن عمر تباه مرا
      
      به یک قتلگاه آه یک خواهری
      به عرش خدا برده آه مرا
      
      محمد بیابانی
       اجرا شده توسط حاج محمد رضا طاهری در شب پنجم ماه رمضان 92
      
      *******************
      
      
      به هربهانه دلم میل یاردارد و بس
      هوای دیدن روی نگارداردو بس
      
      جوانیم شده رنگ خزان ز هجرانت
      به وصل روی تو عاشق بهاردارد و بس
      
      مزن به رویم اگردست من شده خالی
      مکن گله که : غلامم شعاردارد و بس
      
      اگر زمانه به طعنه ردم کندغم نیست
      که نوکرت دوجهان با تو کار دارد و بس
      
      کرم نما و قدم رنجه کن در این دل ما
      که باغ ما دو روان چشمه ساردارد و بس
      
      تمام هستی من مایه سوز عشق تو شد
      ولی دوباره هوای قماردارد و بس
      
      دگربه آینه دل تو را نمیبینم
      که صحن آینه گرد و غبار دارد و بس
      
      خدا بدون رضایت مرا نمیخواهد
      گدا به نام کریم اعتبار دارد و بس
      
      زمین کرببلا وعده گاه نوکر هاست
      که درحریم حسین دل، قرار دارد و بس
         
      قاسم نعمتی



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - مناسبت ها

برچسب‌ها: اشعار مناجات با امام زمان(عج) در ماه مبارک رمضان مهدی وحیدی
[ 8 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ماه مبارک رمضان و مناجات با خدا

      اگر بناست رحمت کسي به ما کمک کند
      خدا کند که زودتر خود خدا کمک کند
      
      ضيافت کريم ها که بي گدا نمي شود
      کرم کن و بگو کسي به اين گدا کمک کند
      
      من اشتباه کردم ولي مرا رها نکن
      بجز تو کيست که به اين بي سر و پا کمک کند
      
      گناه کردنم به آبروي من لگد زده
      به اين بدون آبرو کسي چرا کمک کند ؟
      
      اگر هوار ميزنم ،اگر که جار ميزنم
      ميان راه مانده ام يکي مرا کمک کند
      
      نگو که تحبس الدعا شدم نگو رها شدم
      بگو چه حربه اي به من بجز دعا کمک کند
      
      براي من که قبح غفلت و گناه ريخته
      حياست بهترين دوا به من حيا کمک کند
      
      بيا مرا درست کن بيا ضرر نميکني
      نميشود خدا همش به خوبها کمک کند
      
      به هر کجا که ميروم ضمانتم نمي کنند
      به طوس ميروم مگر امام رضا کمک کند
      
      اگر که خورده کار من گره ؛گره گشا که هست
      به عاشقان ، رقيه ي گره گشا کمک کند
      
      چقدر تا دم سحر سر بريده ي پدر
      به دخترسه ساله روي نيزه ها کمک کند
      
      ز ناقه زجر لعنتي مرا ز مو بلند کرد
      به دختر تو عمه زير چکمه ها کمک کند
      
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضي در شب سوم ماه رمضان92

      *********************

      
      مرا به خلوت و ذکر شبانه راهي نيست
      چرا که سهميه ام غير روسياهي نيست
      
      هميشه غير تو را کرده ام طلب از تو
      ببخش! نيت و مقصود من الهي نيست
      
      مرا به سوي خودش مي کشد چنان نفسم
      که يک دو گام دگر تا خود تباهي نيست
      
      فقط تو مشتري دست خالي ام هستي
      اگرچه پيش تو دل گاه هست و گاهي نيست
      
      اگر مرا نخري ورشکست خواهم شد
      کمک که وضعيتم ، وضع رو به راهي نيست
      
      تو دست يخ زده ام را گرفتي و انگار
      به نامه ي عملم اصلاً اشتباهي نيست
      
      دوباره بر سر سفره نشانديم امسال
      اگرچه بنده ي تو عبد دل بخواهي نيست
      
      به روضه روزه ي خود باز مي کنم زيرا
      براي روزه که بي روضه جايگاهي نيست
      
      سلام ماه خدا بر لب تو خون خدا
      سلام بر لب زخم تو سيد الشهدا
      
      محسن حنيفي

      
          *******************

      

      
      خراب آمده ام تا کني تو آبادم
      هزار شکر نگفتند ز چشمت افتادم
      
      خراب باده ي عَفوم، ببخش رسوا را
      مُقِّر و مُعترفم از هزار بيدادم
      
      مدد نميشوم آقا به غير دستانت
      بگير دست مرا با تمام ايرادم
      
      بدون وجه تو سوگند سخت محتاجم
      که هرچه آبرويم داده اي ز کف دادم
      
      من از عِقاب تو سوي خودت گريزانم
      گناه ميکنم و باز ميکني يادم
      
      هميشه بنده ي دربست خود صدايم کن
      خدا نکرده نکن از اطاعت آزادم
      
      اگرچه سوي تو آلوده دامن آمده ام
      ولي به اسم تو سوگند پاک بنيادم
      
      ميان اين همه مهمان بعيد ميدانم
      که مفتضحم بکني در ميان افرادم
      
      نشاندي ام به کنار خداييان اما
      هزار مزه ندارد سکوت و فريادم
      
      به زير بال خود افتاده بودم اما زود
      رسيد دست عطاي کسي به فريادم
      
      سحر گشود به رويم تمام دردها را
      دمي که ناله رب الحسين سر دادم
      
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضي در شب دوم ماه رمضان92
      
         *******************

      
      از نسيم سحري روح به جانم دادند
      چشمي از خون جگر اشک فشانم دادند
      
      تا شدم هم نفس محفل رندان سحر
      لذت زمزمه و آه و فغانم دادند
      
      باورم نيست که با اين همه عصيان و قصور
      ره به مهماني ماه رمضانم دادند
      
      بهترين وقت ملاقات خدايي است نماز
      فيض ديدار به هنگام اذانم دادند
      
      ضعف روزه ز تن ناقص من رخت ببست
      بهر انجام عبادات توانم دادند
      
      نام آقا نمک سفره ي افطار من است
      کرم حضرت يار است که نانم دادند
      
      هر چقدر دور شدم باز عطايم کردند
      توبه بشکستم و هر بار زمانم دادند
      
      ناسپاسي به سر نعمت حق باعث شد
      که حواله به سراي دگرانم دادند
      
      مانده بودم که کجا درد دل ابراز کنم
      به کرم خانه ي ارباب مکانم دادند
      
      به خدا آرزويي ندارم هيچ ديگر
      حرم کرب و بلا را که نشانم دادند
      
      دلم از روز ازل هست گرفتار حسين
      به غلامي درش نام و نشانم دادند
      
      در همان روز که هر کس ز کسي بگريزد
      از تولاي علي برگ امانم دادند
      
      بخداوند قسم شور حسين مي گيرم
      روز محشر اگرم اذن بيانم دادند
      
      احسان محسني فر
      
       *******************
      
      
      رمضان آمد و من آمده ام
      باز هم قيد خودم را زده ام
      
      راه گم کرده ترين بنده منم
      پيش چشمان تو شرمنده منم
      
      ميزباني و منم مهمانت
      لقمه اي اشک بده از خانت
      
      رمضان آمده با طعم دعا
      سفره انداخته اند در همه جا
      
      سر اين خوان همه نوع آدم هست
      شاه اگر هست گدايي هم هست
      
      عمر يک سال جلوتر رفته
      از خودم حوصله ام سرفته
      
      يازده ماه گناه آلودم
      من همانم که هميشه بودم
      
      چشم، حقّ بدنم را خورده
      هر کسي خواست دلم را برده
      
      خو گرفته است به بن بست خودم
      طاقتم طاق شد از دست خودم
      
      سالها در تن خود گم شده ام
      تاجر سفره ي گندم شده ام
      
      لحظه هايم به تجارت رفته
      از کفم اين همه فرصت رفته
      
      مددي من به خودم برگردم
      جان بگيرم به تنم برگردم
      
      روسياهم  خدايا چه کنم ؟
      بي پناهم خدايا چه کنم؟
      
      من بدم شاه ولي بد نکند
      پشت در آمده  را رد نکند
      
      مهدي رحيمي

      
          *******************

      
      لحظه ها ميل بندگي دارند
      وقت  ادعيه خواني دل شد
      چشم را بايد  اشک پاشي کرد
      وقت خانه تکاني دل شد
      **
      حال و روز زمين چه ديدني است
      آسمان رخت نو به تن کرده است
      سالروز تولد ماه است
      چقدر شب ستاره آورده است
      **
      رد پاي فرشته ها روي
      جانماز زمين شکوفا شد
      همه دل تنگ اين هوا بودند
      غنچه ي سـبز ربنا وا شد
      **
      بزم عشقي خدا به پا کرده است
      همه دعوت شدند و مهمانند
      خوش نشينان  سفره ي افطار
      ريزه خوار بهار قرآنند
      **
      در همين  لحظه هاي نوراني
      باري از دوش يک نفر بردار
      روزه داري فقط نخوردن نيست
      چون علي کيسه ي سحر بردار
      
      صابر خراساني
      
        *******************

      سلام ماه مبارک سلام ماه خدا
      سلام ماه پذيرايي خدا از ما
      
      سلام شهر طهوراي ساکنان زمين
      سلام چشمه تنزيه عالم بالا
      
      ببين به سوي تو قرآن به دست آمده ام
      سلام شهر تلاوت سلام شهر دعا
      
      به دعوت تو در اين ميهماني آمده ام
      وگرنه خاک کجا و زلالي دريا
      
      چقدر سنگ به بالم زدم به دست خودم
      چقدر زخمي ام و پرشکسته ام حالا
      
      شکسته ام که مرا در تلاطمت بکشي
      تو ناز و قهر خودت را نکن دريغ از ما
      
      براي اذن دخولم اجازه مي خواهم
      اجازه از علي و يک اجازه از زهرا
      
      به اذن دست بريده به اذن مشک و علم
      به اذن روضه ي چشمان حضرت سقا
      
       رحمان نوازنی



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا

برچسب‌ها: اشعار ماه مبارک رمضان و مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 8 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

       
      فردای محشر کار دشوار است ای دل
      بیچاره آنکس که گرفتار است ای دل
      
      هر کس که حب فاطمه در دل ندارد
      آنجا یقینا بی کس و کار است ای دل
      
      کار شفاعت های زهرا گفته اند با
      دستان مقطوع علمدار است ای دل
      
      هرکس که بی عشق علی و فاطمه زیست
      بی غصه و درد است و بی عار است ای دل
      
      دنیا اگر چه ظاهری زیبنده دارد
      در باطنش بسیار غمبار است ای دل
      
      دیدی چه آورده بروزم حب دنیا ؟
      این قلب و این چشمم چه بیمار است ای دل
      
      چشمی که صد جا رفته و برگشته اصلا
      کی در پی دیدار دلدار است ای دل ؟
      
      از بسکه در تنهایی و غربت به سر برد
      یوسف به دنبال خریدار است ای دل
      
      هرکس نمی داند که یوسف را بها چیست
      محو شلوغی های بازار است ای دل
      
      ای دل بیا چشم انتظار یار باشیم
      از هرچه غیر از عشق او بیزار باشیم
      
      یاسر مسافر
       
       *******************
       
       
      ما که حالا چنین زمین گیریم
      روزگاری در آسمان بودیم
      پر پروازمان که وا می شد
      می پریدیم و بی نشان بودیم
      **
      خوب بودیم و خوب می دیدیم
      پاک بودیم و پاک می رفتیم
      متدیّن بدون بار گناه
      زیر خروار خاک می رفتیم
      **
      همه در زیر سایه ی قرآن
      همه مشغول زندگی بودیم
      لحظه های جوانی خود را
      در مناجات و بندگی بودیم
      **
      بر سر شانه هایمان هر شب
      کیسه های کریم می بردیم
      نان افطار سفره هامان را
      از برای یتیم می بردیم
      **
      لقمه نانی که بود می خوردیم
      کی به فکر غذای فردا بود
      اهل از خود گذشتگی بودیم
      دلمان دل نبود دریا بود
      **
      هر شب جمعه کنج خانه مان
      سر سجاده ی دعا بودیم
      با همان ذکر السلام علیک
      زائر صحن کربلا بودیم
      **
      هر کجا خیمه می زدیم با خود
      کوله بار امید می بردیم
      شاد بودیم از اینکه هر لحظه
      روی شانه شهید می بردیم
      **
      ناگهان بین ناگهانی ها
      پای شیطان به خانه ها وا شد
       عطر سجاده هایمان هم رفت
      جبرئیل از کنارمان پا شد
      **
      ناگهان بین ناگهانی ها
      باد آمد بهارمان را برد
      بوی پرواز رفت و همراهش
      بوی آغوش یارمان را برد
      **
      کم کم از ذکر حق که دور شدیم
      روزی آسمان مان کم شد
       می دویدیم از پی دنیا
      ولی از سفره نانمان کم شد
      **
      کاروان رفت و عده ای رفتند
      عده ای بین چاه افتادند
      عده ای در مسیر خود ماندند
      عده ای بین راه افتادند
      **
       عده ای رفته و شهید شدند
      عده ای بی بها عزیز شدند
       عده ای تا خدا سفر کردند
      عده ای هم اسیر میز شدند
      **
      از دل زندگی ما بوی
      عمر بی استفاده می آید
      از سر سفره های ما حالا
      بوی خمس نداده می آید
      **
      ای شهیدان راه عشق و وفا
      خوش به حال شما و بال شما
      پیش ارباب یاد ما هستید؟
      منم و غبطه ی وصال شما
      **
      باید این روزهای پاییزی
      یک نفر با بهار برگردد
      از برای نجات این دنیا
      وارث ذولفقار برگردد
      **
      با هزاران امید می گویم
      آفتابا امام ما برگرد
      یا ایالغوث یا اباصالح
      جان زهرا تو را خدا برگرد
      
      علی اکبر لطیفیان

       
       *******************
       
       
      ما را به حق ساقی کوثر قبول کن
      با ناله های هر شب حیدر قبول کن
      
      ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم
      ما را به حق پهلوی مادر قبول کن
      
      ما غیر گریه، تحفه برایت نداشتیم
      این قطره را تو چند برابر قبول کن
      
      تاج غلامی تو به شاهی نمی دهیم
      ما را همیشه رعیت و نوکر قبول کن
      
      خسته شدم ز توبه شکستن دگر بس است
      حالا که رو زدم به تو دیگر قبول کن
      
      از بار معصیت کمرم درد می کند
      یعنی منم شکسته و مضطر قبول کن
      
      تا حک شود ز یار به این تن نشانه ای
      ما را شکسته سینه و بی سر قبول کن
      
      حسین ایزدی

       
       *******************

      
      
      گرچه من پشت درم، راه ندی حق داری
      گرچه من دربدرم، راه ندی حق داری
      
      بسكه من اين در و آن در زده ام حالا كه
      خورده اينجا گذرم، راه ندی حق داری
      
      همه جا پرسه زدم غير در خانه ی تو
      حال بشكسته پرم، راه ندی حق داری
      
      از رفيقان شهيدم به خدا جاماندم
      حال كه يك نفرم، راه ندی حق داری
      
      گرچه بر سفره تو شاه و گدا مهمانند
      بسكه من خيره سرم، راه ندی حق داری
      
      بس كه تو شاهد عصيان مني امشب كه
      من گداي سحرم، راه ندی حق داری
      
      به اميدم كه كسي باز شفاعت  بكند
      طفل شش ماهه مگر باز وساطت بكند
      
      محمود قاسمي

       
       *******************

      
      
      مانده در درد و رنج... درمانده
      با دلی پرگناه آمده ام
      این منم ؛ بنده ای خطاکارم
      خسته و روسیاه آمده ام
      **
       این منم آنکه بعد مدت ها
      عقل او یادی از جنون کرده
      نوکری بد که با گناهانش
      قلب ارباب خویش خون کرده
      **
       داد و فریاد میزنم اینجا
      تا که شاید توجهت را جلب
      بس که کردم گناه آخرسر...
      ...اندک اندک شدم قسی القلب
      **
      سفره گسترده و برای من
      لقمه ای از کرم نمی آید
      اشک من توی چشم زندانی ست
      در دعا گریه ام نمی آید
      **
      سائلان را ز خانه رد کردن
      تو خودت گفته ای که ننگین است
      دست من سوی تو دراز شده
      ما گدائیم، شغلمان این است
      **
      هرچه کردی گناه بود ای دل!
      گاه با نیت ثواب اما...
      آبرویم چو آب از کف رفت
      خانه ات... خانه ات خراب اما...
      **
       من کبوتر ... سپید.... زاده شدم
      که مرا غرق در سیاهی کرد
      مهربان! با تمام این اوصاف
      با من خسته دل چه خواهی کرد؟
      
      پیمان طالبی
       
       *******************

      
      باور نمی کنم که مرا هم خریده ای
      آخر مگر ز عبد فراری چه دیده ای
      
      لایق نبوده ام بنشینم کنار تو
      با لطف خود مرا به حضورت کشیده ای
      
      هرگز به روی من نزدی عبد عاصی ام
      اصلاً نگفته ای که تو پرده دریده ای
      
      با این همه گناه و خطایی که داشتم
      هرگز ندیده ام ز گدایت بُریده ای
      
      گفتم دگر ز چشم تو افتادم ای خدا
      امّا هنوز در بر من آرمیده ای
      
      من بی توجّهی به تو کردم ولی مُدام
      ناز مرا به خاطر زهرا کشیده ای
      
      ماه مبارک است و دلم شد سرای تو
      از روح خود دوباره به جسمم دمیده ای
      
      شرم از عذاب نوکر زهرا نموده ای
      گفتی بیا که نوکر قامت خمیده ای
      
      وقتی میان کوچه زمین خورد مادرم
      آنجا صدای ناله ی او را شنیده ای
      
      محمد فردوسی
      
       *******************
      
      
      من را هميشه خواندي و نشناختم تو را
      از غصه ها رهاندي و نشناختم تو را
      
      اين بنده‌ی اسير معاصي و نفس را
      از درگهت نراندي و نشناختم تو را
      
      بی یاد تو گذشت همه عمر من ولی
      با من هميشه ماندي و نشناختم تو را
      
      بر خان رحمت و کرم و استجابتت
      عمري مرا نشاندي و نشناختم تو را
      
      شب هاي جمعه تو نمک اشک و روضه را
      بر جان من چشاندي و نشناختم تو را
      
      با رأفت و بزرگي و آقائيت مرا
      تا کربلا رساندي و نشناختم تو را
      
      یوسف رحیمی
      
      *******************
      
      
      در پیشگاه قدسی تو ای خدای من
      می دانم اینکه رنگ ندارد حنای من
      
      از بس که توبه کردم و توبه شکسته ام
      چنگی به دل نمی زند این توبه های من
      
      با اینکه مُهر خاتمه خورده به نار تو
      آزاد و خودسر است عنان هوای من
      
      یا رب ببین که از سر تکرار معصیت
      دیگر شکسته قبح معاصی برای من
      
      گر تو مرا رها کنی از دست می روم
      بی لطف تو شود دل دوزخ سرای من
      
      ای مالکی که فضل بریّه از آن توست
      دستی بکش به روی سر بی نوای من
      
      سوگند می خورم به مقام ربوبیت
      جز آستان تو نبوَد التجای من
      
      آن فطرسم که در پی قنداقه آمدم
      یعنی شکسته بال و پر ربّنای من
      
      امشب بیا به خاطر ارباب بی کفن
      منّت گذار و درگذر از این خطای من
      
      جان حسین ... روزی ما را رقم بزن
      امضا نمای تذکره ی کربلای من
      
      محمد فردوسی
      
      *******************
      
      
      بگذارید بر احوال خودم گریه کنم
      بر سیه کاری اعمال خودم گریه کنم
      
      فعل و قولم همه بی مورد و مردود بود
      جای آنست بر افعال خودم گریه کنم
      
      تا شبی پنجره رحمت حق باز شود
      هر سحر بر بدی حال خودم گریه کنم
      
      ذره ای خوب و بد ای وای عقوبت دارد
      به " فمن یعمل مثقال " خودم گریه کنم
      
      نیست تقصیر کسی آیینه ام تار شده
      جلوه گر نیست بر اهمال خودم گریه کنم
      
      راه دل گم شد و پیدا نشد آن گمشده ام
      ره دهیدم که به اضلال خودم گریه کنم
      
      من پرستوی حرم بودم و دور افتادم
      تا به بشکسته پر و بال خودم گریه کنم
      
      کاروان رفت به پا بوسی حق بگذارید
      منکه جا مانده امیال خودم گریه کنم
      
      قرعه افتاد که من از شهدا جا ماندم
      سخت بر این دل بد فال خودم گریه ککنم
      
      نشدم معتکف خیمه نورانی یار
      بر سیه بختی اقبال خودم گریه کنم
      
      مددی تا به غریبی نگارم نالم
      همتی تا که بر احوال خودم گریه کنم
      
      سید محمد میرهاشمی



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 8 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

استقبال از ماه مبارک رمضان

      آمد از پرده برون ماه منور رمضان
      از هلال مه نو دارد ساغر رمضان

      مست مستیم و ندانیم سر از پا همگی
      ای خوشا باده، خوشا باده، خوشا هر رمضان

      هله یاران رمضان ها هله یاران روزه
      رمضان است سلام همگان بر رمضان

      رمضان آمده یاران بفروزید چراغ
      طبل کوبید هلا طبل سحر در رمضان

      گل سیسنبر و سوری به سر ماه زنید
      تاجی از شب بو بگذارید بر سر رمضان

      هله با هلهله خیزید به استقبالش
      هان نسیم سحری آمد از این در رمضان

      رمضان آمده با شطی از آیینه و گل
      شیر آورده هل آورده و شکر رمضان

      شربت قند و گل آورده و حلوای دعا
      آمد از شهر خدا قرآن بر سر رمضان

      ماه شعبان بگذشت آی دریغا شعبان
      رمضان آمده از راه ، برادر رمضان

      جان مجروح مرا مرهم و دارو بخشید
      جسم بی روح مرا کرد مسخر رمضان

      دل بشکسته جواز سفرت خواهد شد
      آنک این کشتی در گریه شناور، رمضان

      می بردمان سوی معراح یکایک شب قدر
      پای بگذاشته از عرش فراتر رمضان

      می بردمان همگی گرم فراسوی بهشت
      می بردمان همگی آن سوی محشر رمضان

      شمس سوزنگر از این دست ندیده ست کسی
      زد بر آماس گناهانم نشتر رمضان

      رمضان قوت بازوی خداجوی علی ست
      روز هیجا نکند جز در خیبر رمضان

      بوی آواز خدا می وزد از هر طرفی
      چه معطر نفس ما چه معطر رمضان

      رمضان چیست تماشای سحرهای بهشت
      چشممان باز به قرآن مصور، رمضان

      رمضان ماه خدا ، ماه نبی ، ماه ولی
      ماه دلخواسته ی خاص پیمبر رمضان

      آمد از راه به بی تابی و پرسید کجاست
      خانه ی فاطمه و خانه ی حیدر ، رمضان

      هان بکارید در این مزرعه ی سبز قنوت
      هان بچینید از این میوه ی نوبر، رمضان

      گرد او حلقه زنید آنک درمسجد عشق
      چون خطیبی ست که رفته ست به منبر رمضان

      رمضان کوه گناهان تو را می ریزد
      گرچه از ذره ی کاهی ست سبکتر رمضان

      میهمانان خداییم مراقب باشیم
      نکند بگذرد از خانه مکدّر رمضان

     علیرضا قزوه



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا

برچسب‌ها: استقبال از ماه مبارک رمضان مهدی وحیدی
[ 7 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات با خدا

     عمری تباه کردم عمر گران بها را
      دیدم ره درست و رفتم ره خطارا

      دشمن مرا صدازد از دوست غافلم کرد
      دنبال غیر رفتم گم کردم آشنارا

      درسینه آه دارم درد گناه دارم
      جز توبه نیست درمان این درد بی دوارا

      هم مرگ پیش پاو هم عمر رفته از دست
      یارب ببخش مارا یارب ببخش مارا

      گیرم زدر برانی در پشت در بمانم
      غیراز در تو دارم یاسیدی کجارا

      من برده ام همیشه کوه گناه بردوش
      تو کرده ای هماره با بنده ات مدارا

      از خویش نا امیدم لا تقنطوا شنیدم
      یأس مرا گرفتی دادی به من رجارا

      هرکس زپادر افتد بردامنی زند چنگ
      ای خاندان عصمت  من دامن شمارا

      میثم تمام عالم آرند سر به سجده
      هرکس گرفته خاکی تو خاک کربلا را

      غلامرضا سازگار



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 7 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

سیاسی-به بهانه حمله تروریست های تکفیری به عراق

غیرت عجم ها

نگذرد حق از انکه از اغاز
 دشمن مرتضی وآلش شد

آنکه از روی خشم وغضب
 وارد بیت او به آتش شد

وقسم را به لات وعزا داد
که در خانه را بسوزاند

هر که باشد ز آل پیغمبر
 شمع وپروانه را بسوزاند

نسل اینان ادامه دارد تا
 زهر خود را به شیعیان ریزند

آمدند تا زمان قبل رسول
 حکم شیطان به گردن آویزند

داعشی ها ادامه ی قوم
 منکران حقوق پیغمبر

منکران حقیقت قرآن
 منکران ولایت حیدر

پشت این فتنه بزرگ جهان
 کشوری نیست غیر آل صعود

پس چه فرقیست بین این مردم
 با مسلمان کشان قوم یهود

ما عجم ها زمان قبل از دور
 بوده ایم عاشقان آل عبا

اسم مارا یکی یکی حک کرد
 شکر حق در صحیفه اش زهرا

افتخار بزرگ ما این است
 با نگاه شما مسلمانیم

لقمه از سفره علی خوردیم
 چون ز نسل کیان وسلمانیم

همه دنیا نگفته می داند
عجمی غیرتی کهن دارد

سندم هشت سال جنگ تحمیلی
 بس شهیدان بی کفن دارد

ارزوهای ما فرآ تر از
 آرزوهای مردم دنیاست

سر بریده شدن برای حسین
 اوج عزت واوج لذت ماست

کاروان حسین اگر آن روز
 گذرش خطه دلیران بود

نیمی از خاک کربلا قبر
 شهدایی زخاک ایران بود

غیرت ما عجم به اهل البیت
 متن صدها کتاب خواهد شد

پای دشمن به کربلا برسد
 پای ما در رکاب خواهد شد

غیر از این ای ولی امر جهان
 از شما خواهشی نمی ماند

جان زهرا اگر اجازه دهی
 اثراز داعشی نمی ماند

چون اجازت نمی رسد از تو
موج دریا نمی شویم آقا

صد هزاران چو داعش ار آید
 از حرم پا نمی شویم آقا

ما از اول نبوده ایم ساکت
 سر سازش نبوده با خناس

خون رگهایمان به جوش آمد
 داعش ودور مرقد عباس

سینه زنها کنار تو هستند
 غارت خیمه ها نخواهد شد

دیگر اینجا به تیر حرمله ها
 سر اصغر جدا نخواهد شد

دیگر اینجا حسین بی اکبر
 کمر او دو تا نمی گردد

یا که در گوشه ای زنخلستان
 دست سقا جدا نمی گردد

دیگر اینجا از آتش خیمه
پای طفلان تو نمی سوزد

زیر خنجر کنار نهر فرات
 لب عطشان تو نمی سوزد

دیگر اینجا به حمله ی دشمن
دختری زیر پا نمی ماند

یا که در راه کوفه وشام
کودکی خسته جا نمی ماند

دیگر اینجا عقیله در گودال
 زخم سر نیزه را نمی بینی

یا ز بالای تل زینبیه
سر بر نیزه را نمیبینی

نه دگر نیمه شب در آن صحرا
 پی دردانه می روی بانو

با وجود مدافعان حرم
به اسارت نمی روی بانو

کربلایی دوباره بر پاشد
 سینه زنهای حضرت ارباب

بانگی ازیک خرابه می آید
 ای عمو جان رقیه را دریاب

حسین کریمی نیا



موضوعات مرتبط: داعش وحشی

برچسب‌ها: سیاسی-به بهانه حمله تروریست های تکفیری به عراق مهدی وحیدی
[ 6 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات با خدا

شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند

کجاست دیده ی روشندلان باطن بین
نگاه نیک نظر را به هر کسی ندهند

تو بی هنر ! که به فکر و خیال دل بستی
معطلی ، که هنر را به هر کسی ندهند

ادب ، نیاز اساسی سالکان ره است
رموز طی سفر را به هر کسی ندهند

چه داغها ، چه بلاها ، چه رنجها باید
یقین که سوز جگر  را به هر کسی ندهند

شنیده ام ز بزرگان معرفت یاران
خلوص و دیده ی تر را به هر کسی ندهند

کسی که اهل شهادت نبود نا اهل است
بدان که میل خطر را به هر کسی ندهند

قسم به راهب نصرانی و سه ساله ی شام
طواف کعبه ی سر را به هر کسی ندهند

سوی حسین به فردای محشر ای یاران
جواز و اذن گذر را به هر کسی ندهند

دعای عهد بخوان رجعتی اگر خواهی
که درک صبح ظفر را به هر کسی ندهند

سید محمد میر هاشمی



موضوعات مرتبط: مناجات با خدادعای عهد

برچسب‌ها: مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 4 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)

بی تو گذشت آن هیجانی که داشتیم
آن عشق پر شرار نهانی که داشتیم

روزیّ ما نبود ببینیم شاه را...
ناکام ماند عمر جوانی که داشتیم

دارد به سمت قبر مرا می کشد کسی...
طی شد بــــدون یار زمانی که داشتیم

حتی "دعای عهد" مرا با وفا نکرد
سمت گنــاه رفت، توانی که داشتیم

از بس زبانمان به دعـــای تو لب نزد
"لکنت گرفت بی تو زبانی که داشتیم"

از بس گناه روی دلم را سیــاه کرد
پنهان شد آن عیار عیانی که داشتیم

این گرگ نفس آمد و ما را به خاک زد
با دوری از حضــــور شبانی که داشتیم

بی تو چقـــــدر زندگی ما تبـــاه شد
مرداب شد همین جَرَیانی که داشتیم

با دوری از تو عمر به دردی نمی خورد
آجـــر شده است لقمه ی نانی که داشتیم

محمد کاظمی نیا

 



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - موضوع آزاد

برچسب‌ها: امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) مهدی وحیدی
[ 30 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت حضرت رقیه (علیهاسلام)


      باید سخن جاری شود تا ما بخوانیم
      باید خدا روزی کند نوکر بمانیم      
      باید ز بالا گفت و از بالا مدد خواست
      چون نوکر ایل و تبار آسمانیم      
      با دادن گیسو به دست صاحب خویش
      باید اطاعت داشت تا که می توانیم      
      باید سلوک عشق بازی را بپوئیم
      اینگونه در سِلک رقیه جاودانیم      
      باید دمی محیا تر از عیسی رسد تا
      کشتی احساسات مردم را برانیم
       
      عیسی مسیح کوچکِ دنیا رقیه
      هذا مقام المستجیر یا رقیه

       
      زرینه خو سیمینه رو ای گوهر عشق
      دل را به غارت میبری ای دلبر عشق      
      زهرا و زینب میشوی تا اینکه باشی
      هم مادر و هم خواهر و هم دختر عشق      
      چون تاجی از یاقوت و مروارید عوض شد
      جای تو با عمامهء روی سر عشق      
      آهِ تو صد تیغ دو دم دارد درونش
      ای ذوالفقار بی قرار لشگر عشق      
      آغوش بابا منتظر مانده بیا و
      شیرین زبانی کن به روی منبر عشق
       
      من زندگی را وقف نام عشق کردم
      تصمیم دارم تا که دور تو بگردم

       
      با دستهای کوچکت چه دستگیری
      سائل هر آنچه باشد آن را می پذیری      
      دل را روانه کردم از اینجا به کویت
      دارم امید امشب تو دستم را بگیری      
      اسمِ تو را بردم جوابم را خدا داد
      فرقی ندارد تو همان جوشن کبیری      
      چون سنگهایِ بارگاهت رو سپید است
      هر بار زائر می شود آنجا فقیری      
      این گنبدِ کاشی و سنگ اسرار دارد
      یک از هزارش این بود که بی نظیری  
     
      از آن خرابه که در وادی آن حرم شد
      جنگیدن مردانهء تو باورم شد

       
      باید زر اندوده کند بابا تنت را
      باید ز خار و خس بگیرد گلشنت را      
      تکرار کن بابا و عمه دوست دارند
      وقتِ نمازت شکل قامت بستنت را      
      بابا به این امید میبوسد رخت را
      تا بنگرد روزی عروسی کردنت را      
      آغوش عباس است مشتاق تو هر بار
      پیش عمو کج مینمایی گردنت را      
      وقتی سرِ دوش اباالفضلی محال است
      خار بیابانها بگیرد دامنت را
       
      تو تا قیامت تا دم محشر بزرگی
      در کربلا تو وارث مادربزرگی

       
      آتش زبانه می کشد روزی ز جانت
      حق میدهم باشد پدر دل ناگرانت      
      انگشت دشمن بر دهانت مینشیند
      پس روشن است از چیست این لکنت زبانت      
      آنقدر در خار بیابان میدوی تا
      از پیکرت بیرون رود تاب و توانت      
      وای از زمانی که میوفتی از بلندی
      وای از شکاف دنده ات از استخوانت      
      وای از تماشایِ سری بالایِ نیزه
      وای از لباسِ عمه ها و خواهرانت
       
      ای خاک عالم بر سر شاعر چه دیدی
      خوابیده بودی با لگد از جا پریدی 

       
      حسین قربانچه

*********************


     بوی گل در همه ارض و سما پیچیده
      بازهم باغ جنان جامه نو پوشیده
      دست مولاست به این سفره نمک پاشیده
      در کویر دل من باز گلی روئیده
      
      بروی خاک ملائک همه گل می بارند
      همگی بر لبشان سوره کوثر دارند
      
      خبر آمد که شب هجر سحر خواهد شد
      انتظار دل عشاق به سر خواهد شد
      ماه رخساره ای از پرده بِدَر خواهد شد
      باز هم حضرت ارباب پدر خواهد شد
      
      عطر بانوی مدینه همه جا منتشر است
      بیشتر از همه ساقی حرم منتظر است
      
      گریه طفل بگوش آمد وشد غوغایی
      عمه زینب به خودش گفت عجب زهرایی
      عشق باباست عجب نیست شود بابایی!
      گفت عباس که به به چه شب زیبایی
      
      گفته بودند که او جلوه زهرا دارد
      واقعاً بوسه به دستش بزنم جا دارد
      
      در اصالت به نبی رفته به مولارفته
      صورتش هاله نور است به بابا رفته
      در شهامت به خود زینب کبری رفته
      همه تأیید نمودند به زهرا رفته
      
      آنقدر بر سر دستان عمو زیبا بود
      عمه می گفت فقط"بترکد چشم حسود"
      
      چه شبی بود شه علقمه زهرا را دید
      دور گهواره او ام ابیها را دید
      دیده وا کرد رقیه رخ سقا را دید
      لب خندان علی اکبر لیلا را دید
      
      ماه و خورشید و ستاره همه زیبا بودند
      همه شان منتظر خواندن لالا بودند
      
      آمده تا حرمش قبله حاجات شود
      آمده نسل معاویه خرافات شود
      آمده حرمله با گریه مجازات شود
      شک نکن آمده که عمه سادات شود
      
      گرچه ارباب علی داشت پیمبرهم داشت
      شب میلاد رقیه شد و مادر هم داشت
      
      لب اگر باز کند قند و شکر می ریزد
      چادرش باز شود در و گهر می ریزد
      چشم او اشک مناجات سحر می ریزد
      سائلش باش که در دست تو زر می ریزد
      
      هیچ کس اینقدر احساس ندارد دارد؟
      چون رقیه عمو عباس ندارد دارد؟
      
      جای دارد که همه خلق به او رو بزنند
      در برش ماه وستاره همه سوسو بزنند
      تازبان باز کند چنگ به گیسو بزنند
      در حضورش شه و سائل همه زانو بزنند
      
      گاه زهرا و گهی زینب کبری می شد
      تا می آمد عمو عباس ز جا پامی شد
      
      یک تنه او به دو صد شام حریف است حریف
      چه کسی گفته که این طفل ضعیف است ضعیف
      کاش بر خاک نیافتد که ظریف است ظریف
      صورتش مثل گل یاس لطیف است لطیف
      
      کاش ضربه نخورد چون که پرش می شکند
      کاشکی داغ نبیند کمرش می شکند
      
      همه گویند رقیه به پدر حساس است
      یک نفر نیست بگوید که به سر حساس است؟
      کاش از ناقه نیافتد چقدر حساس است
      نوه فاطمه به درد کمر حساس است
      
      خواب بود و پدرش رفت به میدان نبرد
      ماند بیدار شبی و پدرش را آورد
      
      مهدی نظری



موضوعات مرتبط: حضرت رقیه(س) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت حضرت رقیه (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 29 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) - ایام بعد از نیمه شعبان

    

      خدا کند که در و تخته ای به هم بخورد
      و یا جرقه ی عشق تو بر سرم بخورد
      
      تویی که در همه دنیا زبانزدی آقا
      گذشت نیمه ی شعبان نیامدی آقا
      
      من انتظار تو را می کشم بیا، برگرد
      ز دست می روم آقا تو رو خدا برگرد
      
      اگر بدانی از این درد ها چه دل، تنگ است
      کبوترم که بدون تو سهم من سنگ است
      
      بیا که بی تو جهان فقر مطلق است انگار
      بیا که کفر، بدون تو بر حق است انگار
      
      بیا که حرمت آینه ها شکستنی است
      در این زمانه که شیطان برادر تنی است
      
      چقدر بی تو بخوانم «متی ترانا» را
      ببین که تا به کجا کشیده ای ما را
      
      نگو نشستن با تو به من نمی آید
      و یا که کرب و بلایی شدن نمی آید
      
      شمیم بوی تو را می کنم هنوز احساس
      تویی که رفته نگاهت به حضرت عباس
       
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 27/03/93

*******************

      رسد ز نم نم گریه صدای آمدنت
      به اشک دیده بخوانم دعای آمدنت
      
      گذشت نیمه شعبان و من عوض نشدم
      چه کار کرده دل من برای آمدنت
      
      چه دیده ها که به راهت سپید شد
      چه گریه دار شده ماجرای آمدنت
      
      تو خواستی که بیایی سری به ما بزنی
      ولی نبود محیا فضای آمدنت
      
      در آن میان که بوی گناه می آید
      نباشد ای پسر نور جای آمدنت
      
      اگر چه شیعه کند پیشه راه تقوی را
      دعا و گریه شود ره گشای آمدنت
      
      سلام ما به شهیدان که با تن بی سر
      چه عاشقانه نشستند پای آمدنت
      
      تقاص سیلی نامرد به کوچه می گیری
      در ابتدای ظهور و ابتدای آمدنت
      
      چه می شود که بگیریم سر به روی دست
      شویم همسفر کربلای آمدنت

  اجرا شده توسط حاج منصور ارضی



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - موضوع آزادامام زمان(عج) - مناسبت ها

برچسب‌ها: اشعار امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) - ایام بعد از نیمه شعبان مهدی وحیدی
[ 29 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام زمان (علیه السلام)

       چندي به انتظار تو حسرت كشيده ايم
      دور از نگار حوصله اي سر رسيده ايم

      هفته به هفته مي گذرد بي حضور تو
      از جمعه هاي بي تو كه خيري نديده ايم

      پيدا نمي كني ز دل ما فقير تر
      از ما عيادتي كه دل از كف رهيده ايم

      صدشكر در تلاطم اماج معصيت
      در ساحل قنوت تو سكني گزيده ايم

      قسمت نشد كه حاجي بيت خدا شويم
      شكر خدا به مجلس آقا رسيده ايم

      بسيار روضه از غم ارباب خوانده اند
      اما هنوز كرببلا را نديده ايم

      احسان محسني فر



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - موضوع آزادامام زمان(عج) - مناسبت ها

برچسب‌ها: امام زمان (علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 29 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

چایی روضه ارباب

مادرم گفت برو روضه جلا میگیری.
چای آنجا بخوری جام بلا میگیری.

پدرم گفت اگر نوکر خوبی باشی
عاقبت تذکره کرب و بلا میگیری

باز بغض کربلا کردیم......

************** 

کعبه ام روی تو باشد، قبله ام کرببلاست       
چایی روضه برایم آب زمزم بوده است

آرزو دارم پس از مرگم بگویندم که من        
یاحسین ذکر لبم در اخرین دم بوده است

**************    

عاشقان کم کم به شور و التهاب افتاده اند                  
بهر احیای محرم در شتاب افتاده اند

مجمر و اسپند و بیرق را فراهم کرده اند                 
فکر چای روضه و قند و گلاب افتاده اند

**************    

 سماوری که به بزم حسین می جوشد           
بخار رحمت آن جرم و خلق می پوشد

حدیث کوثر و تسنیم و سلسبیل مگو             
بگو حکایت مستی که چای می نوشد

************** 

ایـن چـای روضـه ها کـه مـرا زیر و رو کـند
عطرش ز دور کــار هـــزاران سبـــو کند

زاهد بیا که این می بی غش دو ساله است
دردش تو را بسازد و حالت نکو کند

ای محتسب به مستی ما خرده ای مگیر
کاین می که می رسد همه دفع عدو کند

ساقی بریز چای و بگردان سبوی خویش
چون مرهمی به سینه و بغض گلو کند

گلها و غنچه هاست درین محفل عزیز
خوشبخت آن‌ که غنچه نشکفته بو کند

از قبله‌ گشته‌ نام خدا را بیاورد
یکبار اگر به قبله نادیده رو کند

یارم میان میکده دارد به دست خویش
این چای روضه ها که مرا زیر و رو کند

**************

تا در ميان هيئت ما حروله كنند
پس ساكنان عرش خدا را بياوريد
سرچشمه بقا به خدا چای روضه هاست
پس بهر خضر چاي بقا را بياوريد


**************

عـــرق کهنه ی شــیـراز مـرا مـسـت نــکــرد
چـای روضــه اربــابــــ زمــیــن گـــیــرم کــــرد

حاج علی انسانی

 

 



موضوعات مرتبط: امام حسین(ع) - آزادمناجات با امام حسین(ع)مناجات های محرمی

برچسب‌ها: چایی روضه ارباب مهدی وحیدی
[ 28 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

سیاسی-به بهانه حمله تروریست های تکفیری به عراق

داغي بــــه دل اهـــــل ولا نگذاريد
بـــر روي غرور شيعه پــا نگذاريد

مـا خشم کنيم سفره تان برچيده است
هــي سر به سر غيرت مــا نگذاريد

محمد کاظمي نيا



موضوعات مرتبط: * سیاسی و مسایل روز

برچسب‌ها: سیاسی-به بهانه حمله تروریست های تکفیری به عراق مهدی وحیدی
[ 28 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

سیاسی-به بهانه حمله تروریست های تکفیری به عراق

داعش بترس از این همه گرد و غبارها
اصلاً به تو نیامده این گونه کارها

داعش بترس رحم به حالت نمی کنیم
داعش بترس از عجم، از نیزه دارها

سید علی اشاره کند حمله می کنیم
با لشکر پیاده نظام و سوارها

کرب و بلا گرفتنت اصلاً جدید نیست
کهنه شده است بر همه این ابتکارها

سر می زنیم با "لک لبیک یا حسین "
سر می زنیم نعره زنان با شعارها

سر می دهیم پای حسین و برادرش
سر می دهیم مثل همه سر به دارها

از ما بترس چون پسر شیر خیبریم
طوفان کنیم با دو سر ذوالفقارها

"وقت عمل رسیده زمان نظاره نیست
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست"

محمد فردوسی



موضوعات مرتبط: داعش وحشی

برچسب‌ها: سیاسی-به بهانه حمله تروریست های تکفیری به عراق مهدی وحیدی
[ 25 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام زمان (علیه السلام)


امشب رسد از سامره بوی گل نرگس
گل ها همه چشم اند به سوی نرگس
بگرفته همه خوی به خوی گل نرگس
نرگس زده لبخند به روی گل نرگس
گم گشته در انوار الهی کره ی خاک
صوت صلوات است که سر برده به افلاک

تا دوست زند خنده و تا خصم شود کور
گردیده زمین بر سر گردون طبق نور
هم سامره سینا شده هم بیت ولا طور
ریزد عوض گل به زمین بال و پر حور
خورشید رخ مهدی سر زد شب نیمه
بر چهره گل انداخته لبخند حکیمه

روید گل توحید زکوه و چمن امشب
یوسف شده از مصر، مقیم وطن امشب
یعقوب شنیده است بوی پیرهن امشب
مهدی زده لبهند به روی حسن امشب
خیزید و به بینید گلستان حسن را
در دست حسن لاله ی بستان حسن را

خیزید که از پاره ی دل گل بفشانید
وز کوثر نور آتش دل را بنشانید
بر منتظران این خبر خوش برسانید
کامشب شب قدر است همه قدر بدانید
با نور نوشتند به پیشانی خورشید
ماهی که جهان منتظرش بود درخشید

این صورت توحید و یا آیت نور است
این قامت طوباست و یا نخله ی طور است
داود نبی را به لب آیات زبور است
یا بر لب مهدی سخن از روز ظهور است
گوش همه بر زمزمه ی یارب مهدیست
ای منتظران مژده که امشب شب مهدیست

ای منتظران یافته غم خاتمه امشب
تبریک که روشن شده چشم همه امشب
بشکفت به شوق و شعف و زمزمه امشب
گل از گل لبخند بنی فاطمه اشمب
مرغان بهشتی شده آواره ی مهدی
گردند به دور و برِ گهواره ی مهدی

مهدی است که احیاگر قانون حسین است
مهدی است که شمشیرش مدیون حسین است
او وارث پیراهن گلگون حسین است
والله قسم منتقم خون حسین است
بر پرچمش این نقش عیان با خط نور است
ای منتظران مژده که هنگام ظهور است

این یوسف زهراست که سوی وطن آید
این ماه دل آراست که در انجمن آید
این جان جهان است که اینک به تن آید
بر منتظران پاسخ یابن الحسن آید
خیزید حضور پسر فاطمه امشب
لبّیک بگویید به مهدی همه امشب

بوی نفس حجّت ثانی عشر آید
ای شب حرکت کن که به زودی سحر آید
ای صبح بیا تا شب هجران به سر آید
خورشید بنی فاطمه از کعبه بر آید
عیسی زفلک بازآ، ما صبر نداریم
تا پشت سر یار نمازی بگذاریم

ای احمد ثانی زحرا جلوه گری کن
ای وارث پیغمبر، پیغامبری کن
تنها پسر زهرا ما را پدری کن
این قافله گم شده را راهبری کن
در هجر شبان، اشگ فشان این رمه تا کی
دوران فراق پسر فاطمه تا کی

ای غصّه ی اسلام هم آغوش تو، مهدی
ای ناله ی خاموشان در گوش تو، مهدی
ای پرچم ثارالله بر دوش تو، مهدی
ای خون دل و اشگ بصر نوش تو، مهدی
ای موسی عمران چه شود تا به مصافی
چون سینه ی دریا دل فرعون شکافی

ای نام تو ذکر خوش شام و سحر ما
ای خاک رهت مادر ما و پدر ما
ای باغ تو را لاله زخون جگر ما
ما منتظر استیم و تویی منتظَر ما
بازآ که چراغ همه رخسار تو باشد
«میثم» صله ی شعرش دیدار تو باشد

غلامرضا سازگار

***************

  صاحب دل است، آنکه دلش پیش دلبر است
  یک دل در این دیار به صد دل برابر است

  ای دل به دلربایی مهدی (عج) بگو کجاست؟
 مهدی ز هر دلی به جهان دلرباتر است.

    محمدرضا بهرامی



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - ولادت

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام زمان (علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 22 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

سرود ولادت امام زمان (علیه السلام)

واشده گل در چمن
واشده گل در چمن
آمده جانان من

سیدی یابن الحسن
سیدی یابن الحسن
سیدی یابن الحسن
سیدی یابن الحسن

پرده از رخ برگرفت
حجت معبود ما
آمده امشب جلوه گر
مقصد و مقصود ما
یوسف مصر وطن
مهدی موعود ما
مهدی موعود ما

سیدی یابن الحسن
سیدی یابن الحسن
سیدی یابن الحسن
سیدی یابن الحسن

آنکه از دور میکند
بوی گل را حس تویی
آنکه نام او بود
نقل هر مجلس تویی
ای گل خوش عطر و بو
نرگس نرجس تویی

سیدی یابن الحسن
سیدی یابن الحسن
سیدی یابن الحسن
سیدی یابن الحسن

آیه قرآن کند
زیر لب او زمزمه
با نگاهی می برد
این پسر دل از همه
آید از گهواره اش
بوی عطر فاطمه
بوی عطر فاطمه

سیدی یابن الحسن
سیدی یابن الحسن
سیدی یابن الحسن
سیدی یابن الحسن

خیمه ی قدر همه
خرمن گیسوی تو
میوزد بوی بهشت
یا که باشد بوی تو
کی شود یابن الحسن
من ببینم روی تو
من ببینم روی تو

سیدی یابن الحسن
سیدی یابن الحسن
سیدی یابن الحسن
سیدی یابن الحسن

ای که تیرغمزه ات
بادل ما اشنا
ای که تیرغمزه ات
بادل ما اشنا
پاسخ مارا بگو
چون دلم غرقه نماز
یابن الزهرا تربت
مادرت زهرا کجاست؟
مادرت زهرا کجاست؟

سیدی یابن الحسن
سیدی یابن الحسن
سیدی یابن الحسن
سیدی یابن الحسن



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - ولادت

برچسب‌ها: سرود ولادت امام زمان (علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 21 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)


                        ای لسانت لسان پیغمبر
                        وی بیانت بیان پیغمبر
                        ای زمانت شبیه رستاخیز
                        در دهانت زبان پیغمبر
                        ای فدای صدای تکبیرت
                        وی به گوشت اذان پیغمبر
                        هست از پای تا سرت ای سرو
                         با تو سرو روان پیغمبر
                        ناز را، خال آل هاشم را
                         داری ارث از نشان پیغمبر
                        گیسویت ریخته به شانه ی توست
                        زلفی از گیسوان پیغمبر
                        ای خدا گونه، گونه گندمگون
                        گونه گونه نشان پیغمبر
                        ای خوشا لب به خطبه بگشایی
                        سوره ی ترجمان پیغمبر
                        نفس تو، نفس حیدر کرار
                        جان تو هست جان پیغمبر
                        رزم تو رزم بی امان علی است
                        ای توانت توان پیغمبر
                        دولت توست دولت زهرا
                        ای امید نهان پیغمبر
                        ای امام محمّدی سیما
                        ای نهان و عیان پیغمبر
                        ای میان سپاه خود پنهان
                        یوسف خاندان پیغمبر
                        قرن ها عمر بی خزان داری
                        ای همیشه جوان پیغمبر

                        ابر تیره ز آفتاب بگیر
                        زلف پیچیده را نقاب بگیر

                        همه حلّال مشکلاتی تو
                        به خدا کشتی نجاتی تو
                        قرّة العین آل زهرایی
                        چشم را چشمۀ حیاتی تو
                        شب میلاد تو شب رحمت
                        پس حسین دگر به ذاتی تو
                        عیدی تو برات آزادی است
                        خلق را برگه ی براتی تو
                        ای بنازم شهادتین تو را
                        هم حیاتیّ و هم مماتی تو
                        این تو هستی هُداة مهدیین
                        بحر مستضعفین حُماتی تو
                        روی کتفت نوشته جاء الحق
                        زهق الباطلی، نشاطی تو
                        هر امامی به یک صفت معروف
                        صاحب اعظم صفاتی تو
                        نه امام زمینیان تنها
                        که ولیّ همه کُراتی تو
                        زمزم از روی تو کند فَوران
                        جاری نیل تا فراتی تو
                        مدعی را چه رؤیت رویت؟
                        منکر این مکاشفاتی تو
                        مهدویت که نیست بازیچه!
                        کِی طرفدار سیئاتی تو
                        انحرافات، انتظار تو نیست
                        دشمن این مزخرفاتی تو
                        امر، امرِ تو، حکم، حکمِ شماست
                        به خدا قاضی القضاتی تو

                        همه ی خلق پای بست شما
                        دست رهبر میان دست شما

                        هر کجا آشیانه ای داری
                        تا دل ما کرانه ای داری
                        تو برای هدایت هر کس
                        در مسیرش بهانه ای داری
                        ای خوش آن دم که با انالمهدی
                        بر لب خود ترانه ای داری
                        ای قدوم تو بر فراز فلک
                        سایه ی جاودانه ای داری
                        گرچه خیمه نشین صحرایی
                        هر طرف آستانه ای داری
                        با وجودی که ما مسلمانیم
                        تو به یک خیمه خانه ای داری
                        در دل هر محبّ منتظرت
                         جمکران یگانه ای داری
                        گاه با بهترین رفیقانت
                        محفل دوستانه ای داری
                        با محبان خاص خود گاهی
                        صحبت مشفقانه ای داری
                        با علمدار انقلابت گاه
                        گعده ی عاشقانه ای داری
                        چه کسی گفته غایبی آقا!
                        سایه در هر میانه ای داری
                        نیمه شب ها که تا طلوع سحر
                        کربلایی، نشانه ای داری
                        به دعا گوییا که مشغولی
                        چه غم مخفیانه ای داری
                        نکند یاد زخم بازویی
                        یا غم درد شانه ای داری
                        نکند در دل رقیّه ای ات
                        روضۀ ناز دانه ای داری
                        ای که با هر بهانه می گریی
                        چه دل پر بهانه ای داری
                        کِی اشاره کنی بر آن دو نفر
                        بَه چه عصر و زمانه ای داری

                        ای علمدار سرمدی برگرد
                         ای نگار محمّدی برگرد 

                       
                        محمود ژولیده



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - ولادت

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مهدی وحیدی
[ 20 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)


                  دل شود امشب شکوفا در زمین
                  می زند لبخند شادی بر زمین

                  آسمان ِ دل تبسم می کند
                  روی ماهت را تجسم می کند

                  ای مسیح آل پیغمبر سلام
                  انتهای سوره ی کوثر سلام

                  ای کتاب راز های مرتضی
                  یادگار حضرت خیرالنسا

                  ای صفات تو صفات انبیا
                  حاصل جمع ِ تمام اولیا

                  ای قدم هایت صراط المستقیم
                  حافظ آیات قرآن کریم

                  ای امام صالحان در روی خاک
                  اکفیانی اکفیان روحی فداک

                  السلام ای آفتاب پشت ابر
                  السلام ای  اوج قله ، کوه صبر

                  السلام ای آخر هر دلخوشی
                  عاقب از غم تو ما را می کُشی

                  السلام ای فخر آدم در زمین
                  یادگار حضرت روح الامین

                  تو تمام چارده نور مبین
                  جلوه ی زیبای ربُ العالمین

                  تو حدیث ناب عترت در زمین
                  زاده حیدر امیر المومنین

                  تو همان نوری که از روز ازل
                  کرد خالق روی ماهت بی بدل

                  تو سرشت ناب از نسل علی
                  نور رب در جلوه ی تو منجلی

                  عمر تو تاریخ ساز عالم است
                  مبداء آن از رسول خاتم است

                  ترسم آخر من نبینم روی تو
                  صورت زهرائی و دلجوی تو

                  تو کجائی شیعه می خواند تو را
                  پس نمی گوئی جوابش را چرا

                  کی می آیی دل تمنایت کند
                  تا که روزی بوسه بر پایت کند

                  کی می آیی عقده از دل وا کنم
                  روضه خوانی پیش تو آقا کنم

                  کی می آیی کربلا را تاب نیست
                  در میان خیمه دیگر آب نیست

                  وای بر طفل رباب و اضطراب
                  خیمه خیمه جستوی جرعه آب

                  آب نَبوَد تا که سیرابش کند
                  جرعه ای نوشاند و خوابش کند

                  کربلا و یک بیابان اشک و آه
                  شیرخواره در میان قتلگاه

                  نام تو آمد در آنجا بر زبان
                  کی می آیی حضرت صاحب زمان

                  ای خوش آن روزی فرج برپا شود
                  با دو دست فاطمه امضا شود

                 کمال مومنی



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - ولادت

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مهدی وحیدی
[ 20 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت علی اکبر(علیه السلام)

 

      دل که شد خرسند چیز دیگری ست
      چهره با لبخند چیز دیگری ست
      
      تا که کام عشق را شیرین کنی
      بوسه ای چون قند چیز دیگری ست
      
      من اسیر تیغ ابرویم ولی
      آنچه دل را کَند چیز دیگری ست
      
      حرف بسیار است اما موی دوست
      موقع سوگند چیز دیگری ست
      
      نخل، تنها هم ثمر دارد ولی
      میوه ی پیوند چیز دیگری ست
      
      نیست فرقی بین فرزندان ولی
      اولین فرزند چیز دیگری ست
      
      اولین دلبند ارباب آمده
      علت لبخند ارباب آمده
      
      رود نه از راه دریا آمده
      آسمان نه عرش اعلا آمده
      
      من نوشتم ماه امشب سر زده
      تو بگو خورشید فردا آمده
      
      طاق کسری بر خودش لرزید و گفت
      باز پیغمبر به دنیا آمده
      
      «چون که صد آمد نود هم پیش ماست»
      پس بگو امشب مسیحا آمده
      
      خواب او را هم نمی بیند کسی
      بسکه او مانند رؤیا آمده
      
      آی مجنون کوری چشم حسود
      کف بزن فرزند لیلا آمده
       
      حُسن دلخواه بنی هاشم رسید
      دومین ماه بنی هاشم رسید

       
      آن که از نامش دوا برداشته
      نسخه ی خود را به جا برداشته
      
      من یقین دارم که خاک کربلا
      از مزار او شفا برداشته
      
      نه فقط حُسنش حجاز و کوفه را
      سرزمین شام را برداشته
      
      تیر مژگانش خطا هرگز نکرد
      چون کمانش را خدا برداشته
      
      در رگ او خون مولا می دود
      از عموی خود وفا برداشته
      
      کمتر از یک لشکر آید در مصاف
      دشمن او را هوا برداشته
      
      در دل لشکر زده در کربلا
      کوفه را بانگ عزا برداشته
       
      ای علمدارِ علمدار حسین
      نیست مدح تو بجز کار حسین

       
      بی تو هر قدّیس شیطان می شود
      با تو نصرانی مسلمان می شود
      
      روز محشر با پیمبر برنخیز
      بِینتان جبریل حیران می شود
      
      معتقد هستم که با چشم تو هم
      عالم ایجاد سلمان می شود
      
      گوشه چشمت نه لبی هم تر کنی
      هر ستون انگور باران می شود
      
      میوه ی عمر پدر آهسته تر
      دارد اربابم هراسان می شود
      
      گفت در پشت سرت بابای تو
      ای به قربان قد و بالای تو

       
      محسن عرب خالقی

****************


      در بهاران چمن درست شود
      عشق با سوخت درست شود
      
      روی قلبم حسین بنویسید
      تا عقیق یمن درست شود
      
      به در کهف رفتن ما با
      سگ لیلا شدن درست شود
      
      عاقبت کار سالیان بعد از
      رفتن و آمدن درست شود
      
      سالیانی است کار این مردم
      بین سینه زدن درست شود
      
      خون دل خورده زهرا تا
      چند تا سینه درست شود
      
      وصف این طایفه که می آید
      عشق در قلب من درست شود
      
      به خدا شبه مصطفی کافی است
      تا اویس قرن درست شود
      
      علی اکبر شود هر آنکس که
      از حسین و حسن درست شود
      
      تا که پیغمبری شدیم همه
      علی اکبری شدیم همه
      
      پسران جلوه بیشتر دارند
      همگی خصلت از پدر دارند
      
      پدرانی که دل به حق دادند
      مهر اولاد در جگر دارند
      
      تاج شاهی است ارث باباها
      شاه ها اکثرا پسر دارند
      
      خانه ای که به آن پسر دادند
      صدقه گیر پشت در دارند
      
      همه ی خانواده ی زهرا
       دور خود چند تا قمر دارند
      
      نوه های عشیره حیدر
      همه جنگاورند و  سردارند
      
      با علی این پسر بزرگ شده
      که شبیه پدر بزرگ شده
      
      دست لیلا بهار آورده
      دامن افتخار آورده
      
      اسدالله زاده این مادر
      واقعا ذوالفقار آورده
      
      به گداهای شهر مژده دهید
      پسری سفره دار آورده
      
      گفت ام البنین به لیلا که
      فاتح کارزار آورده
      
      هر کجا رو به سوی میدان برد
      خصم رو به فرار آورده
      
      عمه اش مشک و مجمر اسفند
      دور این گاهواره آورده
      
      عمه اش شادمان تر از همه است
      یار، رو سوی یار آورده
      
      دور گهواره اش عجب حالی است
      جای مادر بزرگ او خالی است
      
      ربنا ربنا کنیم همه
      همه شکر خدا کنیم همه
      
      حضرت شاهزاده آمده است
      نیت کربلا کنیم همه
      
      باید از خاک پاش برداریم
      دل خود را بنا کنیم همه
      
      علی اکبر حضور غرق خداست
      خویش را مبتلا کنیم همه
      
      دسته جمعی از این حسینیه
      عزم پایین پا کنیم همه
      
      کاش بودیم ظهر عاشورا
      تا عبا دست و پا کنیم همه
      
      آمده اشک حسرت ارباب
      عرض تبریک حضرت ارباب
      
      آمده سایه سرش باشد
      آینه دار مادرش باشد
      
      آمده وقت پیری ارباب
      هر کجار رفت در برش باشد
      
      آمده هر غروب، وقت نماز
      مست الله اکبرش باشد
      
      آمده تا رکاب عمه شود
      هم نگهبان معجرش باشد
      
      باورش هم نمیشود روزی
      اربا اربا برابرش باشد
      
      این تن قطعه قطعه قطعه شده
      باورش نیست اکبرش باشد
      
      بهتر این است زود برخیزد
      فکر موهای خواهرش باشد
      
      لخته خون از دهان او میریخت
      روی دستش جوان او میریخت
      
      محمد جواد پرچمی

****************

 


      قلم امشب زمان تعظیم است
      سجده آور که وقت تکریم است
      
      غسل روحم به چشمه سار رجب
      غسل روحت به آب تسنیم است
      
      از چه ساکت نشسته ای برخیز
      بهترین روز بین تقویم است
      
      ساعت شادی دل ما با
      شادی اهل بیت تنظیم است
      
      آمد آئینه ی رسول الله
      ای قلم باز وقت تقسیم است
      
      نیمی از سیب عشق، پیغمبر
      علی اکبر هم آن یکی نیم است
      
      جمع پیغمبر و امام علی
      از خدا آمدت سلام، علی
      
      
      آی پیغمبر امام حسین
      حضرت حیدر امام حسین
      
      اولین بار بر لب تو رسید
      بوسه ی نوبر امام حسین
      
      دستهای تو بعد از این دارد
      حکم بال و پر امام حسین
      
      ننشستی بجز به رسم ادب
      لحظه ای محضر امام حسین
      
      قسم راست به جوانی مان
      به علی اکبر امام حسین
      
      ما گداییم و شاهزاده تویی
      آنکه ما را نجات داده تویی
      
      مثل زهرا عبادتت بوده
      مثل حیدر شجاعتت بوده
      
      به حسن رفته ای زمان کرم
      مثل بابا سخاوتت بوده
      
      شب میلاد، عموی سرو قدت
      محو در قد و مقامتت بوده
      
      «عَنهُمُ الرِّجس» در زیارت تو
      حکم تثبیت عصمتت بوده
      
      «اَوَلسنا عَلَی الحَقَت» بی شک
      سندی بر بصیرتت بوده
      
      بیش از این باید احترام شوی
      شأنت این بود که امام شوی
      
      نام تو کوه را تکان بدهد
      روشنایی به آسمان بدهد
      
      خط و مشیء تو ای جوان حسین
      راه را یاد هر جوان بدهد
      
      صبح روز دهم به مأذنه ها
      با صدایت خدا اذان بدهد
      
      پدرت نه امام تو باید
      با فراق تو امتحان بدهد
      
      داغت آن گونه بود که می رفت
      پدر تو سه بار جان بدهد
      
      موقع رفتنت، کنار تنت
      وقت تشییع کردن بدنت
      
      محسن عرب خالقی



      ما را نظر دوست خدا باورمان کرد
      با یک صلوات از دگران برترمان کرد
       
      ذکر صلواتی که خدا هدیه به ماداد
      ذکریست که همسفره پیغمبرمان کرد
      
      هم سفره پیغمبر اکرم شدن ما
      فیضی ست که دور و بری حیدرمان کرد
      
      با حب علی عاشق زهرا شده ایم و
      این عشق غبار قدم مادرمان کرد
      
      خاک قدم فاطمه بودیم که بی بی
      با نام حسن عاشق عاشق ترمان کرد
      
      با عشق حسن بوده گرفتار حسینیم
      این کار حسین است اگر نوکرمان کرد
       
      سلطان شده باشیم غلام در اوییم
      در اوج،کف پای علی اکبر اوییم

       
      میلاد گل سرسبد شاه جهان است
      خاک قدمش تاج سر اهل جنان است
      
      شیرینی نام علی اکبر لیلا
      نقل دهن مجلس شیرین دهنان است
      
      ای لیلی لیلای حرم،خوش قد و بالا
      نام تو شروعی ست که آغاز اذان است
      
      گفتیم که میلاد علی روز پدر بود
      گفتندکه میلاد تو هم روز جوان است
      
      هم حیدر کراری و هم احمد مختار
      چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
      
      پس حق بده از چشم تو کفار بترسند
      تا پلک تو تیر وخم ابروت کمان است
       
      تو جمع همه پنج تن آل عبایی
      تو علت زیبا شدن مأذنه هایی
       
      در روز ازل عشق و صفا رابه تو دادند
      افسار همه ارض و سما را به تو دادند
      
      عباس اگر که علی کرببلا شد
      پیغمبری کرببلا را به تو دادند
      
      با صوت اذان تو به داوود عیان شد
      تا روز ابد اوج صدا را به تو دادند
      
      از بسکه گره باز نمودی ز دل خلق
       مانند حسن جود وسخا را به تو دادند
      
      عیسای مسیح حرم آل محمد
      بی واسطه معجون شفا را به تو دادند
      
      در پیش تو خورشید چه افتاده می آید
      پیراهن شه بر تن شهزاده می آید
       
      ای روی تو چون روی پیمبر علی اکبر
      هستی نوه ساقی کوثر علی اکبر

       
      تولایق شمشیر علی بودی وهستی
      باید بزنی بر دل لشگر علی اکبر
      
      با واسطه شاگرد یدالله زمینی
      از برکت عباس دلاور علی اکبر
      
      شاگرد ابالفضل شدن فیض کمی نیست
      شد ضربه تو ضربه حیدر علی اکبر
      
      تیغ کج تو  نعره یا  فاطمه دارد
      انداخته دورو بر تو سر علی اکبر
      
      مشغول دعاگویی تو زینب کبراست
      از جای بکن قلعه خیبر علی اکبر
       
      هر کس که تو را دید به پای تو سر انداخت
      بادیدن ابروی  کج تو سپر انداخت

       
      بی عشق تو هر قلب پریشان شده باشد
      چون کاخ خرابیست که ویران شده باشد
      
      اصلاً عجبی نیست که با نیمه نگاهت
       یکباره گدا حضرت سلطان شده باشد
      
      اصلاً عجبی نیست که دوروبری تو
      باگوشه چشمان تو سلمان شده باشد
      
      اصلاً عجبی نیست که هربنده گمراه
       با صوت اذان تو مسلمان شده باشد
      
      اصلاً عجبی نیست که این شاعر گمنام
      با لطف شما صاحب دیوان شده باشد
      
      اصلاً عجبی نیست که مخروبه قلبم
      با لطف خدایی تو ایوان شده باشد
       
      ما هرچه که هستیم گرفتار تو هستیم
      صدشکر که عمریست بدهکار تو هستیم

       
      ای کاش به ما نیزصفاتی برسانی
      از لعل خودت یک صلواتی برسانی
      
      اندر خم یک کوچه نشستیم بیایی
      تا اینکه به ما راه نجاتی برسانی
      
      ما تشنه یک جرعه ز چشمان تو هستیم
      تا اینکه خودت آب حیاتی برسانی
      
      خالی شده این دست خودت پربکن آقا
      ای کاش به من نیز براتی برسانی
      
      بالی بده تاکرببلایم برساند
      ای کاش برات عتباتی برسانی
      
      دلتنگ حریم پسر فاطمه هستم
      ای کاش در این هفته آتی برسانی
       
      بوی تو می آید به نظر وقت اذان است
      این عطر گمانم ز نسیم رمضان است

       
      بگذار که امسال سحر یار تو باشم
      مهمان سر سفره افطار تو باشم
      
      نگذار که یک عمر جدا از توبمانم
      نگذار که یک عمر فقط بار تو باشم
      
      نگذاراسیرغم دنیا شده باشم
      بگذار که یک عمر بدهکار تو باشم
      
      داروی طبیبان به خدا نیست دوایم
      داروی من این است که بیمار تو باشم
      
      بگذار درآن ماه، شب لیله قدری
      یک ثانیه ای هم شده زوار تو باشم
      
      آقا علی اکبر ارباب نظرکن
      بگذار که من خادم در بار تو باشم
       
      بگذار محرم برسد اذن بگیرم
      بگذار شب هشتم امسال بمیرم 

       
      مهدی نظری

****************

 



موضوعات مرتبط: حضرت علی اکبر(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت علی اکبر(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 18 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)


      پا شدم آبله پیدا کردم
      از خودم فاصله پیدا کردم
      
      سعی کردم به تو مشغول شوم
      حیف شد مشغله پیدا کردم
      
      من، سر اینکه به تو دل دادم
      با همه مسأله پیدا کردم
      
      در نمازم خم ابروی تو را
      در قنوتم، گله پیدا کردم
      
      انتظار این همه انصاف نیست
      مردم فیصله پیدا کردم
      
      از خودم دور شدم کاری کن
      گم شدم، گور شدم کاری کن
      
      آفتاب شب یلدای همه
      گریه ی پشت تمنای همه
      
      هیچ کس فکر تنهایی تو نیست
      گریه کن جای خودت، جای همه
      
      بی تو دارند همه می میرند
      زود برگرد مسیحای همه
      
      همه شهر به چاه افتادند
      مددی یوسف زهرای همه
      
      بنشین تا بنشانی همه را
      دربیار از نگرانی همه را
      
      کاش می شد ز سفر برگردی
      با همان چند نفر برگردی
      
      چله ی اشک گرفتیم برات
      به امیدی که سحر برگردی
      
      مادرم گفت همین جا بشین
      بنشینم دم در برگردی
      
      سیزده قرن نشستند نشد
      بنشینم چقدر برگردی
      
      نور چشمان همه می رفتی
      قول دادی به نظر برگردی
      
      خشکسالیم کویریم بیا
      قبل از آنی که بمیریم بیا
      
      صابر خراسانی

*********************


      ما را در این شبها تمنا می نویسند
      مجذوب وصف و وصل لیلا می نویسند
      
      من قطره ای ناچیزم اما مطمئنم
      آخر مرا هم پای دریا می نویسند
      
      اصلا چه بهتر که مرا هم چند سالی
      کلب نگهبان همین جا می نویسند
      
      ایل و تبارم را که نوکر می نویسند
      ایل و تبارت را که آقا می نویسند
      
      امشب برای ما کمی باران بخواهید
      هر آنچه می گویی همان را می نویسند
      
      این طاق نصرت ها که بالا رفته ما را
      پروازهای رو به بالا می نویسند
      
      جمعی شما را رب ماها می نویسند
      جمعی شما را جای بابا می نویسند
      
      چشم من و دست کریمت مهربانا
      امشب صدایت می زنم من یا ابانا
      
      موجم که دارم میل طوفانی شدن را
      حین شعف پاره گریبانی شدن را
      
      با سائلت بودن دگر از یاد بردم
      من آرزوهای سلیمانی شدن را
      
      مثل تمام کوچه ها این قلب ما هم
      دارد تمنای چراغانی شدن را
      
      اصلا مرا هم پای این ریسه ببندید
      دارم سرِ آیینه بندانی شدن را
      
      آقا به جان خاک پایت قصد کردم
      از نو بنا سازم مسلمانی شدن را
      
      از نیمه ی شعبان و مهمانت گرفتیم
      اذن دخول ماه مهمانی شدن را
      
      حتی به شوق لیله القدرش ندادیم
      این حال خوبِ نیمه شعبانی شدن را
      
      تو لیله القدری و خورشید زمینی
      تو آخرین تیر امیرالمومنینی
      
      وقتی تو اینجایی بیا معنا ندارد
      آقا کجا هستی کجا معنا ندارد
      
      بیماری ما غفلت از یاد نگار است
      دور از طبیبان هم دوا معنا ندارد
      
      من که گناهم را کمی هم کم نکردم ...
      در معصیت این حرفها معنا ندارد
      
      تو وعده صدق خدا هستی و اینقدر
      آقا بیا ... آقا نیا ... معنا ندارد
      
      ای مهربانتر از پدر مادر چه گویم
      بی تو رسیدن به خدا معنا ندارد
      
      باید که نوکر سوی اربابش بیاید
      از ما به تو لفظ بیا معنا ندارد
      
      وقتی تو از دست دلم راضی نباشی
      یا ربنا یا ربنا معنا ندارد
      
      نگذار بین غفلت کبری بمانیم
      باید میان غیبت کبری بمانیم
      
      باید فراق و سوختن باشد همیشه
      در به دری از مرد و زن باشد همیشه
      
      پیغمبرانه دلبری کن مثل اینکه
      باید اویسی در قرن باشد همیشه ...
      
      آواره ی صحرا نماییدم چه باک است
      مجنون اگر دور از وطن باشد همیشه
      
      ای کاش نامم عبد تو باشد همیشه
      ای کاش نامت رب من باشد همیشه
      
      بی یوسفش تا کی دمادم چشم یعقوب
      دلخوش به بوی پیرهن باشد همیشه
      
      من خواستم ذکر نمازم تادم مرگ ...
      یا بن الحسن یا بن الحسن باشد همیشه
      
      اصلا میان ما دو تا باید همیشه
      حرف حسینِ بی کفن باشد همیشه
      
      امشب سخن از جمکران جایی ندارد
      جز کربلا این دل تمنایی ندارد
      
      جواد پرچمی

*********************


      این هفته زهر کجا مسیرم افتاد
      دیدم که چراغ و ریسه بستیم همه
      
      با گریه سلامی به تو داده گفتم:
      در راه عبور تو نشستیم همه
      
      شرمنده نکردیم برایت کاری
      یک عمر فقط دعا به دستیم همه
      
      حالا خوشمان یا بدمان می آید
      در پای عمل نفس پرستیم همه
      
      سرمایه عمر ما همین باشد و بس
      ما گریه کن حسین هستیم همه
      
      با روضه کوچه به خدا پیر شدیم
      چون حرمت مادرت شکستیم همه
      
      قاسم نعمتی

*********************


      تا دست کردگار تو را بی نشان نوشت
      گفتم مگر که می شود از آسمان نوشت؟
      حالا دگر که می شود و می توان نوشت
      باید تو را همیشه امام زمان نوشت
      
      هم کنیه ی عموی رشیدت به ابجدی
      گویی که غرق نام و نشان محمدی
      
      هر روز و شب سلام تو زهرای اطهر است
      بعد از سلام کلام تو زهرای اطهر است
      آماده ی قیام تو زهرای اطهر است
      پر واضح است امام تو زهرای اطهر است
      
      او منتظر نشسته که از تو خبر رسد
      آن غایبی که هست دمی در نظر رسد
      
      در صبح جمعه ای که نوشتند می رسی
      با آن لب شکر شکن قند می رسی
      کنج حیاطِ بیت خداوند می رسی
      می بینمت که با گل لبخند می رسی
      
      دستی به زلف یاری و دستی به ذوالفقار
      چون خیبر و علی و دم تیغ آبدار
      
      امشب برای ما ز امام حسن بگو
      کمتر شنیده ایم تو نام حسن بگو
      از قدرت نفوذ کلام حسن بگو
      از فتح کربلای قیام حسن بگو
      
      آماده ایم با تو که جشنی به پا کنیم
      صحنی برای حضرت قاسم بنا کنیم
      
      اشکی به رنگ سرخ ز چشمش چکیده است
      گنبد به غیر سرخ به چشمش ندیده است
      گوش فلک صدای کسی را شنیده است
      وقت عوض نمودن پرچم رسیده است
      
      آقا بیا به خاطر باران ظهور کن
      از کربلای تشنه ی دل ها عبور کن
      
      مست زلال باده ی میقات او شدم
      سرخوش به گوشه چشم و علامات او شدم
      وارد به خیمه گاه ملاقات او شدم
      زانو زدم و گرم مناجات او شدم
      
      دیدم صحیفه را که به اشکش روان بود
      باران خاطرات علی بر زبان بود
      
      سر منشاء تمام علوم خدا تویی
       اول تویی و آخر این کبریا تویی
      اوصاف ناشمرده و بی انتها تویی
      منظور حق ز آیه ی قالو بلی تویی
      
      از نسل باقری و خدا داده عزتت
      علم و وقار و عصمت و ایثار و شوکتت
      
      سنگم که زیر بار بلا کم تحمل است
      عمرم شبیه بوسه ای از صورت گل است
      فرشم به زیر پای شما از گلایل است
      ذکر و دعای حضرت صادق توسل است
      
      او انتظار روی شما را کشیده است
      شب را به یاد روی شما آرمیده است
      
      زندان اگر بلاست بلا را خریده ام
      زیباتر از جمال تو دلبر ندیده ام
      هر شب تو را کنار رخ مه کشیده ام
      من مزه ی ندیدن رویت چشیده ام
      
      با شور و اشتیاق بیا و نظاره کن
      درد فراق و دوری ما را تو چاره کن
      
      تو عابدی و عبدی و معبود و معبدی
      یعنی شهید و شاهد و مشهود و مشهدی
      از زائران عالم آل محمدی
      ما بین کربلا و طوس تو در رفت و آمدی
      
      سائل شدن به خاطر منت کشیدن است
      آهو شدن بهانه ی اکرام دیدن است
      
      دارد گواه می دهد این دل زیادی ام
      هر چند عاشق تو و حیدر نژادی ام
      باب المرادی ام من و باب المرادی ام
      من زنده از بلاد شمایم جوادی ام
      
      یا ایها العزیز تصدق به جود خود
      ما را ببر به صحن دو چشم وجود خود
      
      نذر نگاه دلبرتان جامعه به دست
      راهی شدم به سمت حرم یک رواق و بست
      یک گوشه ای نشستم و ایوان دل شکست
      گفتم که السلام و دلم مست مست مست
      
      با هر فراز جامعه جانم به در رود
      نوکر به پای نوکری اش جان و سر دهد
      
      این جا مجال دلبری از دلبری کم است
      چون اشک گل به صبح همه چشم ها نم است
      این خانواده هر دمشان عیسوی دم است
      خشمش هزار زلزله دارد یکی بم است
      
      در کنج صحن سامره سردابی ام کنید
      نوکر مرا صدا زده اربابی ام کنید
      
      یا ایها العزیز بیا وقت دیدن است
      دیگر زمان زمانه ی منت کشیدن است
      دیگر زمان حرکت و سویت دویدن است
      وقت سرودن از تو و جامه دریدن است
      
      ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
      معنای انتظار چرا دیر کرده ای؟
      
      محمدرضا ناصری

 



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - ولادت

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مهدی وحیدی
[ 18 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

 

      فرشته سوی زمین با شتاب آمده است
      که باز هم قلمم را خطاب آمده است
      
      خطاب آمده در چشم چشمه ی شعبان
      دوباره ماهی مضمون ناب آمده است
      
      خطاب آمده وقت گدایی دل هاست
      چرا که حضرت عالیجناب آمده است
      
      اگر قیامتِ امشب نبود بی لبخند
      یقین می آمد، یوم الحساب آمده است
      
      از این خبر شده شیرین دهان قند امشب
      که آخرین نمک بوتراب آمده است
      
      اگر غلط نکنم جمع سیزده گل سرخ
      اگر درست بگویم گلاب آمده است
      
      از آخرین خُم خود سر گشوده خدا
      بیاورید پیاله شراب آمده است
      
      برای اهل خدا رحمت خداوندی
      و بر اهالی شیطان عذاب آمده است
      
      کسی که مقصد یا من مجیبُ مضطر ماست
      به یاری دل پر اضطراب آمده است
      
      من از فراز «و خُزّانُ العلم» فهمیدم
      سؤال های جهان را جواب آمده است
      
      چنین که چشم زمین روشن است معلوم است
      از آسمان پسر آفتاب آمده است
      
      میان کوچه مان بوی یار می آید
      گلی رسیده که با او بهار می آید
      
      خبر رسیده کسی از تبار باران ها
      رسد به داد دل خشکسالی جان ها
      
      خبر رسیده که طوفان به پا شود وقتی
      نسیم آمدنش می رسد به ایوان ها
      
      خبر رسیده که وقتی رسید می شِکُفد
      گل از گل همه ی خارهای گلدان ها
      
      خبر رسیده که روزی ز مشرق کعبه
      دوباره سر بزند آفتاب ایمان ها
      
      خبر رسیده که با آیه های چشمانش
      پس از ظهور کنند استخاره قرآن ها
      
      خبر رسیده ولی ما هنوز هم خوابیم
      شبیه مرده ای افتاده در خیابان ها
      
      عوض شده است زمانه چنان که مجنون هم
      به خانه خفته و لیلاست در بیابان ها
      
      اگر نیاز ببیند بدون ناز آید
      چنان که آب گوارا به کام عطشان ها
      
      به جای خوردن نامش به کوچه ی دلمان
      فقط شده است «ولی عصر» نام میدان ها
      
      دعای عهد نرفته ز یادمان اما
      نمانده است کسی روی عهد و پیمان ها
      
      اگر چه با دل شیعه کنار می آید
      نکردم آن چه ز ما انتظار می آید
      
      دعا برای ظهورش دعایمان شده است
      تمام آرزوی ربّنایمان شده است
      
      قسم به «یابن الانوار ظاهره» نورش
      میان ظلمت شب روشنایمان شده است
      
      برای آشتی با خدا و توبه ی مان
      چقدر واسطه و آشنایمان شده است
      
      بیا به سمت ظهورش کمی قدم بزنیم
      که انتظار فقط ادعایمان شده است
      
      همیشه در وسط جنگِ کشتی و طوفان
      به سمت ساحل حق ناخدایمان شده است
      
      همیشه آخر خط با نگاه رحمت خود
      عوض کننده ی حال و هوایمان شده است
      
      همان که باعث خون گریه های او هستیم
      همیشه باعث لبخندهایمان شده است
      
      دوباره نیمه ی شعبان و افضل الاعمال
      زیارت حرم کربلایمان شده است
      
      بیا دوباره برای حسین گریه کنیم
      بیا که ناله ی او همنوایمان شده است
      
      چقدر با من و تو گریه کرده بر جدّش
      چقدر هم نفس های هایمان شده است
      
      محسن عرب خالقی


*********************


      دمی که سیر وجودم الی السما می شد
      تمام صفحه ی شعرم پر از خدا می شد
      
      گمان کنم خبر از یار می رسد امشب
      که باب فیض الهی به سینه وا می شد
      
      به زخم کهنه ی چشم انتظارها دیگر
      نگاه مرحمت دلبری دوا می شد
      
      چه جلوه ای شده بر ظرف کوچک قلبم
      که بند بند وجودم زهم جدا می شد
      
      کنار سفره ی زیباترین مسافر عرش
      دلم ز پنجه ی تنگ قفس رها می شد
      
      به هر نسیم که در زلف یار می پیچد
      به هر کرشمه گره ها زکار وا می شد
      
      در این زمانه که مردم همه غریبه شدند
      در این سکوت کسی با من آشنا می شد
      
      چه بیقرار دلم میل سامرا کرده
      خدا به حضرت نرگس پسر عطا کرده
      
      حریم کوچک سرداب ، عرش اعلا شد
      نگار آمد و لبخندها شکوفا شد
      
      سلام من به کسی که ز کاخ رم آمد
      به ریسمان محبت اسیر آقا شد
      
      خدا چه بخت بلندی به او عطا فرمود
      ز راه دور رسید و عروس زهرا شد
      
      عروس خانه غریب و امام خانه غریب
      چقدر شادی این خانواده زیبا شد
      
      نشسته یک پدری در کنار گهواره
      ترنم لب او نغمه های لالا شد
      
      شهادتین به لبهای او چه دیدن داشت
      در ابتدا جلواتش شبیه عیسی شد
      
      همه ذخیره ی حق در میان گهواره است
      عصا بدست نگهبان خانه موسی شد
      
       صدا صدای رسول خداست می آید
      طنین یارب او مثل پور لیلا شد
      
      ستاره ی سحر خانواده سر زده است
      خلاصه ی همه ی اهل بیت آمده است
      
      دل شکسته بداند قرار یعنی چه ؟
      خبر نیامدن از تکسوار یعنی چه ؟
      
      نگاه حضرت یعقوب می کند تفسیر
      تمام عمر غم انتظار یعنی چه ؟
      
      بدست باد سحر بوی پیرهن آید
      نسیم صبح بداند بهار یعنی چه ؟
      
      فقط ز خون شهیدان به جلوه می آید
      به تیری از مژه طعم شکار یعنی چه ؟
      
      ندیده عاشق رویت شدم که فاش کنم
      اسیری دل و گیسوی یار یعنی چه ؟
      
      کسی که طعم وصالت چشیده می داند
      نگاه مرحمت سفره دار یعنی چه ؟
      
      بگفت سید بحرالعلوم کی دانید
      بغل گرفتن قد نگار یعنی چه
      
      دگر برای وصالت بهانه میگیرم
      اگر که دیر بیایی زغصه میمیرم
      
      ز درد دوریت ای دوست شکوه ها دارم
      خوشم اگرچه غریبم ولی تو را دارم
      
      تمام سوز دل من زناله های شماست
      ز درد هجر تو سوزی در این صدا دارم
      
      گدایی در این خانه آرزوی من است
      زنام توست اگر زره ای بها دارم
      
      الا امیر سحر ای مسافر زهرا
      امید وصل ترا بین هر دعا دارم
      
      بیا و نامه ی اعمال من مرور نکن
      که بر جبین عرق شرم از شما دارم
      
      به کام خویش چشیدم غم جدایی را
      امید رحمتی از یار آشنا دارم 
      
      بیا میان قنوتت مرا ز یاد مبر
      که احتیاج شدیدی بر این دعا دارم
      
      به آه نیمه شب تو قسم عنایت توست
      اگر زبان مناجات با خدا دارم
      
      قرار ما همه تنگ غروب صحن حسین
      هوای بوسه ای از خاک کربلا دارم
      
      چه می شود به نگاهی دلم تکان بدهی
      چه می شود شب نیمه رخی نشان بدهی
      
      رسیدی و دل ما غرق نور کردی تو
      کلیم گشتی و جلوه به طور کردی تو
      
      قسم به خون روی دستمال اشک تو
      برای روضه دلم را جسور کردی تو
      
      شبانه روز شده اشک تو شبیه به خون
      ز بس مصیبت کوچه مرور کردی تو
      
      همان زمان که لگد خورد مادرت زهرا
      ز کو چه های مدینه عبور کردی تو
      
      در آن دمی که به هم خورد گیسوان حسین
      دل شکسته مادر صبور کردی تو
      
      لبان تشنه ی زینب به خون حنجر خورد
      زمان بوسه کنارش ظهور کردی تو
      
      پی سری که بهم ریخته است ترکیب اش
      لسان عمه ی خود را شکور کردی تو
      
      میان کوفه شبی کنج خانه ی خولی
      چه گریه ها که کنار تنور کردی تو
      
      تمام حاجتم این است با دلی پر درد
      ترا به حق اسیری عمه ات برگرد
      
      قاسم نعمتی

 

 



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - ولادت

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مهدی وحیدی
[ 18 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)


      باز هم جشن نيمه ي شعبان
      بيتها رخت نو به تن دارند
      قلم من به زحمت افتاده
      واژه ها شوق پر زدن دارند
      **
      باز هم جشن نيمه ي شعبان
      السلام عليك يا خورشيد
      چله ي انتظار سر آمد
      از سر خمره نور مي جوشيد
      **
      باز هم جشن نيمه ي شعبان
      همه ي شهرمان چراغانيست
      عطر عود و گلاب مي آيد
      چقدر حيف شد كه آقا نيست
      **
      باز هم جشن نيمه ي شعبان
      ما به دنيا عجيب دل بستيم
      لااقل به بهانه ي اين جشن
      دو سه روزي به يادتان هستيم
      **
      سامرايي؟ مدينه اي؟ نجفي؟
      پسر فاطمه كجا هستي؟
      همه از تو سراغ مي گيرند
      نكند باز كربلا هستي؟
      **
      خوب شد، نيستي نمي بيني
      كاسه هاي نداري ما را
      فقر و فحشا، فساد، بيكاري
      دختران فراري ما را
      **
      خوب شد، نيستي نمي بيني
      كه حيا از نگاه دنيا رفت
      رزق و روزي خانه ها كم شد
      قيمت نفت هر چه بالا رفت
      **
       خوب شد،نيستي نمي بيني
      رهبر ما شكسته تر شده است
      ‌أين عمار روي لب دارد
      باز هم طلحه فتنه گر شده است
      **
      خوب شد، نيستي نمي بيني
      زير اين دردها مچاله شديم
      كارد ديگر به استخوان خورده
      دست بر دامن سه ساله شديم
      **
      حق مان است اين همه محنت
      يادمان رفت صاحبي داريم
      يادمان رفت منتظر باشيم
      بين مان يار غائبي داريم
      **
      دلتان را به درد آورديم
      دلمان سوي دام شيطان رفت
      خشك شد گندم مزارع ري
      بركت از نان سفره هامان رفت
      **
      دل ما گير چشمهاي تو نيست
      گرم بازي آب و نان شده است
      همه خواب تو را كه مي بينند
      خيمه ي سبزتان دكان شده است
      **
      عاشق حجت خدا هستي
      ياعلي ترك معصيت اول
      باقي دردها و مشگل ها
      مي شود با نگاه آقا حل
      **
      به كلافي كه يوسفت ندهند
      هر چه اندوختي بيا رو كن
      عوض كوچه،خانه ي دل را
      صبح هر جمعه آب و جارو كن
      
      وحید قاسمی

*********************


      بال زديم و به آسمان نرسيديم
      تا به افق هاي بيکران نرسيديم
      
      در خم يک کوچه مانده ايم دوباره
      مثل هميشه به کاروان نرسيديم
      
      شيعه‌ی خوبي نبوده ايم برايش
      ما به حضور اماممان نرسيديم
      
      هر شب از اين جاده رفته ايم ولي حيف
      تا به سحرهاي جمکران نرسيديم
      
      کوچه به کوچه شميم سيب بياريد
      يا خبري از سوي حبيب بياريد
      
      کار جنونم به تماشا کشيده اَست
      يک دو نفس لاأقل شکيب بياريد
      
      با غم تو قلب من کنار نيامد
      اشک هاي جمعه ام به کار نيامد
      
      چشمها سپيد شد به راه عبورش
      از گذر جاده ها سوار نيامد
      
      در نفس باغ بوي پيرهنش نيست
      يوسف شب هاي انتظار نيامد
      
      نیست تاب عدل علی در دل دنیا
      وارث طوفان ذوالفقار نيامد
      
      دل ز همه جز تو گسستم که بيايي
      دل به سر زلف تو بستم که بيايي
      
      هر چه دويدم به حضورت نرسيدم
      بر سر راه تو نشستم که بيايي
      
      يا کبوتران نامه بر نپريدند
      يا عريضه ها به حضورت نرسيدند
      
      عاشقي از دوري تو مي رود از دست
      از غم مهجوري تو مي رود از دست
      
      ندبه‌ی آدينه هم هواي تو دارد
      شيون آئينه هم هواي تو دارد
      
      بي تو زمين و زمان ثبات ندارد
      بي تو جهان کشتي نجات ندارد
      
      خيمه‌ی سبزت پناه اهل جهان است
      شانه تو تکيه گاه مُلک و مکان است
      
      چشم های تو چراغ راه دل ماست
      هر نگاه تو پناهگاه دل ماست
      
      می وزد از سمت جمکران خیالت
      هر سحر جمعه آرزوی وصالت
      
      چشمه زمزم شده ست چشم غریبم
      هم نفس زمزمه‌ی اشک زلالت
      
      کاش شوم ميهمان خيمه‌ی سبزت
      يا کريم آسمان خيمه‌ی سبزت
      
      کوچه به کوچه شميم سيب بياريد
      يا خبري از سوي حبيب بياريد
      
      هم نفسان کوچه پر از عطر بهار است
      مي دهد اين مژده را نسيم، قرار است
      
       یوسف رحیمی

*********************

      امشب بهشت را به تماشا گذاشتند
      امشب نمک به سفره دنیا گذاشتند
      
      امشب بروی دامن نرجس از آسمان
      ماهی بنام مهدی زهرا گذاشتند
      
      امشب به خانه حسن عسگری برو
      چون راه را برای همه واگذاشتند
      
      از بسکه آمدند پی دستبوسی اش
      از بس زیاد دل روی دل جاگذاشتند
      
       یوسف ببین که آخر صف ایستاده است
      او را برای نوبت فردا گذاشتند
      
      لیلا صفات ها همه مجنون صفت شدند
      از عشق،سر به دامن صحرا گذاشتند
      
      امشب پدر به خال پسر بوسه می زند
      انگارکعبه روی حجر بوسه می زند
      
      از یک طرف شبیه نبی با ملاحت است
      از یک طرف شبیه علی با عطوفت است
      
      از یک طرف چو مادر سادات غرق نور
      از یک طرف شبیه حسن با صلابت است
      
      با این همه صفات جمال و جلالی اش
      ارثی که ازحسین گرفته شجاعت است
      
      چشمش غضب زحضرت عباس دارد و
      ابروی این پسر خود تیغ ولایت است
      
      مثل علی اکبر ارباب قد رشید
      مانند عمه زینب خود با ابهت است
      
      دست توسل همه انبیا به اوست
      از بسکه کار دست کریمش کرامت است
      
      طاووس جنت آمده زیباتر از همه
      آقای آسمانی آقاتر از همه
      
      او می رسد که عدل علی را بپا کند
      درد طبیب های جهان را دوا کند
      
      او می رسد که تربت مادر عیان شود
      بعد از مدینه روی به کرببلا کند
      
      دارم به روز آمدنش فکر می کنم
      وقتی برای فاطمه گنبد بنا کند
      
      عیسی مسیح می رسد از قلب آسمان
      تا اینکه در نماز به او اقتدا کند
      
      بر کعبه تکیه می زند و قصد کرده است
      با صوت حیدری همه مان را صداکند
      
      ای کاش روز آمدنش بین آن همه
      ما را خودش برای سپاهش سوا کند
      
      چون صاحب صفات جلالی حیدر است
      او لایق عمامه سبزپیمبر است
      
      آقای من تمامی جانها بدست توست
      رمز عروج عالم بالا بدست توست
      
      ای وارث تمام ذوات مقدسه
      باران و رود و چشمه و دریا بدست توست
      
      ما غصه بهشت خدا را نمی خوریم
      وقتی کلید جنت الاعلی بدست توست
      
      پرونده قبولی ما را رقم بزن
      مهر قبول و جوهر و امضا بدست توست
      
      هرگز زمین نخورده عَلَم یابن العسگری
      روز ظهور پرچم سقا بدست توست
      
      تعجیل کن که فاطمه چشم انتظار توست
      چون انتقام حضرت زهرا بدست توست
      
      تو می رسی وارض وسما می شود بلند
      در زیر پات عرش خدا می شو بلند
      
      ماندم چگونه نام شما را صدا کنم
      ماندم چگونه روی به سوی شما کنم
      
      چندی ست جمکران،دل مارا نبرده ای
      تا اینکه در نماز برایت دعاکنم
      
      کارم بدون تو همه دم معصیت شده
      من در گناه هم نشد از تو حیا کنم
      
      شرمنده ام که نوکر خوبی نبوده ام
      آقا نشد که دِین خودم را ادا کنم
      
      شرمنده ام بجای دعای سلامتی
      روزی هزار بار به قلبت جفاکنم
      
      با حال معصیت بخدا می شود مگر
      شبهای جمعه رو بسوی کربلاکنم
      
      برگرد و مرده دل من را حیات بخش
      برگرد و جان بده به دلم ای نجات بخش
      
      مهدی نظری

 



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - ولادت

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مهدی وحیدی
[ 18 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)


       
      امشب زخواب های پریشان که بگذریم
      این نیمه را به نیمه شعبان که بگذریم
      
      بُن بست شهر را بپریم و سپس کمی
      این کوچه را به سمت خیابان که بگذریم
      
      از کثرتی که هست فراری شویم و بعد
      از جاده های خلوت ایمان که بگذریم
      
      مجنون برای دیدن لیلا گذشت و ما
      این شهر را به سمت بیابان که بگذریم
      
      مانند ابرهای ترک خورده ی فراق
      از گریه ها به مقصد باران که بگذریم
      
      بر جانماز خشک و کویری دهیم آب
      آنگاه مثل رود خروشان که بگذریم
      
      دریا همیشه مقصد هر رودخانه نیست
      پس ما شبیه موج سواران که بگذریم
      
      با همرهی سیصد و سیزده سوار عشق
      از مکه و مدینه ایمان که بگذریم
      
      زیباترین یقین بخدا پیش روی ماست
      با یوسفی که یکسره در آرزوی ماست
      
      طرحی دوباره می کشم از ابتدای تو
      طرحی که حرف می زند از ماجرای تو
      
      طرحی که من نبوده ام اما تو بوده ای
      طرحی که رسم می شود از ماورای تو
      
      طرحی مرکّب از تو و سیزده سوار عرش
      طرحی که نور می دهد از روشنای تو
      
      طرحی که آفریده شما را امام من
      طرحی که آفریده مرا هم برای تو
      
      دسته به دسته آینه ها هم نشسته اند
      در زیر لفظ گفتن یک ربّنای تو
      
      پس انبیا کبوتر نامه بر توأند
      وقتی که می پرند فقط در هوای تو
      
      بگذار تا غزل بزند حرف خویش را
      عمری نشسته ام که بیفتم به پای تو
      
      ما گرد و خاک پای تو را جمکران کنیم
      یک گوشه از نگاه تو را آسمان کنیم
      
      امشب سبد سبد گل امید می برند
      ما را به هر کجا که شمائید، می برند
      
      این رسم انبیاست که در جشن آفتاب
      یک آینه به رسم شب عید می برند
      
      امشب به یمن تو همه ی انبیاء را
      تا ماورای عالم تجرید می برند
      
      هرکس غبار کوچه ی دلدار می شود
      او را به سمت چشمه ی خورشید می برند
      
      از چشمهای آینه ایَش برای ما
      ایمان می آورند و تردید می برند
      
      این برگه های روزی بکساله ی مرا
      امشب برای فرصت تمدید می برند
      
      امشب جواز کرب و بلای دوباره را
      پیش شما به نیّت تأیید می برند
      
      روزی کنید پر زدنم را به کربلا
      تا که زیارتم بشود نذری شما
      
      منظومه ساخت تا که تو را کهکشان کند
      مجموعه ی تمامی پیغمبران کند
      
      یعقوب انتظار تو را میکشید تا
      عمری توّسلی به امام زمان کند
      
      آدم به خاک پای تو افتاد بر زمین
      یعنی تو را به روی سرش آسمان کند
      
      می خوست پشت ابر بتابی بر این جهان
      تا مردمان شب زده را امتحان کند
      
      مستضعفان چشم تو بودند انبیاء
      قرآن نخواست بیشتر از این بیان کند
      
      یک عده را به یمن زیارت بیارد و ...
      ...یک عده را کبوتر نامه رسان کند
      
      عصر سه شنبه بوی وصال تو می دهد
      وقتی دلی هوای شب جمکران کند
      
      ما ندبه خوان جمعه ی موعود مانده ایم
      ناز تو را به شیوه ی خود، عشق خوانده ایم
      
      گاهی نسیم میشوی و زود میرسی
      گاهی به شکل رایحه ی عود میرسی
      
      گاهی به نیمه های شب است و نیاز ما
      با یک سبد ستاره ی موعود میرسی
      
      گاهی برای این که تو ؛ ویرانمان کنی
      از چشممان می آیی و چون رود میرسی
      
      گاهی به گوش پاک مناجاتیان شب
      با سوز و ساز نغمه ی داوود میرسی
      
      ما التماس روز ظهور توأیم لیک
      هر وقت، هر زمان که دلت بود میرسی
      
      روزی تو میرسی و علی شاد میشود
      بغض گلوی فاطمه آزاد میشود
      
      رحمان نوازنی
      
      *******************
      

      
      چقدر پرچــم سـبز چقــدر زيبـايي
      چه احتزاز قشنگ پر از شكوفايي
      
      چه اسم هاي لطيفي به رقص آمده اند
      چه دلنشـين و صميمي ؛ چقدر رويايــي
      
      دوباره اسـم تو را طـرح نو زديم ايـنجا
      نوشته ايم به خط دعــا كه مي آيي
      
      چقدر چشـم و چــراغ اميد روشـن شد
      چقدر شهر من امشب شده تماشايي
      
      دوباره شهر به نامت وضو گرفته ؛ بيا
      بيــا كه تا نشـده باز شهر ، دنيــايي
      
      دوباره آمــــدي از پشت ابـــــر پيش ما
      چه پشت ابر چه اينجا ، هميشه آقايي
      
      نفس به باغ پريشاني ام بزن امشب
      نفس بزن كه تـــو بالاتر از مسيحايي
      
      رحمان نوازنی
      
      *****************
      
      
      
      مهدى اى آبى‏ترین احساس‌ها!
       اى معطر از شمیم یاس‌ها
      
       اى تو خورشید شبِ یلداى من
       اى همه انگیزة فرداى من!
      
       اى نشانى از خدا، خال لبت
       عاشقم، عاشق بسوزد در تَبَت‏
      
       اى که دستت روى دوشِ آفتاب
       چشم من با یاد تو رفته به خواب‏
      
       اى که جارى از کلام تو غزل
       صاحب دنیا تو بودى از اَزَل‏
      
       ترجمان لحن خیس اشکها
       رازدار گفتگوهاى خدا
      
       اى که با دریا تکلّم مى‏کنى
      برکه‌ها را پرتلاطم می‌کنی‏
      
       اى قرار ما همه آدینه‏ها
       درمیان سبزى سبزینه‏ها
      
       مهدى! اى از نسل گلهاى سپید
       اى شِفابخش دل مجروح بید
      
       غیبت تو فصل زرد بى‏کسى است‏
       انتظارم، رویش دلواپسى است
      
       یاد تو تا در دلم آمد فرود
       شعر من بى‏اختیار از تو سرود
      
       بعد از این من باغبانى مى‏شوم‏
       باغبان بى‏نشانى مى‏شوم‏
      
       تا بِکارم بذر ناب انتظار
       در دل ابرىّ خود، فصل بهار
      
      ملیحه سادات قادری
      
      
      ******************
      
      
      
      دست هایت ضریح حاجت ها
      چشم هایت گل اجابت ها
      
      شبنم روی گونه ی سرخت
      مایه ی سبزی طراوت ها
      
      طاق ابروی قاب قوسینت
      لیت شعری این اشارت ها
      
      تار تار بلند گیسویت
      رشته های نجات امت ها
      
      نخ ابریشمی تسبیحت
      بند آزادی از اسارت ها
      
      ای نگاه کبوترانه ی تو
      آسمان پر از نجابت ها
      
      من زمینی نبودم از اول
      آمدم زیر خاک پایت ها
      
      هی نوشتند پشت ماشینها
      بر روی شیشه ها عبارت ها
      
      خواهد آمد ، بیا ، گل نرگس
      کم کن از بینمان مسافت ها
      
      جام جم با تمام حافظ هاش
      می کشند از لبت خجالت ها
      
      هاشمی ! فاطمی ! ابوالحسنی !
      به به تو با چنین اصالت ها
      
      حیدری زاده ی دو تیغ ابرو
      کشته ی چشم تو شهامت ها
      
      نور زهراییت تقدس وار
      سرزد از کوثرای ساحت ها
      
      ای حسن صورت بقیع نشین
      ای کریم همه کرامت ها
      
      کربلایی حسین و الفجری
      رجعت سرخ تا شهادت ها
      
      چون علی اکبر و عموت عباس
      شده ای جزو سرو قامت ها
      
      زینبی زینت علی طینت
      کوه صبر پر از صلابت ها
      
      تازه مشهور می شوی حالا
      مثل سجاد در عبادت ها
      
      بشکاف علم روز دنیا را
      باقر العلم و البلاغت ها
      
      راستی شیعیان جعفری ات
      ششمین صادق صداقت ها
      
      بی تو مردند کنج زندان ها
      کاظم الغیظ ،  باب حاجت ها
      
      آهویت نه گدای تو هستم
      یادگار رضا و رأفت ها
      
      باز دریای جود جوشش کرد
      در جواد آب این سخاوت ها
      
      تا گدایان سامری چون من
      درنقی خانه ی هدایت ها
      
      یازده جلوه عسگری بشوند
      پشت این پرده ی بشارت ها
      
      میرسد صوت مکه ایت به گوش
      یثربی گونه با فخامت ها...
      
      ای غزل باز از تو شیرین شد
      نمکین مهدی حلاوت ها
      
      و تو طاووس بزم اهل بهشت
      آخرین حد به این ملاحت ها
      
      غلام رضا فاتحي
      
      ******************
      
      
      
      دوباره تازه کن امشب گلوی ساغر را
      به کام ما بچشان جرعه های آخر را
      
      سلام حضرت باران!  ... ببار تا شاید
      تو مرهمی بشوی قلب درد پرور را
      
      تویی که شیو ه ی پرواز را می آموزی
      تویی که بال و پری داده ای کبوتر را
      
      یتیم می شود این خاک در نبود شما
      و باد می شکند شاخه ی صنوبر را
      
      گلوی بره و دندان گرگ های سیاه!
      بیا تمام کن این جنگ نابرابر را
      
      بتاز در صف نیرنگ کوفیان زمان
      و از نیام بکش ذوالفقار حیدر را
      
      صدای پای تو را لحظه لحظه می شنوم
      و تیز کرده ام این بار گوش باور را
      
      کمی به حال دلم رحم کن که محتاجم
      و پاسخی بده این خواهش مکرر را
      
      چرا سراغی از این درد ما نمی گیری؟
      دلت به رحم بیاید دو چشم بر در را
      
      خلاصه می کنم و دردسر نمی دهمت
      و صادقانه بگویم دو بیت آخر را
      
      به ما نیامده دل کندن از شما حتّی ...
      خریده ایم به جان زخم تیغ خنجر را
      
      بیا ... و این تب تردید را زما برگیر
      بکش به روی جهان دست عدل گستر را
      
      هادی ملک پور
      
      ******************
      
      
      بیا نگاه تو از هر بهار زیباتر
      زماه روشن شبهای تار زیباتر
      
      شکفتن گل اگر انتهای زیبایی است
      تبسم تو بسی بی شمار زیباتر
      
      اگر به چشم ببینم هزار فصل بهار
      یکی کنارتو ... از صد هزار زیباتر!
      
      و خط به خط غزلم منتظر نشسته تو را
      که نیست حالتی از انتظار زیباتر
      
      طلوع سبز تو از پشت کوهها زیباست
      شکوه آمدنت در غبار زیباتر
      
      برای آینه ماندن قرار لازم نیست
      که هرچه دل بشود بیقرار زیباتر
      
      هوای دیدنتان را اگر به سر دارم
      نصیب من شود از روی دار زیباتر!
      
      صفای هرقدمت من دگر چه می خواهم
      کدام لحظه ز دیدار یار زیباتر؟
      
      وخط به خط غزلم معتبر به نام شماست
      و چیست دیگر از این اعتبار زیباتر ؟
      
      هادی ملک پور
      
      
      ******************
      
      
      اگر امروز باشد یا که فردا
      سراپا گوش باشم یا تماشا
      
      تو را خواهم بدست آورد آخر
      میان شهر باشی یا که صحرا
      
      به تو نسبت نخواهم داد غیبت
      تو هرجایی تو هر جایی تو هر جا
      
      تو عیسایی و ما لنگان و کوریم
      دگرها سامری اند و تو موسا
      
      گل گلدسته ها با بوی تو خوش
      بخواند از تو ناقوس کلیسا
      
      تو نور مطلقی ما ظلمت محض
      تو دریایی و ما کفهای دریا
      
      سواد دیدنت در چشم ما نیست
      ندارد فرق ابجد یا الفبا
      
      تو طاوس بهشتی ، زاغ ماییم
      تو یوسف ما ز اقوام زلیخا
      
      غمت مانند گیسوی شب قدر
      شب هجرت شب تاریک یلدا
      
      سرم را زیرپایت میگذارم
      اگر امروز باشد یا که فردا
      
      رضا جعفری
      
      
      ******************
      
      
      
      ‏وقتی نفس گرفته، دلم در هوایتان
      ‏یعنی منم که زنده ام از اشک هایتان
      
      ‏داوود من! دوباره بخوان تاکه عالمی
      ‏ایمان بیاورد به طنین صدایتان
      
      ‏از این همه سحرکه گذشته است می شود
      ‏یک شب نصیب این دل من هم دعایتان
      
      ‏این اشتراک چشم من و چشم خیستان
      ‏من گریه ام به کشته کرببلایتان
      
      آقا اجازه می دهید هروقت آمدید
      ‏نقاشیم کنند مرا زیر پایتان؟
      
      یک روز عاشقانه تو از راه می رسی
      ‏آن روز واجب است بمیرم برایتان
      
      علیرضا لک
      
      ******************
      
      
      
      شکسته قایق من را امید ساحل نیست
      دگر امید به این بخت مانده در گل نیست
      
      بیا بهانه ی شبهای پُرستاره ی من
      ببین که بی تو دگر قرص ماه کامل نیست
      
      در این زمانه ی سردرگمی و بی خبری
      تفاوتی بخدا بین حق و باطل نیست ...!
      
      کسی میان خیابان برج و باروها
      معطر از نفس کوچه های کاگل نیست
      
      تمام خلق دم از عقل مي زنند اما
      هرآنکه دل به نگاهت نبسته عاقل نیست
      
      شکسته ای دل ما را ولی تو حق داری
      دلی که با تب و تابت نمی تپد دل نیست ...!
      
      که از فراق تو جانم به لب رسیده ولی ...
      فدای آمدنت ... جان ما که قابل نیست
      
      هادی ملک پور



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - ولادت

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مهدی وحیدی
[ 18 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)


       
      امشب خبر ز عالم بالا رسیده است
      زیباترین ستاره ی دنیا رسیده است
      
      امشب حکیمه باش و ببین پور عسکری
      با هیبت و شمایل طاها رسیده است
      
      در او خلاصه گشته خِصال پیمبران
      موسی رسیده است،مسیحا رسیده است
      
      جبریل با هزار فرشته از آسمان
      کرده نزول،بهر تماشا رسیده است
      
      سر را بُرید یوسف کنعان به جای دست
      وقتی شنید یوسف زهرا رسیده است
      
      امشب دلم به مأذنه اینگونه داد اَذان
      عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
      
      در پیش سَرو قامت تو،تا شدن خوش است
      در فصل غیبت تو شکیبا شدن خوش است
      
      دست کسی به دامن نرجس نمی رسد
      وقتی صدف به گوهر یکتا شدن خوش است
      
      روزی امیرزاده و روزی کنیز شد
      حالا عروس حضرت زهرا شدن خوش است
      
      ما ذرّه ایم و کار شما ذرّه پروری است
      در زیر آفتاب تو پیدا شدن خوش است
      
      وقتی شناسنامه ی ما مُنتسَب به توست
      در سایه سار مهر تو معنا شدن خوش است
      
      هرکس شنید نام شما را قیام کرد
      در راه بندگیّ تو آقا شدن خوش است
      
      در شرح وصف تو چه برآید از این زبان؟!
      عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
      
      ای که کرم سجیّه و لطف است عادتت
      بالاتر است از همه عالم سیادتت
      
      حالا هزار و یکصد و هفتاد و هفت سال
      بگذشته ای عزیز خدا از ولادتت
      
      پنهان شدی اگرچه تو در پشت ابرها
      هردم رسیده است به دلها عنایتت
      
      هر صبح وعده ی من و تو در دعای عهد
      هر عصر جمعه زمزمه های زیارتت
      
      آقا سلام ما به رکوع و سجود تو
      آقا درود بر تو و ذکر و عبادتت
      
      کِی می رسد ندای أنا المَهدی ات به گوش؟
      بالاتر از تمام عَلَم هاست رایتت
      
      کانون عدل و داد شود با تو این جهان
      عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
      
      بار فراق یوسف زهرا کشیدنی است
      گر وصل او به جان بخَرم من،خریدنی است
      
      ای آنکه طعنه میزنی ـ آقای تو کجاست؟
      روز ظهورمنجی عالم رسیدنی است
      
      آن روز ذوالفقار علی دست او بود
      یعنی که رنگ از رُخ کافر پریدنی است
      
      یا فارس الحجاز!،من از مشهدالرّضا
      بیتی بیاورم ز شفق،که شنیدنی است
      
      (سوگند می خورم گل باغ تو چیدنی است
      چشم سیاه و خیمه ی سبز تو دیدنی است)
      
      ای آخرین امام من،ألغوث ألاَمان
      عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
      
       وقتی که نیستی تو،خزان است روزگار
      وقتی که می رسی،همه جا می شود بهار
      
      تقصیر ماست اینکه بیابان نشین شدی
      محروم مانده ایم ز درک حضور یار
      
      ما از چه نیستیم شب و روز یاد تو؟!
      وقتی که هست أفضل أعمال انتظار
      
      وقتی که بیست مرتبه حج رفت،کسب کرد
      إذن طواف خیمه ی تو،پور مهزیار
      
      آقا چقدر جمعه گذشت و نیامدی!
      دیگر نمانده است برای دلی قرار
      
      این اشک ماست کز غم هجران شده روان
      عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
      
      ای هر غریبه ای همه جا آشنای تو
      این بند را مدینه سرودم برای تو
      
      این شهر بوی غربت خورشید می دهد
      این کوچه هاست منتظر ردّ پای تو
      
      رفتم به پشت پنجره های بقیع و بعد
      خواندم به اشک چشم زیارت به جای تو
      
      گویا هنوز مادر تو درد می کِشد
      در بستر است چشم به راه دوای تو
      
      وقتی کِشی ز قبر تن آن دو را برون
      باشیم کاش ما همه زیر لَوای تو
      
      ای شاد از ظهور تو بانوی بی نشان
      عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
      
      ای مظهر صفات خدا أیهالعزیز
      بی تو چه عیدی و چه عزا؟!،أیهالعزیز
      
      امسال نیز نیمه ی شعبان رسید و رفت
      مجلس تمام گشت،بیا أیهالعزیز
      
      تو خود کریم هستی و از نسل ذوالکِرام
      پُر کن دو دست خالی ما أیهالعزیز
      
      یک نَظرَةً رَحیمَة بر این قلب پر گناه
      کافی است با نگاه تو،یا أیهالعزیز
      
      فرموده اند نیمه ی شعبان بگو:حسین
      ما را ببر به کرب و بلا أیهالعزیز
      
      یک روضه از اسارت زینب بیا بخوان
      عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
      
      علی اصغر انصاریان
      
      *******************
      
      
      زلفت اگر نبود نسيم سحر نبود
      گمراه مي شديم نگاهت اگر نبود
      
      مهر شما به داد تمناي ما رسيد
      ورنه پل صراط چنين بي خطر نبود
      
      تعداد بي نظيري تان روي اين زمين
      از چهارده نفر به خدا بيشتر نبود
      
      پيراهن،اشتياق نسيمانه اي نداشت
      تا چشم هاي حضرت يعقوب ، تر نبود
      
      بي تو چه گويمت؟ كه در اين خاك ،سرزمين
      صدها درخت بود وليكن ثمر نبود
      
      اي آخرين بهار چرا دير كرده اي ؟
      اي مرد با وقار چرا دير كرده اي ؟
      
      اين جشن ها براي تو تشكيل مي شود
      اين اشك ها براي تو تنزيل مي شود
      
      وقتي براي آمدنت گريه مي كنيم
      چشمان ما به آينه تبديل مي شود
      
      بوي خزان گرفته ي پاييز مي دهد
      سالي كه بي نگاه تو تحويل مي شود
      
      ايمان ما كه اكثرا از ريشه ناقص است
      با مقدم ظهور تو تكميل مي شود
      
      تقويم را ورق بزن و انتخاب كن
      اين جمعه ها براي تو تعطيل مي شود
      
      اي آخرين بهار چرا دير كرده اي ؟!
      اي مرد با وقار چرا دير كرده اي ؟!
      
      اي آخرين توسل خورشيد بام ها
      اي نام تو ادامه ي نام امام ها
      
      مي خواستم بخوانمت، اما نمي شود
      لكنت گرفته اند زبان كلام ها
      
      ما آن سلام اول ادعيه ي توايم
      چشم انتظار صبح جواب سلام ها
      
      حالا چگونه دست توسل نياوريم
      وقتي گدا به چشم تو دارد مقام ها
      
      از جانماز رو به خداي بهشتي ات
      عطري بياوريد براي مشام ها
      
      اي آخرين بهار چرا دير كرده اي ؟!
      اي مرد با وقار چرا دير كرده اي ؟!
      
      اي التماس و خواهش بالا، دوازده !
      ظهر اذان عقربه ي ما، دوازده!
      
      من حقم است هشت گرفتم چرا كه من
      يك جمله هم نساخته ام با دوازده
      
      با چند نمره باشد اگر رد نمي شوم ؟
      يك ،دو ،سه،هفت،هشت،نه آقا دوازده
      
      بي تو تمام اهل قيامت رفوزه اند
      اي نمره ي قبولي دنيا، دوازده !
      
      ثانيه هاي كند،توسل مي آورند
      يا صاحب الزمان خدا!يا دوازده
      
      حالا كه ساعت تو و چشم خدا يكي است
      آقا چقدر مانده زمان تا دوازده !
      
      امروز اگر نشد ولي يك روز مي شود
      ساعت به وقت شرعي زهرا، دوازده
      
      اي آخرين بهار چرا دير كرده اي ؟!
      اي مرد با وقار چرا دير كرده اي؟
      
      هر شب كنار پنجره هاي وصال تو
      حرف تو بود و آمدني كه قرار بود
      
      آن روزها كه بوي تو در سال مي وزيد
      پاييز هم براي درختان بهار بود !
      
      حتي نگاه كردن خورشيد جمعه هم
      نذر ظهور دولت چشم نگار بود
      
      جمعيتي به ناله ي ما گريه مي شدند
      از بس كه آه ندبه ي ما گريه دار بود
      
      اي آخرين بهار چرا دير كرده اي ؟!
      اي مرد باوقار چرا دير كرده اي؟!
      
      دارد دوباره ميوه ي ما كال مي شود
      پرواز ما بدون پر و بال مي شود
      
      در آسمان و در شب شعر خدا هنوز
      قافيه هاي چشم تو دنبال مي شود
      
      يعني تو آمدي و همه گرم ديدنت
      وقتي كنار پنجره جنجال مي شود
      
      روز ظهور تو كه دقايق،ستاره اي است
      روشن ترين ِ خاطره ي سال مي شود
      
      بيش از تمام بال و پر يا كريم ها
      دست كبود فاطمه خوشحال مي شود
      
      اي آخرين بهار چرا دير كرده اي ؟!
      اي مرد با وقار چرا دير كرده اي؟!
      
      علی اکبر لطيفيان
      
      ********************
      

      تاکه گردیدم آشنای سحر
      شددلم وادی صفای سحر
      
      بین سجاده تربتم گل شد
      بانم اشک وگریه های سحر
      
      دست خالی نمی رود هرگز
      آن کسیکه شده گدای سحر
      
      تو امام شکسته دلهایی
      صاحب سفره عطای سحر
      
      بوی وصل تو میکنم احساس
      از نفسهای جان فزای سحر
      
      چشم امید ما گنه کاران
      بوده بر سوز یک دعای سحر
      
      ریشه مشکلات ما این است
      دلمان نیست مبتلای سحر
      
      گره از کار واکند بی شک
      ناله های گره گشای سحر
      
      شب شب همزبانی یار است
      درد ما غفلت از تو دلدار است
      
      بی جهت نیست درنوایی تو
      ماچه کردیم ؟ تا بیایی تو
      
      این نشد رسم انتظار فقط
      نعره ها میزنم کجایی تو
      
      تو زاجداد خود غریب تری
      بیکس و یار و آشنایی تو
      
      بارها سرزدی به غفلت ما
      شاهد کوه ادعایی تو
      
      دست مارا گرفتی و رفتی
      چون کریم و گره گشایی تو
      
      همچونان مادرت تمام شب
      تاسحر دست بردعایی تو
      
      بر گنه کارها دعا کردی
      بسکه آقا و با وفایی تو
      
      شک ندارم که هر شب نیمه
      زائر دشت کربلایی تو
      
      تحت قبه چه ناله ها بکنی
      خودبرای فرج دعا بکنی
      
      جلوات پیمبری داری
      ازهمه خلق برتری داری
      
      بین اولاد حضرت زهرا
      دلربایی دیگری داری
      
      نقش بازوی توست جاءالحق
      تابگویی چه محوری داری
      
      ذوالفقار از تو جان بگیر باز
      چون تجلی حیدری داری
      
      کرم تو گدا نواز بود
      دست اکرام مادری داری
      
      ازتمام پیمبران خدا
      یک نشان بهر رهبری داری
      
      از همه برگزیدگان خلق
      در رکابت تو لشگری داری
      
      تو کجا و عزیز مصر کجا
      چون خداوند مشتری داری
      
      تویی حسن ختام اهل بیت
      دست بوست تمام اهل بیت
      
      سامرا از تو آبرو دارد
      حرف ناگفته در گلو دارد
      
      در و دیوار خلوت سرداب
      با نم اشک تو وضو دارد
      
      کاسه چشم مانده بر راهت
      باده ای ناب در سبو دارد
      
      تو گل نرگسی و عرش دلم
      با نفسهات  رنگ وبو دارد
      
      چه کنم ؟ این دل گرفتارم
      دیدن رویت آرزو دارد
      
      بین محراب نیمه های شب
      دل من با تو گفتگو دارد
      
      نیمه شد ماه ، ماه من برگرد
      رحم بنما به آه من برگرد
      
      پسر ناز حضرت نرجس
      قبله راز حضرت نرجس
      
      روزی خویش بردم عمری از
      سفره باز حضرت نرجس
      
      ذکر تسبیحتان به گهواره
      بال پرواز حضرت نرجس
      
      بارها دیده ام به زندگی ام
      دست اعجاز حضرت نرجس
      
      خواستگاری فاطمه سندی است
      بهر اعجاز حضرت نرجس
      
      آمد از عرش تک کنیز خدا
      تاکشد ناز حضرت نرجس
      
      روح توحید جلوه ای بنمود
      گاه ابراز حضرت نرجس
      
      مادرت همردیف لیلا شد
      آخرین نوعروس زهرا شد
      
      نیمه شب بود یا که وقت سحر
      مادر آمد به دیدگان تر
      
      چند روزیست گشته مانوس
      لب گرم تو سینه مادر
      
      آمد و دید بین گهواره
      جای تو خالی است ای دلبر
      
      روبه سوی امام کرده و گفت :
      پسرم نیست چاره ای آخر
      
      پاسخ آمد که غم مخور نرجس
      گشته مهمان حضرت داور
      
      بال جبریل بالش سر اوست
      در طوافش ملائکه یک سر
      
      جای او امن و کام او پر شیر
      االسلام علی «علی اصغر»
      
      مادری بین خیمه می چرخید
      دست برروی سر دل مضطر
      
      هاجر کربلا چه چاره کند
      سینه بی شیر...انتظار پسر
      
      ناگهان در حرم به خود لرزید
      میکند از چه هلهله لشگر
      
      چونکه هر بار هلهله کردند
      به هدف خورده تیر های سه پر
      
      دختری زد صدا رباب بیا
      پشت خیمه به پاشده محشر
      
      وقتی آمد که قبر حاضر بود
      غرق خون طفل روی دست پدر
      
      قاسم نعمتی



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - ولادت

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مهدی وحیدی
[ 18 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)


       
      بال ما را به آسمان ببريد
      تا افقهاي بيكران ببريد
      
      از همين فاصله دخيل مرا
      به حرمهاي مهربان ببريد
      
      مسجد كوفه گر نشد قسمت
      تا حوالي جمكران ببريد
      
      سحري ابن مهزيار مرا
      محضر صاحب الزمان ببريد
      
      عرض تبريك چشمهاي مرا
      سمت بانوي بي نشان ببريد
      
      برتو اي آفتاب و آب حيات
      تا ظهور تبسمت صلوات
      
      هركه از كوچه تو رد شده
      معني عشق را بلد شده
      
      اي شمالي ترين ستاره هنوز
      چشم نورانيت رصد نشده
      
      بي تو، توحيد چشممان شرك است
      قل هوالله ها احد نشده
      
      رد پايت چه خوب پاسخ داد
      راه سلمان شدن كه سد نشده
      
      اي مسيحا نفس نمي آيي؟
      تا نفس هايمان جسد نشده
      
      برتو اي آفتاب و آب حيات
      تا ظهور تبسمت صلوات
      
      ميرسي ميرسي به اين زودي
      قبله نغمه هاي داوودي
      
      با شمابا نگاه آبي تان
      ميرسد روزهاي بهبودي
      
      آنكه دلها ميان دستانش
      نرم شد ناگهان شما بودي
      
      اي نسيم سحر به پابوست
      تو شكوه مقام محمودي
      
      حتم دارم دعايمان كردي
      غافل از ما دمي نياسودي
      
      برتو اي آفتاب و آب حيات
      تا ظهور تبسمت صلوات
      
      ميشود صبح جمعه برگردي؟
      اي ستاره اي كه نور آوردي
      
      برگ پاييزم و پريشانم
      و شما بهار اين زردي
      
      ما كه لايق نبوده ايم اما
        سر سجاده ها دعايمان كردي
      
      تا كه چيزي به اين گدا برسد
      در پي يك بهانه ميگردي
      
      ميشود عصر جمعه ها فهميد
      كه شما چقدر پر دردي
      
      برتو اي آفتاب و آب حيات
      تا ظهور تبسمت صلوات
      
      زندگي بي شما چه بي معناست
      اي كه چشمت بهانه دنياست
      
      پيش هركه نشست مريم گفت
      در نماز تو حضرت عيسي ست
      
      روي شن زار شوق مجنونت
      رد پاي دويدن ليلي ست
      
      چشم يعقوب پيرهن هر روز
      گريه دار رسيدن فرداست
      
      تا بيايي به شور هرگريه
      آخر گريه هامان براي سقاست
      
      گريه صبح و شام عاشورا
      انتهاي قيام عاشورا
      
      اي قنوت شكسته زينب
      قامتت التيام عاشورا
      
      بر تو اي آفتاب و آب حيات
      تا ظهور تبسمت صلوات
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      ***********************
      
      
      مثل شروع یک جریان در مسیر رود
      افتاد راه آخرمان در مسیر رود
      
      دارد خبر ز آمدنی می دهد نسیم
      لب بسته باش و باز بمان در مسیر رود
      
      با ناز می رسد کسی آغاز می شود
      پایان غصه های جهان در مسیر رود
      
      از مأذنه همین که صدای اذان رسید
      شدت گرفت نبض زمان در مسیر رود
      
      ای آخرین بهار دل یخ زده ببین
      با تو شکست پشت خزان در مسیر رود
      
      (یک شهر تا به من برسی عاشقت شد است
      ای سیب سرخ غلط زنان در مسیر رود)
      
      نام تو را خدا چقدر بی نشان نوشت
      با دست خود به صفحه ی تقدیرمان نوشت
      
      از حول دام و دانه دلم چون کبوتر است
      این روزها دعای فرج خواندنی تر است
      
      آقا بساط قتل مرا جور کرده ای
      مژگان توست تیر و دو ابروت خنجر است
      
      با آن شمایلی که به ارباب رفته است
      رویت هزار مرتبه از یوسفان سر است
      
      اصلا عجیب نیست قیامت به پا کنی
      این کار دست گرمی اولاد حیدر است
      
      وقتی قرار نیست که فردا ببینمت
      جان دادنم برای تو امروز بهتر است
      
      بوی مدینه می رسد از انتظار تو
      چشم انتظار آمدنت چشم مادر است
      
      در دست توست پرچم سقای کربلا
      در چشم تو ادامه ی دریای کربلا
      
      عادت به خاک پای تو کرده جبینمان
      برگرد بی تو غصه شده همنشینمان
      
      از کوچه های تنگ دل ما عبور کن
      امشب ببار بر جگر آتشینمان
      
      چشم انتظار آمدنت حلقه های چشم
      پا در رکاب کن که تو هستی نگینمان
      
      با دست کفر یک شبه تحریم می شویم
      آقا فقط بدون تو مانده همینمان
      
      ما سرزمینمان متعلق به فاطمست
      بیمه شده به دست علی سرزمینمان
      
      ای آخرین دلیل نفس های آسمان
      شد راز دار بغض گلو آمینمان
      
      داریم از نیامدنت پیر می شویم
      از جمعه ها بدون تو دلگیر می شویم
      
       مسعود اصلانی
      
      ******************
      
      
      همیشه رهسپرم سوی جاده ی خورشید
      منم مسافر پای پیاده ی خورشید
      
      چه فرق می كند از پشت ابر هم باشد
      به طالبش برسد استفاده ی خورشید
      
      منم كه كاسه به دستم منم كه تاریکم
      دو جرعه نور دهیدم ز باده ی خورشید
      
      اگر چه دورم از آقای خود ولی از او
      جدا نگشتنیم چون بُراده ی خورشید
      
      شناسنامه ی من صبح اول ایجاد
      چنین نوشته منم بنده زاده ی خورشید
      
      سلام می دهم از عمق این دلِ تاریك
      به آخرین پسر خانواده ی خورشید
      
      تویی تو معنی یا نور، عمق یا قدوس
      بگو كه حضرت خورشید كِی رسم پابوس
      
      كبوتران خدا مژده ی سحر دادند
      تمام از شب میلاد تو خبر دادند
      
      كلاغ های دِهِ ما به یمن آمدنت
      چو بلبلان همه آواز عشق سر دادند
      
      بهار حُسن خداوند با رسیدن تو
      به شاخه شاخه ی این شعر برگ و بر دادند
      
      درخت ها همه هنگامه ی قدم زدنت
      ز شوق دیدن تو دست با تبر دادند
      
      عروسِ باغچه ی یاس، مادرت نرگس
      چه كرده بود به او این چنین ثمر دادند
      
      هزار شكر خدا را كه باز هم امروز
      به خانواده ی زهراییان پسر دادند
      
      نفس بریده صدا می زنیم در همه حال
      به دادمان برس ای میم و حا و میم و دال  
      
      هزار پرده هم افتد اگر به رخسارت
      به چشم كس نَبُوَد باز تاب دیدارت
      
      به شوق گرمی دستانت آمدم خورشید
      بیا و بار بده ذره را به دربارت
      
      به سایه سار بهشت خدا چه حاجتمان
      بس است بر سرمان سایه سار دیوارت
      
      هزار یوسف مصری كلاف حُسن به كف
      نشسته اند به صف در میان بازارت
      
      به شیوه ی پدرانت چه می شود بینم
      كنار سفره ی ما باز كردی افطارت
      
      برو سفر به سلامت كه هر كجا هستی
      امام آخر دنیا! خدا نگهدارت
      
      برو ولی به کجا؟ چشم ماست خانهٔ تو
      بیا دوباره گرفته دلم بهانهٔ تو
      
      روایت است كه در روزگار آمدنت
      زمین تمام شود بی قرار آمدنت
      
      روایت است كه بالاترین عبادتِ خلق
      در این زمانه بُوَد انتظار آمدنت
      
      روایت است ز اصحاب خوب شیطان است
      كسی كه كار ندارد به كار آمدنت
      
      روایت است كه با ذوالفقار می آیی
      چه با شكوه بُوَد اقتدار آمدنت
      
      روایت است قیامی كه سیدش یمنی ست
      خبر دهد چو نسیم از بهار آمدنش
      
      مقام رهبری آن سید خراسانی ست
      نشانه ی دگر روزگار آمدنت
      
      نشانه های ظهورت هنوز كامل نیست
      دلی كه منتظرت نیست گِل بُوَد دل نیست
      
      به هر کجا که سخن از تو در میان آید
      به جسم مردهٔ نطقم دوباره جان آید
      
      من آمدم که نباشم فقط تو باشی تو
      فنای ذات تو گشتن کمالمان آید
      
      که مثل توست که بعد از هزار و اندی سال؟
      زمان آمدنش باز هم جوان آید
      
      که مثل توست چنین و که چون رقیه چُنان؟
      که طفل باشد و چون پیر قد کمان آید
      
      که دیده است که سجده کند لب طفلی؟
      بر آن لبی که از آن بوی خیزران آید
      
      خرابه بود و سحر بود و دختر بابا
      بدون همسفرش رفت با سرِ بابا
      
      محسن عرب خالقی
      
      ********************
      
      
      صبح الست بود و خدا بي حساب داد
      آرامشي به هستي در اضطراب داد
      
      عشق آفريد و عالم و آدم خطاب كرد
      بر هر كه بوده فرصت يك انتخاب داد
      
      با چارده ظهور ،خدا پرده را گشود
      من را به دست اين دلِ خانه خراب داد
      
      از من نبود حرفي و عشق از طُفيلشان
      مشتي گرفت و خاك مرا پيچ و تاب داد
      
      ميخواست تا تبار مرا هم نشان دهد
      آنجا به جاي آب به خاكم شراب داد
      
      انگور تاكهاي بهشتي رسيده بود
      من تشنه بودم و به لبم جام ناب داد
      
      من چون تو مست،مست تماشا شديم ما
      پيمانه نوش يوسف زهرا شديم ما
      
      باغ بهشت زمزمه ي او گرفته است
      امشب كه عطر نرگس شبّو گرفته است
      
      امشب كليم، خادم اين طاق نصرت است
      از دشتِ عرش نافه ي آهو گرفته است
      
      يونس به دست مجمر و اسپند بياورد
      يوسف خميده دسته ي جارو گرفته است
      
      رخصت نداده اند كه جبريل هم رسد
      يك گوشه در بغل سر زانو گرفته است
      
      گيسو گلاب و آينه را چرخ ميدهد
      مريم به عرش چادر بانو گرفته است
      
      حتي خليل قبله ي خود گم نموده و
      سر را به سوي آن خَم ابرو گرفته است
      
      از شوق،صبر حضرت زهرا سر آمده
      امشب اگر غلط نكنم حيدر آمده
      
      تكيه بزن به كعبه،امير سوارها
      پايان بده به سردي اين انتظارها
      
      چشم مرا به آب بصيرت زلال كن
      پيدا كنم مسير تو را در غبارها
      
      از چشمه ي معارف خود جرعه اي ببخش
      باران ببار بر تن اين شوره زارها
      
      پاي مرا به راه ولايت ثبات دِه
      دستم بگير تا گذرم از حصارها
      
      بين تنور عاشقيت شيعه ام نما
      مقداد وار مثل همه سر به دارها
      
      بر ندبه هاي ساده ي من برگ و بار دِه
      پُر كن تمام سال ما را از بهارها
      
      خط ميكشم به روي تمامي جمعه ها
      تا جمعه اي كه سر زند از روزگارها
      
      جز عطر عشق بر سر گيسو نميزني
      تو با حسين، عشق خدا مو نميزني
      
      همسايه ي قديمي دلهاي ما سلام
      اي عابر غريبه ي اين كوچه ها سلام
      
      وقتي عبور ميكني اين بار چندم است
      من ديده ام تو را و نگفتم تو را سلام
      
      شايد تويي همان كه سر كوچه زودتر
      گفتي براي بار هزارم به ما سلام
      
      ديدم به روي سنگ مزاري نوشته بود
      من را كه كشت؟داغ تو آقا بيا سلام
      
      بر حمد و بر قيام و ركوع و سجود تو
      بر قامت و قيامت بي انتها سلام
      
      بر جلوه ي قنوت و سلام تشهدّت
      وقت اذان به اشهد ان لا الا سلام
      
      اما گمان كنم كه جواب تو ميرسد
      تا ميكني به جانب كرب و بلا سلام
      
      جانم اسير اشهد انَّ امير توست
      آقا خوشا به حال دلي كه اسير توست
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید


      
      *******************
      
      
      باز هم روح الامین دارد غزل می آورد
      صنعت ایهام و تشبیه و بدل می آورد
      
      تا شود ابیات شعر من کمی دلچسب تر
      واژه واژه بر لبم جام عسل می آورد
      
      شعر شیرین مرا شور عجیبی داده است
      واژه ی نابی که در چندین محل می آورد
      
      چیست آن واژه که همراه ادایش جبرییل
      جمله ی «حیّ علی خیرالعمل» می آورد
      
      در میان شعرهای شاعران اهل بیت
      دائماً این بیت را ضرب المثل می آورد:
      
      یوسف مصری کجا و یوسف زهرا کجا
      جلوه ی قطره کجا و جلوه ی دریا کجا
      
      کوچه های شهر را امشب چراغانی کنید
      عرش را و فرش را آیینه بندانی کنید
      
      آمده نور دل انگیزی به سمت سامرا
      باید امشب کوچه ها را خوب نورانی کنید
      
      طبق رسم فصل حج، مثل تمام حاجیان
      جان ما را پیش پای یار، قربانی کنید
      
      از خَم ابروی او صدها خُم می می چکد
      باید امشب خلق را انگور مهمانی کنید
      
      دیدن روی سلیمان کار آسانی که نیست
      باید اوّل خوب از این مُلک، دربانی کنید
      
      هر که باشد نوکر تو زود آقا می شود
      خود به خود با یک نگاه تو مسیحا می شود
      
      یوسف زهرا تویی حُسن ختام اهل بیت
      نام تو زیباست ای مرد قیام اهل بیت
      
      گر چه آقا مثل یوسف با نمک هستی ولی
      نام زیبای تو شیرین کرده کام اهل بیت
      
      السّلام ای حُجّةَ الله ای امامَ منتظَر
      لحظه لحظه می رسد بر تو سلام اهل بیت
      
      از پیمبر تا امام عسگری، در عصر خود
      نقل کردند این که هستی التیام اهل بیت
      
      می رسد آن روز که با ذوالفقار مرتضی
      می رسی تا که بگیری انتقام اهل بیت
      
      مرتضی، زهرا، حسن، خون خدا، پیغمبری
       می بری با جلوه ات دل از امام عسگری
      
      نیمه ی شعبان که می گردد عیان، صاحب زمان
      می کند گل بر لب پیر و جوان، صاحب زمان
      
      اشهَد انّ که هستی تو امام آخرین
      می وزد از هر مناره این اذان، صاحب زمان
      
      یک سؤال آقا!... اگر که جای کعبه ثابت است
      پس چرا در هر کجا داری مکان، صاحب زمان
      
      تشنه هستم تشنه ی یک جرعه ی دیدار تو
      وعده گاه ما شبی در جمکران، صاحب زمان
      
      می رسی یک روز ای خورشید پشت ابرها
      می کنی پیدا مزار بی نشان، صاحب زمان
      
      با ظهورت می شود خوشحال زهرا مادرت
      پیش مرگت می شود آن لحظه آقا نوکرت
      
      العجل آقا! بیا چشم انتظاری ها بس است
      در فراقت اشک ها و بی قراری ها بس است
      
      اشک ها ی ما که یک لحظه به درد تو نخورد
      ناله ها و ضجّه ها و گریه زاری ها بس است
      
      تا به کی جمعه به جمعه ذکر ندبه سر دهیم
      ندبه و خون دل و شب زنده داری ها بی ایت
      
      معصیت، پاکی دوران جوانی را گرفت
      ما جوان ها را کمک کن، شرمساری ها بس است
      
      باید آقا درد غربت را فقط فریاد کرد
      گوشه گیری های ما و راز داری بس است
      
      با ظهور خود بیا و مادرت را شاد کن
      قلب ویران مرا با مقدمت آباد کن
      
      محمد فردوسی



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - ولادت

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مهدی وحیدی
[ 18 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت علی اکبر(علیه السلام)


      دیشب از عشق چشم من تر بود
      عاشقی حرف ما و دلبر بود
      
      دلِ گم گشته ام مرا می برد
      دلم از كودكی كبوتر بود
      
      تا سر كوچه ی خدا رفتم
      كه پُر از چشمه های كوثر بود
      
      چشم من بود و دامن ساقی
      دست من بود و لطف ساغر بود
      
      من ز هوش و دلم ز دستم رفت
      كار پیمانه های آخر بود
      
      كار دل، كار عشق دست تواند
      هم خدا، هم حسین مست تواند
      
      جلوه ای كن به رسم دلبری ات
      تا بریزیم سر به سروری ات
      
      درِ بازارِ بردگان وا شد
      یوسف آمد برای نوكری ات
      
      كعبه افتاده است دنبالت
      با خیالِ رخِ پیمبری ات
      
      تو علی هستی و علی مانده
      ماتِ اعجاز تیغ حیدری ات
      
      چقدر مثل فاطمه هستی
      به فدای شكوه كوثری ات
      
      آمدی عشق در به در شده است
      امشب ارباب ما پدر شده است
      
      باز كن چشم عالم آرا را
      خیره كن چشم های دنیا را
      
      نخوری چشم ای تو چشم حسین
      بس كه چشمت ربوده دل ها را
      
      نوه ی ارشد امیر عرب
      می دهی عطر نام زهرا را
      
      ای علمدار دوم این قوم
      می بری رونق مسیحا را
      
      آرزوی حرا دو ركعت توست
      تا ببیند دوباره طاها را
      
      صخره ای موج را به هم كوبید
      روی دوشش گرفت دریا را
      
      پَرِ سجاده های مادر تو
      می برد دودمان لیلا را
      
      سیب سرخی و زاده ی ارباب
      یوسف خانواده ی ارباب
      
      شاه زاده امیر میدان ها
      مثل عباس مرد طوفان ها
      
      نفس دشت ها بریده ز تو
      تند باد شگفت جولان ها
      
      كوه ها خاك پای تن تنه ات
      شاه بیتِ لبِ رجز خوان ها
      
      به علی رفته ای در اوج نبرد
      می زنی خنده بر پریشان ها
      
      زَهره ها را دریده ای یعنی
      هیچ كس نیست بین میدان ها
      
      از امیران كربلا هستی
      چقدر شكل مرتضی هستی
      
      گره ای تا زدی دو ابرو را
      به هم آمیختی تو شش سو را
      
      همگی قبر خویش را كندند
      تا كه دیدند تیغ و بازو را
      
      تیغ رقصید و آسمان بشنید
      ضربه ات را صدای هوهو را
      
      طپش قلب خیمه ها آمد
      تا گشودی سپاه گیسو را
      
      آمدی تا پس از عمو گیری
      پای محمل ركاب بانو را
      
      از مِیِ عشق باده ای داریم
      وه چه ارباب زاده ای داریم!
      
      روشنی های آسمان حسین
      ای نشانیِ بی نشان حسین
      
      روی چشم تو ابروان پدر
      روی دوش تو گیسوان حسین
      
      آه! داوود حضرت ارباب
      ای اذان گوی كاروان حسین
      
      بعد آوای دلنشین تو بود
      نوبت گفتن اذان حسین
      
      قُوَت زانوان بابایی
      ای مسیحاترین جوان حسین
      
      مادرت هیچ، بین بهت حرم
      رفتنت می برد توان حسین
      
      از نگاهت عزیز زهرا سوخت
      رفتی از رفتن تو لیلا سوخت
      
      حسن لطفی

****************

      دلم را هوای تو پر کرده است
      غم آشنای تو پر کرده است
      
      حسینیه و مسجد و دیر را
      نسیم دعای تو پر کرده است
      
      تو پیغمبری و بلاد مرا
      اذان صدای تو پر کرده است
      
      چه باکی ز گمراهی ام جاده را
      اگر ردّ پای تو پر کرده است
      
      هزاران سده می شود که خدا
      سبو را برای تو پر کرده است
      
      دلم را به گیسوی تو بسته اند
      به طاق دو ابروی تو بسته اند
      
      من از گیسوانت پریشان ترم
      ز چشم خراب تو ویران ترم
      
      تو از نور خورشید پیداتری
      من از نور مهتاب پنهان ترم
      
      کویرم ولی از کرامات تو
      من از عطر گل های باران، ترم
      
      تو لیلایی و بلکه لیلاترین
      من از آهوان تو حیران ترم
      
      اگر روی تو قبله گاه من است
      من از هر مسلمان مسلمان ترم
      
      تو موسایی و رود نیلت منم
      شرار غمی و خلیلت منم
      
      فدای دو چشمان شهلایتان
      به قربان این قدّ و بالایتان
      
      مگر از کدامین جهت آمدی
      ملک می چکد از سراپایتان
      
      نگاه تو کرده است مجنونمان
      خدای تو کرده است لیلایتان
      
      اسیران زلف تو را چاره نیست
      به قربان طرح معمّایتان
      
      تو آنی که روح القدس می شود
      گدای نسیم نفس هایتان
      
      جمال تو پیغمبر اکرمی است
      اسیری زلف تو هم عالمی است
      
      تو در سینه ی ما حرم می زنی
      برای دلم حرف غم می زنی
      
      تو آنی که در قله ی مأذنه
      قدم می زنی و علم می زنی
      
      سحرگاه با اذان سحرگاهیت
      سکوت دلم را به هم می زنی
      
      تو در محضر ماه ام البنین
      ادب می کنی حرف کم می زنی
      
      نبودی اگر نامی از گل نبود
      ترنم نبود و تغزل نبود
      
      تو شه زاده ای و علی اکبری
      علی اکبری یا که پیغمبری؟
      
      درِ خانه ات ازدحام گداست
      ولی خم به ابرو نمی آوری
      
      تو آنی که در بین گهواره ات
      به نازی دل عمه را می بری
      
      مرا از مناجات شب بهتر است
      دو رکعت نماز علی اکبری
      
      برای اذان گفتن کربلا
      تو از هر کس دیگری بهتری
      
      نمازت نیاز شب کربلاست
      گرفتار تو زینب کربلاست
      
      خدایی ترین جلوه ی بی نیاز
      مؤذن ترینِ زمینِ حجاز
      
      غلامی کوی تو را کرده ام
      اگر آبرومندم و سرفراز
      
      ندیدم در این کوچه های کرم
      کسی را شبیه تو مهمان نواز
      
      کنار خرابات گهواره ات
      اذانی بگو تا بخوانم نماز
      
      بیا از بقایای خاکسترم
      حسینیه ی ام لیلا بساز
      
      مرا تا بهشت نگاهت ببر
      به پابوسی قتلگاهت ببر
      
      مرا وصل دریا شدن بهتر است
      گرفتار لیلا شدن بهتر است
      
      کنار حریم کریمانه ات
      مرا مردن از پا شدن بهتر است
      
      به پای رکاب تو له له زدن
      مرا از مسیحا شدن بهتر است
      
      تو ممسوس حقی و جذب خدا
      تو را ارباً اربا شدن بهتر است
      
      فراقت توان پدر را گرفت
      کنار تو پس تا شدن بهتر است
      
      دو چشمان تو اختران حسین
      قد و قامتت سایه بان حسین

      
****************


      ما را سرشته اند علي وارمان كند
      حتي نوشته تشنه ي ديدارمان كند
      
      اصلاً خدا به روي من و تو حساب كرد
      وقتي كه خواست برده ي بازارمان كند
      
      شايد كه در خريد بزرگي شويم يا
      شايد نسيم آيد و بيدارمان كند
      
      اما كسي نيامد و ما را نخواست كس
      دستي نبود تا كه سبك بارمان كند
      
      بوديم نا اميد كه ما را ميان خلق
      چشمي نمي خريد كه بيمارمان كند
      
      اما رسيد حضرت ارباب زاده اي
      آمد كه تا هميشه گرفتارمان كند
      
      ما را خريد و خادم اين خانواده كرد
      تا بيشتر ز پيش بدهكارمان كند
      
      پروانه ايم و قسمت اين خانواده ايم
      شاهيم و چاكران همين شاهزاده ايم
      
      دست حسين ميدهي امشب بهانه را
      بابا بگو كه ذوق كُشد اهل خانه را
      
      بابا بگو كه عشق كند وقت گفتنت
      لب غنچه كن كه بوسه زند اين جوانه را
      
      يا حق بده به حيرت جبريل بعد از اين
      يا كه بگير چهره ي پيغمبرانه را
      
      با تو خدا چه ريخت و پاشي نموده است
      حالا گدا نمانده است بگيرد اعانه را
      
      انگار تو حسيني و زينب چو فاطمه
      وقتي كه ميكشد سر گيسوت شانه را
      
      اُمّ البنين به گرد سرت چرخ ميزند
      آورده است آتش و اسپند دانه را
      
      بيرون ميا كه راه تو بن بست ميشود
      گم ميكند نگاه همه راه خانه را
      
      دوش حسين روي تو بوسيدني تر است
      با اين پسر جمال پدر ديدني تر است
      
      بر پا شده ست محشري از احترام ها
      وقت اذان توست و ختم كلام ها
      
      ميچسبد آن نماز كه باشي مؤذنش
      وقتش رسيده دل ببري از امام ها
      
      تنها مؤذن سه امام ، ايستاده اند
      يعني شروع توست شروع قيام ها
      
      وقتي سلام گرم نماز تو ميرسد
      مي آيد از خدا عليك السلام ها
      
      جايي نداشت فطرس و از دور بوسه داد
      از بس فشرده است حضور غلام ها
      
      اي ياس زاده باز كن از گيسويت گره
      بايد دوباره هوش بري از مشام ها
      
      ويرانه آمديم كه آبادمان كني
      دستي بكش به روي سر نا تمام ها
      
      از دوست شعله بر سر و پاي پدر زدي
      ديدي محاسنش به كفش بود پر زدي
      
      آئينه اي گرفته و تكرار ميشوي
      تو شير ميشوي و علمدار ميشوي
      
      خورشيد ميشوي همه را ذوب ميكني
      پر ميزني و سپاهي و سالار ميشوي
      
      با تيغ ذوالفقار ، تو هم مست كرده اي
      بيهوده نيست فاتح پيكار ميشوي
      
      وقتي زره به شانه ي تو ميخورد گره
      بدجور مثل حيدر كرار ميشوي
      
      بايد كه سر بدُزدَد و پنهان شود هلال
      وقتي ميان جنگ كماندار ميشوي
      
      تو لحظه لحظه سوره ي زلزال هستي
      تو جلوه جلوه آيه ي ايثار ميشوي
      
      با ضربه هاي خويش به معراج ميروي
      ممصوص ذات حق شده دَيّار ميشوي
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

****************


      ساقی بیا كه مشكلم آسان نمی شود
      جامی بریز باده كه پنهان نمی شود
      
      طوفانیم، رسیده ام از خم سبو كشم
      با این یكی دو جام كه طوفان نمی شود
      
      ما را خدا برای حسین آفریده است
      این بندگی حواله ی سلطان نمی شود
      
      ما از ازل خراب سبوییم و غیر ما
      مستی حریف این مِیِ جوشان نمی شود
      
      ما عاشقیم، عاشق ارباب زاده ایم
      این عاشقی نصیب سلیمان نمی شود
      
      ساقی بیا و این دل دلداده را ببین
      جامی بریز و حضرت شه زاده را ببین
      
      بالا بلند! سایۀ طوبی کجا و تو!
      ای آبشار! پهنۀ دریا کجا و تو!
      
      با یک نگاه زنده کنی کائنات را
      تا سر دهند شور مسیحا کجا و تو‍!
      
      وقتی قدم به خاک نهادی بهشت گفت:
      ای قبلۀ عیان شده! دنیا کجا و تو!
      
      سیلاب می کند نظرت رشته کوه را
      ثابت کند که معجز موسی کجا و تو!
      
      چون تو به اوج، جاذبه پیدا نمی شود
      هر یوسفی که یوسف لیلا نمی شود
      
      از راه آمدی كه ز دل دلبری كنی
      ما سر فدا كنیم و تو هم سروری كنی
      
      نامت بلند باد! كه این جا دلی نماند
      زلفت دراز باد! كه غارت گری كنی
      
      ای از همه شبیه ترین بر رسول عشق!
      باید به آل فاطمه پیغمبری كنی
      
      ای اولین علی، علی دوم حسین
      باید از این به بعد علی پروری كنی
      
      ای جلوه ات شبیه ابالفضل بی بدیل
      باید میان معركه ها حیدری كنی
      
      پیغمبر دوباره ایل و تبار عشق
      ای صاحب همیشگی ذوالفقار عشق
      
      وقتی میان معركه تكبیر می كِشی
      یك دشت را به پنجه ی تسخیر می كشی
      
      چشم تو كافی است برای تمام خلق
      وای از دمی كه قبضه ی شمشیر می كشی
      
      زَهره كه هیچ، هر رجزت سینه می درد
      وقتی كه نعره های نفس گیر می كشی
      
      عقاب های آسمان همه مبهوت مركبت
      می تازی و زبانه به زنجیر می كشی
      
      ای سبط مرتضی تو علی را به كارزار
      با ضربه های خویش به تصویر می كشی
      
      زیبا ترین تجسم خون خدا تویی
      سر تا به پا تمامی كرب و بلا تویی
      
      راه خدا به سمت تو و آسمان توست
      حتی حسین چشم به راه اذان توست
      
      همسایه ی همیشه ی معراج اهل بیت
      جای پیامبران همه در آستان توست
      
      شیواترین مكبّر محراب مرتضی
      نهج البلاغه تا به ابد خطبه خوان توست
      
      ابرو كمان حضرت ارباب تا ابد
      خورشید كوچه گرد به طاق كمان توست
      
      باب الحوائجیِ تو مثل عموی توست
      عباس مست جاذبه ی بی امان توست
      
      بند دل حسینی و آرام زینبی
      تو روضه ی نگفته ی هر شام زینبی
      
      حسن لطفی


****************


      این روزها مجنونتر از دیروزهایم
      دنبال لیلای نگاهی بی صدایم
      گاهی سراغ بالهای خود میایم
      انگار آبی تر شده رنگ دعایم
      
      اعجاز زمزم شستشو کرده دلم را
      یعنی که چشمت زیر و رو کرده دلم را
      
      ای در نگاهت از خدا صدها نشانه
      خانه به دوشت لاله ها خانه به خانه
      وقتی که بابایت غزل، مادر ترانه
      یعنی تویی زیبا تو هستی عاشقانه
      
      آه ای شکوه عاشقی چشم زلالت
      خون تمام عاشقان بادا حلالت
      
      مسجد بیا تا که محمّد را ببینند
      مردم دوباره روح اشهد را ببینند
      تا عابد و معبود و معبد را ببینند
      حنّانه ها این قامت و قد را ببینند
      
      رو برنگردان ورنه این مردم بمیرند
      الله اکبر را بگو تا جان بگیرند
      
      
      هر شب که دستان شما بالا می آید
      خورشید در قلب سحر، گویا می آید
      عطر مناجات شب زهرا می آید
      نام همه همسایه ها اینجا می آید
      
      آقا که تو باشی فراموشی ندارد
      شمع در این خانه خاموشی ندارد
      
      نذر تو کردم این پر خاکستری را
      قلبی که داری با اشاره می بری را
      اشکی که حالا آمد و آن دیگری را
      این دستهای خالی پشت دری را
      
      آری، نداری بهترین عذر و بهانه است
      در غیبت بابا پسر آقای خانه است
      
      دلداده ی نام تو احساسش جوانی است
      با همت چشم تو دور از ناتوانی است
      در انتظار معجزات ناگهانی است
      روی زمین هم باشد اما آسمانی است
      
      اصلاً علی اکبری ها مثل آبند
      از جنس شیرین دعایی مستجابند
      
      زیباترین آئینه از روز ازل تو
      آقای آقازاده های بی بدل تو
      یعنی کریم بن کریم این محل تو
      شمشیر زن مثل علی ضرب المثل تو
      
      بر هم بزن تاریکی خنّاس ها را
      از ریشه بِکَن این خدا نشناس ها را
      
      رعدی بزن تا زیر پایت سر بریزد
      از وحشتت با این رجزها پر بریزد
      هرکس که دارد کینه ی حیدر بریزد
      تیغی بچرخان زَهره ی کافر بریزد
      
      یک تپه کشته مانده بی چون و چرایی
      وقتی که تو از میسره بیرون می آیی
      
      من مطمئنم پای تو سوزد جگرها
      دیگر نمی آید صدایی از پدرها
      ویران شود پشت سرت قلب قمرها
      تو می روی و وای بر این نوحه گرها
      
      من مطمئنم بی تو این دل دل نمی شد
      کِشتیِ صبرم راهی ساحل نمی شد
      
      بال و پر روح الامین پیراهن تو
      خون تمام عاشقی ها گردن تو
      دست خیام کربلا بر دامن تو
      بابا بمیرد ای پسر با رفتن تو
      
      شمشیرها گل بوسه از روی تو چیدند
      تصویر پاره پاره ای از تو کشیدند
      
      تا آسمانها می روی پیغمبرانه
      از من گرفتی از لب من یک بهانه
      ترسیده ام بگذارمت بر روی شانه
      می چینمت روی عبایم دانه دانه
      
      این شعر هم بی گریه تا پایان نیاید
      اصلاً به چشم ما سر و سامان نیاید
      
      علیرضا لک

****************


      از عربده ام پر شده میخانه ام امشب
      بد مستم و بر گردن پیمانه ام امشب
      سودا زده ی طره ی جانانه ام امشب
      زنجیر بیارید که دیوانه ام امشب
      
      امشب همه دیوانه ی دیدار حسینیم
      همسایه ی دیوار به دیوار حسینیم
      
      از بس که گدا آمده جا قیمت زر شد
      آییینه گذارید که هنگام نظر شد
      حق داشته جبریل که پروانه اگر شد
      فطرس خبر آورده که ارباب پدر شد
      
      رو کرده علی جلوه آییینه ی خود را
      جا دارد اگر کعبه درد سینه خود را
      
      ای عشق طپش های دل شعله ور از تو
      ای شوق که آتش زدن این جگر از تو
      ای اوج پریدن ز تو  و بال و پر از تو
      سر پای تو انداختن از من خبر از تو
      
      در خانه ی عشقیم توکلت علی الله
      دیوانه ی عشقیم توکلت علی الله
      
      ای نور ازل خَلقاً و خُلقاً به که رفتی
      ای قبله ی هر کوچه و برزن به که رفتی
      ای سبزترین وقت شکفتن به که رفتی
      ای مدح تو با دوست و دشمن به که رفتی
      
      تا دید تو را گفت علی سر تر از این نیست
      آنوقت نوشتند که پیغمبرتر از این نیست
      
      لیلا شده مجنون شده ی نام و نشانش
      لیلا شدی و خواند تو را با دل و جانش
      خون می دود امشب به تمام شریانش
      بند آمده هر کس که تو را دید زبانش
      
      خورشید همین جذبه ی مهتاب ندارد
      مانند تو در خانه اش ارباب ندارد
      
      حسن لطفی

 




موضوعات مرتبط: حضرت علی اکبر(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت علی اکبر(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 18 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت علی اکبر(علیه السلام)


       
      پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
      خورشید بود جلوه طوری که داشتی
      
      شب زنده دار بودی و ذوب خدا شدی
      در بندگی گذشت حضوری که داشتی
      
      هر شب نصیب سفره شهرمدینه شد
      در کنج خانه نان تنوری که داشتی
      
      ای سر به زیر از همگان سر بلند تر
      تسکین عمه بود غروری که داشتی
      
      خلقاً و منطقاً همه شکل رسول بود
      در کوچه های شهر، عبوری که داشتی
      
      این آفتاب تو ست که خورشیدمان شده
      یا که پیمبر است دوباره جوان شده
      
      چشمان تو همین که نهان می شود علی
      عمه برای تو نگران می شود علی
      
      دنیای ما اگر به جمال تو رو کند
      هر روز سال، روز جوان می شود علی
      
      بی اختیار یاد صدای تو می کنم
      هرلحظه ای که وقت اذان می شود علی
      
      روزی سه بار پشت بلندای مأذنه
      آقایی تو اشهد ما می شود علی
      
      ما کیستیم تازه مسلمان حنجرت
      الله اکبر از تو از الله اکبرت
      
      باید برای طور کلیمی درست کرد
      یک گوشه ای نشست و گلیمی درست کرد
      
      باید در ازدحام گدا و کمی جا
      جائی برای مرد کریمی درست کرد
      
      باید قسم به نور دو عین حسین داد
      تا از خدا، خدای رحیمی درست کرد
      
      مجنون شهر بودم و لیلا نداشتم   
      اکبر اگر نبود من آقا نداشتم
      
      یک فرصتی کنار بزن این نقاب را
      بیچاره کن به صبحدم آفتاب را
      
      امشب خودی نشان بده تا سجده ات کنم
      از من مگیر فرصت این انتخاب را
      
      نور جبین نیمه شب در تهجدٌت
      در هم شکست کوکبه ی ماهتاب را
      
      آباد باد خانه ات ای زلف پر گره
      من از تو دارم این دل خانه خراب را
      
      دستار را ببند و کنارم قدم بزن
      شاید کمی نظاره کنم بوتراب را
      
      **
      هنگام روبرو  شدن کارزار شد
      کار تمام لشکریان با تو زار شد
      
      وقتی رکاب رزم تو آماده می شود
      باید برای مقدم تو خاکسار شد
      
      نامت علی، شأن تو شمشیر ساده نیست
      باید برای هیبت تو ذوالفقار شد
      
      حیدر شدی و ضجه لشکر بلند شد
      این چه مصیبتی است که کوفه دچار شد
      
      از میمنه گرفته تا پشت میسره
      یک لشکری قدم به قدم تار و مار شد
      
      فرزند لافتی که به جز این نمی شود
      شاگرد مجتبی که به جز این نمی شود
      
      ای آفتاب روشن شبهای کربلا
      پیغمبر دوباره صحرای کربلا
      
      ای از تمام آدمیان برگزیده تر
      نوح و خلیل و آدم و موسای کربلا
      
      یک کاروان به عشق نگاهت اسیر شد
      گیسو کمند خوش قد و بالای کربلا
      
      آب فرات و علقمه و گنبد حسین
      یا تل زینبیه و هر جای کربلا
      
      هر چند دیدنی است ولی دیدنی تر است
      پایین پای مرقد آقای کربلا
      
      نزدیک تر به مرقد آقاست جای تو
      پایین پایی و همه پایین پای تو
      
      حالا که می روی جگرم را نگاه کن
      این چشمان محتضرم را نگاه کن
      
      در این لباس ها چقدر دیدنی شدی
      زینب بیا بیا پسرم را نگاه کن
      
      من پیر و تو جوان کمی آهسته تر برو
      افتادگی بال و پرم را نگاه کن
      
      باور نمی کنی که علی پیر تر شدم
      پیشم بیا و موی سرم را نگاه کن
      
      اصلا بیا بجای تمنّا جرعه ای
      شرمندگی چشم ترم را نگاه کن
      
      بعد ار تو فصل، فصل دلم بی قرار شد
      بعد از تو خاک بر سر این روزگار شد
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *******************
      
      
      هر جا سخن از خاک دری هست، سری هست
      هر جا تب عشق است، دل در به دری هست
      
      دیروز گدایان همه دنبال تو بودند
      هر جا که شلوغ است یقینا خبری هست
      
      اجداد من از دیر زمان عاشق عشقند
      دیدید که در طینت ما هم هنری هست
      
      بازار مرا با قدمت گرم نکردی
      یک چند غلامی که بیایی ببری هست
      
      در غیبت شه روی به شهزاده می آرند
      صد شکر که در خانه آقا پسری هست
      
      هر جا قد وبالای رشیدی است، یقینا
      دنبال سرش نیم نگاه پدری هست
      
      یا حضرت ارباب،دمت گرم و دلت شاد
      یا حضرت ارباب کرم،خانه ات آباد
      
      داریم همه محضر تو عرض سلامی
      تو شاهی و ما نیز هر آنچه تو بنامی
      
      تا خانه ی آباد شما بنده پذیر است
      نامرد ترینم نکنم میل غلامی
      
      ای قامت قد قامت تو عین قیامت
      قربان قدت صد قد و بالای گرامی
      
      تشخیص تو سخت است علی یا که رسولی
      پس لطف بفرما وبفرما که کدامی؟
      
      تو مفترض الطاعه ترین واجب مایی
      هر چند امامت نکنی، باز امامی
      
      هر کس که هوای پدری داشته باشد
      خوب است که همچین پسری داشته باشد
      
      انگار رسول است، نمایی که تو داری
      انگار بتول است ،صدایی که تو داری
      
      بد نیست که هر روز عقیقه بنمایی
      با این قد انگشت نمایی که تو داری
      
      باید که برای تو کرم خانه بسازند
      از بس که زیاد است گدایی که تو داری
      
      از شش جهت کعبه دل لطف تو جاری است
      از سفره ی پر جود و سخایی که تو داری
      
      تو آنقدر از خویشتن خویش گذشتی
      که منتظر توست، خدایی که تو داری
      
      کاری نکن ای دوست مرا از تو بگیرند
      بگذار که عشاق به پای تو بمیرند
      
      ای سیر کمالات همه تا سر کویت
      ای آب فرات لب من آب وضویت
      
      ابن الحسنت گفته حسین بس که کریمی
      مانند حسن جود بود عادت و خویت
      
      عالم همه حیران ابوالفضل و حسینند
      ماتند ابوالفضل و حسین از گل رویت
      
      پایین قدمهای حسین جای کمی نیست
      جا دارد اگر غبطه خورد بر تو عمویت
      
      اینقدر مزن آب به سرخی لب خود
      حیف است که پیچیده شود اینهمه بویت
      
      حیف از تو مرا عبد و غلام تو بدانند
      باید که مرا عبد غلامان تو خوانند
      
      ای زاده ی زهرا جگرت میرود از دست
      امروز که دارد پسرت می رود از دست
      
      ای کاش که بالای سرش زود بیایی
      گر دیر بیایی ثمرت می رود از دست
      
      بد نیست بدانی ؛اگر از خیمه می آیی
      با دیدن اکبر کمرت میرود از دست
      
      افتادنت از زین پدرت را به زمین زد
      برخیز و گرنه پدرت می رود از دست
      
      برخیز که عمه نبرد دست به معجر
      بر خیز به جان من و این عمه ات، اکبر
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *******************
      
      
      عشقت میان سینه ی‌ من پا گرفته
      شکر خدا که چشم تو ما را گرفته
      
      دریاب دلها را تو با گوشه نگاهی
      حالا که کار عاشقی بالا گرفته
      
      عمریست آقا جان دلم از دست رفته
      پائین پای مرقدت مأوا گرفته
      
      گیسو کمند خوش قد و بالای ارباب
      شش گوشه هم با نور تو معنا گرفته
      
      از کودکی آواره ی کوی تو هستم
      دست دلم را حضرت زهرا گرفته
      
      مانند جدت رحمتٌ للعالمینی
      حیف است دست خالی ما را نبینی
      
      زلف تو را موج پریشان می شناسد
      چشم تو را آیات باران می شناسد
      
      عطر تو و پیراهنت را یوسف شهر
      کوچه به کوچه صبح کنعان می شناسد
      
      اعجاز چشمان تو را آیه به آیه
      آری دل تازه مسلمان می شناسد
      
      آقا کرامات نگاه روشنت را
      خورشید در هر صبحگاهان می شناسد
      
      خشم و خروش و هیبتت را بین میدان
      هوهوی رعد و برق طوفان می شناسد
      
      خورشید از شرم نگاهت رو گرفته
      در ساحل نورانیت پهلو گرفته
      
      بالاتر از حد تصور ها کمالت
      دل می برد از اهل این عالم خیالت
      
      صبح ازل چشمان مبهوت ملائک
      بودند شیدای تماشای جمالت
      
      می جوشد از خاک قدمهای تو زمزم
      کوثر شراب خانگیّ لا یزالت
      
      کی می شود با بالهای این چنینی
      پرواز تا اوج شکوه بی مثالت
      
      آنجا که بال جبرئیل آتش گرفته
      بام نخست پر کشیدنهای بالت
      
      خُلقاً و خَلقاً ، منطقاً عین رسولی
      دیگر چه گویم از تو و خوی و خصالت
      
      وقتی که تکبیرت طنین انداز می شد
      می گفت لیلا مادرت : شیرم حلالت
      
      می ریزد از عطر نگاهت یاس آقا
      تنها تویی هم شانه با عباس آقا
      
      هر صبح بر لب نغمه ی تکبیر داری
      تو آفتابی ، صبح عالمگیر داری
      
      با حلقه های گیسوی پر پیچ و تابت
      صد کاروان دل در تب زنجیر داری
      
      از لهجه ات عطر خدا می بارد آقا
      هر گاه بر لب نغمه ی تکبیر داری
      
      از میمنه تا میسره می پاشد از هم
      وقتی که در دستان خود شمشیر داری
      
      باید برایت ذوالفقاری دست و پا کرد
      حیدر شدی و هیبتی چون شیر داری
      
      از هیبت چشم تو دشمن می گریزد
      پلکی بزن تا عالمی بر هم بریزد
      
      حالا که خاکم را سرشته دستهایت
      بگذار تا باشم همیشه خاک پایت
      
      بال و پری می خواهم امشب از تو آقا
      تا که تمام عمر باشم در هوایت
      
      آه ای اذان گوی سحر گاه مدینه
      یاد نبی را زنده می سازد صدایت
      
      ای کاش چشمانم تبرّک می شدند از
      گرد و غبار بال خاکیّ عبایت
      
      ای زینت کرب و بلای حضرت عشق
      بگذار باشم زائر پائین پایت
      
      عمریست از مهر تو در دل توشه دارم
      شوق طواف مرقد شش گوشه دارم
      
      یوسف رحیمی



موضوعات مرتبط: حضرت علی اکبر(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت علی اکبر(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 17 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت علی اکبر(علیه السلام)


       
      وقتي كه طبع من بدمد سورشعر را
      در واژ ه ها به عشق تو محشر شود به پا
      
      تا اينكه جايي از غزلت جايشان شود
      هر واژه اي به سمت خدا دست بر دعا
      
      در بين حرف ها به تمناي وصف تو
      با عين و لام و يا بشود كعبه اي بنا
      
      بايد خدا خودش بنويسد ز وصف تو
      يا اين قلم به دست من و شعر از خدا
      
      شاعر چه زود خسته شد و بر ورق نوشت
      بي انتهايي و غزلت نيست كار ما
      
      بايد براي شعر شما جبرييل شد
      حتما به وحي هاي الهي دخيل شد
      
      آهوی طبع من به هوایت رمیده است
      آوارگی عشق تورا برگزیده است
      
      ابروی تو دوبیتی چشمت رباعی است
      نامت غزل بلندی قدت قصیده است
      
      باران شناسنامه دست کریم تو
      مهر شناسنامه چشمت سپیده است
      
      عباس و تو دوشعله عشقید ودیده ای
      در آسمان دو قرص قمر را ندیده است
      
      جاداشت تا ترک بخورد کعبه باز هم
      وقتی شنید حیدر لیلا رسیده است
      
      با خلق توخدا به نبوت اشاره كرد
      با قامتت به روز قيامت اشاره كرد
      
      باعشق تو تمام دلم عشق ميكند
      تا مينويسم از تو قلم عشق ميكند
      
      نه اينكه ما فقط به تو دلداده ايم بس
      با عشق تو خداي تو هم عشق ميكند
      
      هم تو كريم و هم پدر و هم قبيله ات
      بر خانواده تو كرم عشق ميكند
      
      وقتي به پيش چشم پدر راه ميروي
      بر قامتت قدم به قدم عشق ميكند
      
      وقتي كنارحضرت عباس ميرسي
      از اين سپاه چشم حرم عشق ميكند
      
      
      قلب پدر از عشق تو تسخير مي شود
      روحش به چشمهاي تو زنجير مي شود
      
      صاحب نفس شدي مسيحاي ديگري
      اصلا خودت بگو كه علي يا پيمبري
      
      می بینمت تورا به بلندای بالها
      از تاق عرش یک سرگردن تو سرتری
      
      با اين قداستي كه تو داري مساجدي
      بايد بنا شود به رهي گر تو بگذري
      
      بر آسمان اگر كه نگاهت گذر كند
      خورشيد را به نور خود از روي ميبري
      
      آقا مگر كه عاشق تو ميشود نبود
      ليلاي زاده هستي و استاد دلبري
      
      تصویر رفتن تو سر آغاز عاطفه است
      معنای اوج قله پرواز عاطفه است
      
      پر بود چشمهای حسین از محبتت
      پربود چشمهای ترت از نجابتت
      
      وقتی قدم به صحنه میدان گذاشتی
      مومن شدند چندنفر بر نبوتت
      
      اما تمام دشت به یک بار نیزه شد
      وقتی شنید از رجز تو اصالتت
      
      جاداشت از فلک برسد صوت لافتی
      هنگام رقص تیغ تو در شان قدرتت
      
      معراج تو میان حرایی زنیزه است
      چیزی نمانده شبه پیمبر به بعثتت
      
      بابا به پیش پیکر تو محتضر شود
      در بین یک عبا بدنت مختضر مشود
      
      موسی علیمرادی
      
      *******************
      
      
      دل حرم میشود سحر گاهی
      که شود صحن دیده تر گاهی
      
      قطرۀ آب در مرور زمان
      میکند در حجر اثر گاهی
      
      دل من سخت ترزسنگ که نیست
      امتحان کن بر این جگر گاهی
      
      ای خریدار بر رضای خدا
      جنس پس مانده را بخر گاهی
      
      یعنی آنقدر بی بها هستم
      نیستم لایق نظر گاهی
      
      بین سجاده دیده بر راهم
      نیمه شب میشود خبر گاهی
      
      بنده ای راکه دست و پا گیراست
      همرهت تا خداببر گاهی
      
      قتلگاهی به پا کنی با ناز
      گر ازینجا کنی گذر گاهی
      
      پسری که کریم زاده بود
      میکند جلوه پدر گاهی
      
      تاج اصحاب یا علی اکبر
      یابن ارباب یا علی اکبر
      
      تو مطهر شدی زهرچه بدی
      تابگوئی ز نسل لم یلدی
      
      صدو ده بار هو کشم زجگر
      که تو با کعبه زاده هم عددی
      
      همه دلگرمی ام محبت توست
      یابن لیلا «علیک معتمدی»
      
      گرتو شاگرد مجتبی هستی
      دست خالی نمی رود احدی
      
      ناز تو فاطمی تر از همه است
      راه دلبردن از علی بلدی
      
      نوه ارشد دو دریایی
      موجی از عشق گاه جذر و مدی
      
      جای مادر بزرگ تو خالی
      زود پرزد به وادی ابدی
      
      تو ز هر پنج تن نشان داری
      تو حدیث کسای مستندی
      
      جز برای دل ابوفاضل
      پرده از روی خویش پس نزدی
      
      تا خدا پرده ازرخ توکشید
      چشم عباس مصطفی رادید
      
      تاکه بابا تورا صدا میکرد
      محشری در حرم به پا میکرد
      
      با نگاهی به قد وبالایت
      یاد پیغمبر خدا میکرد
      
      توکه هستی که پیر میخانه
      بامناجات تو صفا میکرد
      
      ای دل آرام خوش صدای حجاز
      موذنه بر تو اقتدا میکرد
      
      آتش روی بام خانه تو
      کوچه ها را پر از گدا میکرد
      
      هرکسی داشت نذر پیغمبر
      به در خانه ات ادا میکرد
      
      بسکه با غمزه راه میرفتی
      پدرت پشت سر دعا میکرد
      
      دور از چشم  شور مردم شهر
      از رخ تو نقاب وا میکرد
      
      بوسه ای از لب تو هردرد
      پدری پیر را دوا میکرد
      
      گوشه ای مینشست و با زینب
      نظری سوی مجتبی می کرد
      
      بعد میگفت این پسر غوغاست
      چقدر شکل مادرم زهراست
      
      تو ز اجداد خود چه کم داری
      نسبی پاک و محترم داری
      
      وارث آدم و کلیم و مسیح
      بهر احیای مرده  دم داری
      
      گشته شش گوشه این حرم یعنی
      تو جدا گانه یک حرم داری
      
      که زیارات کامل و متقن
      همچونان سایر امم داری
      
      تو ز پایین پا ولایت بر
      کرسی و نون و والقلم داری
      
      مابه نام تو سینه زن شده ایم
      حق شاهی بر عجم داری
      
      تو که باب الحوائجی بی شک
      بسکه آقایی و کرم داری
      
      یک قدم تو عقب تر از عباس
      برسر دوش خود علم داری
      
      شانه هایت ز بس مودب بود
      دومین تکیه گاه زینب بود
      
      خیز و شمشیر مرتضی بردار
      بزن ای شیر بردل کفار
      
      زره مصطفی بپوش علی
      در رکاب عقاب پا بگذار
      
      نعره ای زن منم علی اکبر
      نوه حق حیدر کرار
      
      همچو شیری بزن به قلب سپاه
      تابریزی به هم یمین و یسار
      
      ضجه کوفه را درآوردی
      ای ابر مرد عرصه پیکار
      
      هر طرف تاب میدهی تیغت
      کشته سازی زکشته بسیار
      
      تشنگی را بهانه را فرمودی
      رو نمودی به جانب دلدار
      
      لب نهادی بر آن لبان خشک
      گفتی آهسته این سخن با یار
      
      کی محاسن سپید در بندم
      دست خود از محاسنت بردار
      
      تا که دلکنده از تو بابا شد
      بالهای شهادتت وا شد
      
      ناگه از دشت یک صدا آمد
      ناله ای پدر بیا آمد
      
      پدر آمد ولی چه آمدنی
      چه کسی گفته روی پا امد
      
      پیرمردی کنار نعش جوان
      باسر زانو از قفا آمد
      
      روضه ات گشته شرح موت حسین
      وسط هلهله نوا امد
      
      آنچنان نعره زد علی ولدی
      ناله اش بین که تا کجا آمد
      
      دست خودرا گرفته روی سر
      زینب از سوی خیمه ها آمد
      
      شد حسین زنده با دم زینب
      پای معجر میان تا آمد
      
      با تن ریخته به چه کند
      نوبت یاری عبا امد
      
      شب جمعه است بس کن ای شاعر
      چونکه مادر به کربلا آمد
      
      هر شب جمعه کربلا غوغاست
      فاطمه روضه خوان کر ب وبلاست
      
      قاسم نعمتی
      

    



موضوعات مرتبط: حضرت علی اکبر(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت علی اکبر(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 17 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت علی اکبر(علیه السلام)

        
      صداي پاي بهار آمد
      بيا كه كوه وقار آمد
      
      به قلب عاشق قرار آمد
      به حق‌پرستي عيار آمد
      
      به عرش حق همجوار آمد
      به كربلا تك‌سوار آمد
      
      رسولي و كربلا كتابت
      نگيني و عالمي ركابت
      
      رسيده پيغمبري دوباره
      به عاشقان دلبري دوباره
      
      اميري و سروري دوباره
      ادامه‌ي كوثري دوباره
      
      چه گويمش؟ حيدري دوباره
      و فاتح خيبري دوباره
      
      نه احمدي و نه حيدري تو
      شعاعِ "الله اكبري" تو
      
      نشسته در ذهن من خيالت
      ميان چشمان من جمالت
      
      منم گرفتار دام خالت
      تمام فكرم شده وصالت
      
      منم اسرت منم وبالت
      تو شاهزاده تو با اصالت
      
      نه تو خدايي و نه جدايي
      كه الحق از نسل مرتضايي
      
      منم مريض و تويي مسيحا
      منم غلام و تو هستي آقا
      
      تمام عالم نم و تو دريا
      تو عشق حيدر تو قلب زهرا
      
      تو وارث خلق و خوي طاها
      تو برتري از توهم ما
      
      كران نداري و بي‌كراني
      تو فرق داري اي آسماني
      
      حسين شد مست شهد كامت
      ملائكه در صف سلامت
      
      صنوبر است اين و يا كه قامت
      چه قامتي! پا به سر قيامت
      
      ببر كه جانم بهاي جامت
      فداي چشمت فداي نامت
      
      تو همنشين ستاره‌هايي
      اذان سبز مناره‌هايي
      
      تو بر وجود خدا دليلي
      ذبيح لب تشنه‌ي خليلي
      
      تو اذن پرواز جبرئيلي
      تو كوثري و تو سلسبيلي
      
      بدون همتا و بي‌بديلي
      از ايل باراني و اصيلي
      
      تجلي سرمدي به قرآن
      "علي" ولي "احمدي" به قرآن
      
      از عقلم امشب خبر ندارم
      به جز دل دربه‌در ندارم
      
      پرنده‌ام بال و پر ندارم
      بدون عشقت ثمر ندارم
      
      بجز به دستت نظر ندارم
      سر از در خانه بر ندارم
      
      نهال دل را كجا بكارم؟
      مني كه جز تو كسي ندارم
      
      امان كه روزي تو بين صحرا
      تنت شد از كينه ارباً اربا
      
      به خاك افتاد سرو رعنا
      صداي خنده صداي اعدا
      
      و ناتوان زانوان آقا
      رسيد عمه به داد بابا
      
      تمام صحرا پر از تن توست
      و خون بابا به گردن توست
      
      تو را به چشمان خود كشيد و
      يكي يكي بر عبات چيد و
      
      از اين جهان بي‌تو دل بريد و
      شهادتش را به چشم ديد و
      
      صدا زد از خيمه نااميد و
      به قتلگاه عمه‌ات رسيد و
      
      شكست از داغ رفتن تو
      هزار چشمه شده تن تو
      
      محمد بختیاری
      
      *********************
      
      
      شب ولادت تو عيدسيدالشهداست
      دلم خوش است كه ميلاد اكبرليلاست
      
      توآمدي كه بگويي حسين تنها نيست
      وتاقيام قيامت حسين پابرجاست
      
      همينكه چشم تو واشدمدينه روشن شد
      به يمن خاك كف پاي تو كه عرش خداست
      
      مسيح خانه اربابمان تويي آقا
      چراكه در رگ توخون حيدر و زهراست
      
      ستاره ها همه امشب به خاك مي ريزند
      ومقصد همه پايين پاي كرببلاست
      
      خدابه روي تو امشب گلاب مي ريزد
      براي اينكه لبت مشك حضرت سقاست
      
      براي مادر تو كعبه اي بنا كرده
      دوچشم زمزمُ اين گونه ها كه سعيُ صفاست
      
      شب ولادت تو بوي ياس مي آيد
      يقين بدان تو كه مادر بزرگ تو اينجاست
      
      تودرحوالي بالاترين دنيايي
      چراكه مهدتو آغوش زينب كبراست
      
      تويي كه راه نجات ازنگات معلوم است
      وتارموي توتاروز حشرپرچم ماست
      
      توهم شبيه علي افتخار ميكده اي
      علي خانه اربابمان خوش آمده اي
      
      لب تو واشد و تاريخ را مصفاكرد
      توراخداي تو تقديم دست ليلا كرد
      
      تو رابراي حسين آفريد و ‌كرببلا
      و بعد صحنه جنگ تو را مهياكرد
      
      براي اينكه تو عين پيامبر باشي
      تو را شبيه پيمبر امير دلها كرد كرد
      
      رخ تورا زرخ مصطفي كشيد خدا
      وبازوان تورابازوان مولا كرد
      
      همينكه قبله تو راديد دستُ پاگم كرد
      شدي تو يوسفُ حق كعبه رازليخا كرد
      
      اذان كه گفت در گوش تو امير عرب
      تورا هوائي ديدار روي زهرا كرد
      
      بروي سينه تو تاكه بوسه زدزينب
      فضاي قلب تورا مثل طور سيناكرد
      
      به بازوان تو وقتي نظرنمود حسين
      دلاوري تورا هم تراز سقا كرد
      
      همينكه روي تو واشد ازآسمان خورشيد
      نشست روي قشنگ تورا تماشا كرد
      
      تويي كه در نفست يك جهان غزل داري
      بروي باغ لبت كوهي از عسل داري
      
      كسي مثال تو آئينه پيمبر نيست
      ويا شبيه تو مثل علي دلاور نيست
      
      توآمدي وشبيه ولادت زهرا
      خدانوشت به دلها حسين ابتر نيست
      
      تمام عرش اگر روي كفه اي باشند
      به تار موي گداي درت برابر نيست
      
      هميشه تيغ تو چون رعدُ‌برق مي بريد
      چرا كه تيغ تو از ذوالفقار كمتر نيست
      
      هزار لشگر جنگي هزار فرمانده
      حريف ضربه دست علي اكبرنيست
      
      مرابه خاك درت نوكريست اربابي
      چراكه خاك درت كمتر از ابوذر نيست
      
      زخاك پاي تو جوشيد چشمه كوثر
      مقام حضرت ليلا كه مثل هاجر نيست
      
      توآمدي كه اذان نمازها باشي
      توآمدي كه گل ياس كربلا باشي
      
      منم گداي قديمي دستهاي شما
      من آ فريده شدم تاشوم گداي شما
      
      زناز چشم تو جبريل هم به شك افتاد
      پيمبري تو مگر جان من فداي شما
      
      تو بوتراب حسيني پيمبر ليلا
      مسير سبز بهشت است چشمهاي شما
      
      ز روي مأ ذنه امشب اذان بگو آقا
      كه خلق بيمه شوند از دم صداي شما
      
      اگر مقام تو گويم به خلق مي ميرند
      هزار يوسف مصري نشسته پاي شما
      
      كرامت تو شبيه امام دوم بود
      مدينه سير شد از نان سفره هاي شما
      
      معلمان ادب راويان مكتب عشق
      گرفته اند همه يك نخ از عباي شما
      
      بيامرا برسان مثل حضرت فطرس
      پري بده بپرم باز در هواي شما
      
      به جان مادرت آقا صداقت است اگر
      شبي مرا برسانند كر بلاي شما
      
      وضو گرفته وذكر حسين مي گيرم
      به سر زنان وسط گريه هام مي ميرم
      
      مهدی نظری
      
      ********************
      
         
        بر مَقدمت تغزل شيوا ترانه ريخت
        شوريده وار صد غزل عاشقانه ريخت
      
       دست نسيم بر سر راه عبورتان
       باراني از شكوفه ي سيب و جوانه ريخت
      
       شب گيسوان تيره و آشفته حال را
       با شانه ي طلوع سحر؛ روي شانه ريخت
      
       آيينه از نگاه اهورايي شما
       صد تكه شد،به پاي شما خاضعانه ريخت
      
       تنديس حُسن يوسف مصري شكسته شد
       با آذرخش خنده تان صادقانه ريخت
      
      ميلادتان به قافيه احساس مي دهد
      ابيات شعر عطر گل ياس مي دهد
      
       يوسف ترين خَلقي و احمد شمايلي
       زهرا صفات هستي و حيدر خصائلي
      
       چشمان تان دليل توالي جز و مد
       مهتاب پرفروغ تمام سواحلي
      
       از خانواده ي كرمي اي بزرگوار
       باني خير سفره ي فضل محافلي
      
       آوازه ات رسيده به دروازهاي چين
       گنجينه ي سترگ و عظيم فضائلي
      
       شاگرد درس رزم علمدار كربلا
       جنگاور بدون رقيب قبائلي
      
      اي دومين قمررخ ايل ابوتراب
      تصويري از شجاعت عباس بين قاب
      
       ارباب زاده هستي و مهتاب زاده اي
       در بارگاه سلطنتي شاه زاده اي
      
       سرو بلند باغ اميد عشيره اي
       بر قله ي غرور حسين ايستاده اي
      
       اي تك سوار صاعقه پوش مسير عشق
       در انتهاي دورترين جاي جاده اي
      
       آيينه ي تجلي اوصاف حيدري
       تو صخره ي شهامت و كوه اراده اي
      
       دوم ركاب محمل مستور زينبي
       تو پرده دار حرمت اين خانواده اي
      
      سايه به سايه هم قدم عصمت خدا
      ديوار غيرت حرم عصمت خدا
      
      وحید قاسمی
      
      ********************
      
      
      می‌آیی و لیلا شده مجنون عطر و بوی تو
      دستی به رویت می‌کشد، یک دست بر گیسوی تو
      نه بر نمی‌دارد کسی یک لحظه چشم از روی تو
      یک چشم زینب بر حسین آن چشم دیگر سوی تو
      
      هم باده نوش کوثری، هم مست از جام علی
      باز، ای محمد! می‌رسی، این بار با نام علی
      
      یا رب و یارب ساغرت، یا حق و یا حق باده‌ات
      از مستی لب‌های تو میخانه شد سجاده‌ات
      یک دم علی گل می‌کند در آن لباس ساده‌ات
      یک دم محمد می‌رسد با زلف تاب افتاده‌ات
      
      می‌آید از در مصطفی امشب که مستم با علی!
      حالا که تو هر دو شدی پس یا محمد! یا علی!
      
      تسبیح زیبایت دل روح الامین را می‌برد
      آن قد و بالایت دل اهل زمین را می‌برد
      ناز قدمهایت دل سلطان دین را می‌برد
      موج نگاهت کشتی اهل یقین را می‌برد
      
      غرقند قایق‌های ما در بهت اقیانوس تو
      بال ملک می‌سوزد از «یا نور و یا قدوس» تو
      
      وقتی رجز خوان می‌شوی، انگار حیدر می‌رسد
      یک لافتای دیگر از نسل علی سر می‌رسد
      ای نسخه دوم! ـ که با اصلش برابر می‌رسد ـ
      پیش تو می‌لرزد زمین، گویی که محشر می‌رسد
      
      صف می‌کشد یک شهر تا شاید تماشایت کند
      مه می‌رسد تا یک نظر در صبح سیمایت کند
      
      شهزاده! دل را می‌بری از شهر با یک گوشه لب
      ای مرد! تو یا یوسفی یا احمدی،  یا للعجب!
      چشم انتظارت کوچه‌ها، ای ماه زیبای عرب!
      صبح یتیمان می‌رسد تا می‌رسی تو نیمه شب
      
      دستان تو میراثی از دست کریم مجتبی
      اصلا تو گلچینی شدی از گلشن آل عبا
      
      تا پرده‌های خیمه را ماه جوان وا می‌کنی
      هم دشمن و هم دوست را غرق تماشا می‌کنی
      با شرم و خواهش یک نظر در چشم بابا می‌کنی
      از او چه می‌خواهی؟ چرا این پا و آن پا می‌کنی؟
      
      ای کربلایی این تو و این لحظه‌ی دلخواه تو
      ای شیر مست هاشمی اینجاست جولانگاه تو
      
      می‌خواستت در خاک و خون اصلا خدای کربلا
      اصلا سرشتت از گِلی خونین برای کربلا
      تا باز باشی بهترین، در روضه‌های کربلا
      اما در این توفان امان از ناخدای کربلا
      
      با خواهش چشمان تو تا اذن میدان می‌دهد
      با رفتنت آرام جان! دارد پدر جان می‌دهد
      
      قاسم صرافان



موضوعات مرتبط: حضرت علی اکبر(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت علی اکبر(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 17 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت علی اکبر(علیه السلام)


       
      روزی که بال میزدم اما پری نبود
      روزی که حلقه میزدم اما دری نبود
      
      روزی که باده عربده میزد حریف کو
      حل میشدم درون مِی و ساغری نبود
      
      روزی که در میان تمامی عقل ها
      مستانه نعره میزدم و حنجری نبود
      
      روزی که عشق بود و خداوند عشق را
      غیر از حسین آینه ی دیگری نبود
      
      دیدم حسین گرم طوافی عجیب بود
      بر دلبری که هم قدمش محشری نبود
      
      میخواستم که دل بسپارم نیافتم
      میخواستم که سر بدوانم سری نبود
      
      آنروز حکم حضرت حق حیدری شدیم
      ما را صدا زدند و علی اکبری شدیم
      
      باید شنید از دو لبت یا حسین را
      باید که دید روی لبت یا حسین را
      
      از آن شبی که خنده زدی در میان مهد
      هر شب علی علی شده لالا حسین را
      
      با هیچ چیز عالم عوض نه نمیکند
      ارباب ما شنیدن بابا حسین را
      
      هر پنج وعده تا که اذان تو میرسد
      مبهوت میکند همه حتی حسین را
      
      این سان که خیره خیره تو را میکند نگاه
      باید که دید وقتی تماشا حسین را
      
      وقتی به روی دامن زینب نشسته ای
      گویا گرفته حضرت زهرا حسین را
      
      باغ بهشت را گرو باده داده ایم
      دیوانگان حضرت ارباب زاده ایم
      
      وقتی که باز میکنی از رخ نقاب را
      بیچاره میکنی ز پی ات آفتاب را
      
      انگشت بر لب اند تمامی قاب ها
      داری ز بس که چهره ی ختمی مآب را
      
      جبریل هم گمان کنم اینجا مردد است
      آورده در حضور تو امّ الکتاب را
      
      شکر خدا برای گره های کور ما
      آورده ای هزار دم مستجاب را
      
      چشم پدر ز شوق و شعف برق میزند
      وقتی سلام میکنی عالیجناب را
      
      زینب برای عرض ادب سجده میکند
      تا دست میکشی سر و یال عقاب را
      
      تو حیدری که آمده تکرار میشوی
      وقت نبرد تیغ علمدار میشوی
      
      در خاک میروند تمام سوارها
      با دیدن تو ای نفس ذوالفقارها
      
      حتی هنوز بین دلیران زبانزد است
      یک صحنه از حضور تو در تار و مارها
      
      تو میزدی به سینه ی لشگر ولی چه سود
      یک تن نبود دور و برت از فرار ها
      
      تیغ تو چرخ میزند و چرخ میزند
      صدها هزار دست و سر نابکارها
      
      از ناز ضرب شصت تو بد مست میشود
      شمشیر تو که زَهره دَرَد از شکارها
      
      از ناز ضرب شصت تو تکبیر میکشد
      عباس، وقت دیدن این کارزارها
      
      نامت حماسه ای ست که پیدا نمیشود
      هر یوسف که یوسف لیلا نمیشود
      
      حسن لطفی

      
      **************************
      

      
      ز چه رو دل نسپاریم  بر این باورها
      که دخیل اند به دستان تو پیغمبرها
      
      کیست همچون تو که لب تشنه ی جامش باشند
      از همان نخستین همه آب آورها
      
      باز هم کار دل ما به شما افتاده
      شکر لله که اسیریم به آقا ترها
      
      دست بالا ببر و باز هم انگور بخواه
      تا بگیریم ز دستان شما ساغرها
      
      ازدحام است سر کوی شما اذن بده
      لااقل ما بنشینیم همین آخرها
      
      هرکسی نام کسی برد و سرش بالا رفت
      ما که از لطف تو داریم سری در سرها
      
      ذره تا نام تو را برد به خورشید رسید
      هرکسی دور سرت گشت به توحید رسید
      
      بین چشمان شما نور خدا ریخته اند
      پنج تن را به سراپای شما ریخته اند
      
      از همان صبح نخستین ز اضافات گلت
      طرح ایجاد دل اهل بکا ریخته اند
      
      هرچه زیباست گرفتار سر زلف شماست
      نمک روی تو در منظره ها ریخته اند
      
      یک نفر از در این خانه نرفته نومید
      گرچه در راه شما خیل گدا ریخته اند
      
      روی پیشانی ما نام شما حک شده است
      روی پیشانی تو کرب و بلا ریخته اند
      
      چقدر نام دل آرای شما شیرین است
      شب جمعه حرم از بوی تو عطراگین است
      
      قد و بالای شما حال و هوایی دارد
      نوه ی فاطمه چه قدّ رسایی دارد
      
      تو اذان گفتی و داوود به شیدایی گفت:
      یا رب این کیست عجب زنگ صدایی دارد
      
      میروی زیر قدم های تو دل میریزد
      یک حرم پشت سرت اشک و دعایی دارد
      
      قدری آهسته برو جز تو مگر این بابا
      که دگر پیر شده باز عصایی دارد
      
      همه دیدند پس از دوره شدن در میدان
      سر آن یال عقابت چه حنایی دارد
      
      قبل از آن که برسد پیش تنت خورد زمین
      کوه بر خاک بیفتد چه صدایی دارد
      
      بنویسید عمویی ز حرم زود رسید
      آن عمویی که سر دست عبایی دارد
      
      جمع کردند به هر شکل تن اکبر را
      چه بسازند پریشانی آن مادر را
      
      محمد بنواری(مهاجر)
      
      *******************
      
      
      عاشقی را کمی خطر باید
      دل مجنون و در به در باید
      
      وصل بی درد سر گوارا نیست
      همره وصل درد سر باید
      
      تا رسیدن به خانه ی لیلا
      بار بستن از این گذر باید
      
      مهر اولاد را مجو از دل
      جستجو کردن از جگر باید
      
      صدقه دادن پسر داران
      از همه هرچه بیشتر باید
      
      این پدر را چنین پسر باید
      این پسر را چنان پدر باید
      
      کربلا درس میدهد به همه
      زیر پای پدر ،پسر باید
      
      السلام ای صفای شش گوشه
      عرش پایین پای شش گوشه
      
      آمدی جذبه ی چمن باشی
      اسوه ی نسل سینه زن باشی
      
      آمدی تا که غرق ذات خدا
      آمدی غرق خویشتن باشی
      
      امدی تا که بعد پیغمبر
      حاجت مردم قرن باشی
      
      آمدی ای عصای دست حسین
      پسر دیگر حسن باشی
      
      آمدی تا که نسل ابراهیم
      را تو مهتاب انجمن باشی
      
      روح زهرا و مصطفی و علی
      سه نفر بین یک بدن باشی
      
      با چه ظرفیتی توانستی
      یک تنه کل پنج تن باشی
      
      لیله القدر در نزول اکبر
      اشبه الناس بالرسول اکبر
      
      سدره المنتهی ثمر داده
      باغ آئینه برگ و بر داده
      
      نوکران را ز خانه ی ارباب
      حضرت عشق تاج سر داده
      
      خاک پای تو بر دل سنگم
      ارزش کیمیا و زر داده
      
      حاجت مانده ی مرا ارباب
      با نگاه تو بیشتر داده
      
      بس که سر مست گشته او گویی
      به حسن هم خدا پسر داده
      
      مرتضی اشک شوق می بارد
      نوه داری چه لذتی دارد
      
      یاد دادی بهار بودن را
      نفس خود را مهار بودن را
      
      و تو آموختی چه خوب آقا
      از حسن سفره دار بودن را
      
      دست تو هر صلاح و شمشیری
      حسن حس کند ذوالفقار بودن را
      
      به تو آموخته بوسه ی حیدر
      فاتح کارزار بودن را
      
      وسط معرکه ندارد خصم
      چاره ای جز فرار بودن را
      
      بال جبریل آرزو دارد
      زیر پایت غبار بودن را
      
      یاد دادی به ما کنار پدر
      سر به زیر و کنار بودن را
      
      یوسف اهل خانواده تویی
      در امامت امام زاده تویی
      
      از نگاه تو سروری می ریخت
      معجزات پیمبری می ریخت
      
      وجنات تو فاطمی بود و
      از تو رفتار حیدری می ریخت
      
      زیر سجاده ی مناجاتت
      بال جبریل عجب پری می ریخت
      
      سر بازار یوسف حُسنت
      فقط از عرش مشتری می ریخت
      
      از اذانت فقط نه از نامت
      سرّ الله اکبری می ریخت
      
      همه با وصله ی تو در خانه
      بس که از تو برادری می ریخت
      
      یاعلی زیر رقص شمشیرت
      سر یل های لشگری می ریخت
      
      تا شود دور چشم هر بد دل
      صدقه می دهد ابوفاضل
      
      از خداوند مان چه میگویی
      از مسیر جنان که میگویی
      
      دل بابا به وجد می آید
      دم مغرب اذان که میگویی
      
      تو بیا و خودت مرا برسان
      به همان آسمان که میگویی
      
      کاش باشم همان که میخوایی
      کاش باشم همان که میگویی
      
      از غلامان حلقه برگوشم
      به روی چشم آن که میگویی
      **
      پشت پایت دعای بابا بود
      ربنا ربنای بابا بود
      
      عطش تو مجال رفع عطش
      از لب و بوسه های بابا بود
      
      خواهران بعد رفتنت گفتند
      علی اکبر عصای بابا بود
      
      ولدی یا علی؛ علی ولدی
      آخرین ناله های بابا بود
      
      آنچه در بین خنده ها گم شد
      گریه بی صدای بابا بود
      
      به پسر ارث میرسد ز پدر
      کفن تو عبای بابا بود
      
      چشم تو روشن ای غیور حرم
      عمه آمد میان نامحرم
      
      جواد پرچمی
      

       
     



موضوعات مرتبط: حضرت علی اکبر(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت علی اکبر(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 17 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت علی اکبر(علیه السلام)

 
      بگو بلا بنویسند، ها که می خواهیم
      تمام دهر نخواهند ما که می خواهیم
      
      تو جلوه کردی و ما نیز می پرستیمت
      به دین نیاز نباشد خدا که می خواهیم
      
      و چشمهای تو جنّاتُ تَحتِهاَ الاَنهار
      و چند تایی از این آیه ها که می خواهیم
      
      به روز واقعه تنها رها نکن ما را
      در آن بساط یکی آشنا که می خواهیم
      
      به فرض روز جزا، بر عذاب تن بدهیم
      بهشت هم که نباشد تو را که می خواهیم
      
      تو باشی و پدرت باشد و خدا باشد
      ببین بهشت تو را نیز با که می خواهیم
      
      اگر که روز قیامت حسابمان نکنی
      به زندگی سفر کربلا که می خواهیم
      
      ببینم  آنکه  مرا  نوکر  آفریده  تویی؟
      کسی که قبل من این شعر را شنیده تویی
      
      اگر به چشم تو لفظ غزال برگردد
      به جسم مرده ی شعرم خیال برگردد
      
      بدون تو من از این ماه بر نمی گردم
      اشاره کن به دو ابرو  هلال برگردد
      
      نگاه می کنی و آفتاب حیران است
      به سمت غرب و یا که شمال برگردد
      
      به ساحتی که تویی آسمان چه میفهمد
      کسی به پای بیاید به بال برگردد
      
      اگر مکبّر ما هم قد قیامت نیست
      به خال خویش بفرما بلال برگردد
      
      الهی این قد و بالا بلندتر نشود
      قلم الهی از این سطر لال برگردد
      
      که از جوار تن جاری تو حضرت کوه
      رشید و سخت بیاید هلال برگردد
      
      و عقل کل به جز این پاسخی نمی یابد
      که از جوار تو با صد سوال برگردد
      
      از این به بعد در این شعر تو خدا هستی
      و امر کن گذر ماه و سال برگردد
      
      تو زیر پای پدر من به زیر پای شما
      و دفن کرده مرا زیر روضه های شما
      
      تو آسمان بلند همیشه ی مایی
      قبیله ات همه خوب و شما هم آقایی
      
      اراده می کنی انگور می شود پیدا
      تو شهد جان حسینی ، تو تاک لیلایی
      
      بهانه می کنی از تشنگی که برگردی
      تو دائماً به تمنّای  روی بابایی
      
      زبان بزن به زبانش ببین که تشنه تر است
      نگو که آب نخوردی تو روح دریایی
      
      زبان قافیه لال از نوشتن این بیت
      شنیده ام که تو بر خاک ارباً اربایی
      
      ز داغ تشنگی ات سال و ماه می سوزد
      هنوز قلب امیر سپاه می سوزد
      
      هادی جانفدا
      
      ********************
      
      
      دل می رود به دل شدگان اقتدا کند
      شاید کسی بیاید و او را سوا کند
      
      از آیه های حمد مدد می شود گرفت
      باید وسیله ای گره ی بسته وا کند
      
      من خاک زاده ام و نشسته ام که یک نفر
      این خاک تیره را به نظر کیمیا کند
      
      تا زیر دست و پای گدایان دلم شکست
      دستی بلند شد که دلم را دعا کند
      
      جمعیتی است پشت در خانه ی حسین
      یعنی کریم آمده فکر گدا کند
      
      امروز اولین پسرش را حسین دید
      پس می رود عقیقه ی او را ادا کند
      
      در آسمان شب زده مهتاب را ببین
      ارباب زاده نه خود ارباب را ببین
      
      عشق است مرغ عشق هوای علی شدن
      مجنون شدن اسیر به پای علی شدن
      
      ماه حسین جان به فدای رسیدنت
      این شغل ماست ، شغل فدای علی شدن
      
      چشم علی به چشم تو بی خود گره نخورد
      چشمش تو را گرفت برای علی شدن
      
      بی خود دل حسین برایت نمی تپید
      این است رسم جاذبه های علی شدن
      
      حالا که راه رفتن و طرز نگاه تو
      مانند فاطمه است سوای علی شدن
      
      وقتی تو را به سینه گرفته علی خوش است
      راهی دشت کرب و بلای علی شدن
      
      در گوش باد قصه ای از آسمان بگو
      الله اکبر ، اکبر لیلا اذان بگو
      
       مسعود اصلانی
      
      ********************
      
      
      عاشق آن است که پر می گیرد
      فقـط از  عشق خبر می گیرد
      از جگر آتش اگر می گـیرد
      عشق را مدّ نظر می گیرد
      
      منطق منـطقه ی ما عـشق است
      مذهب مطلقه ی ما عـشق است
      
      بی دل آن است که دل داده به تو
      کار و بارش فقط افتاده به تو
      سجده کرده خود سجاده به تو
      می رسد آخر این جاده به تو
      
      راهی جاده ی مجنون شدنیم
      بس که آماده ی مجنون شدنیم
      
      مـا همه در به در لیلاییم
      بیشتر دور و بر لیلاییم
      سائل پشت در لیلاییم
      زیر دِین پـسر لیلاییم
      
      تو علی اکبر لیلا هستی
      نوه ی اول زهرا هستی
      
      کیستی محشر در گهواره
      فاتح خیبر در گهواره
      یا که پیغمبر در گهواره
      خنده ات اکبر در گهواره
      
      همه را یاد نبی می انداخت
      یاد میلاد  نبی می انداخت
      
      صابر خراسانی
      
      ******************
      
      
      دل مجنون هميشه با ليلاست
      مي رود سوي هر كجا ليلاست
      
      قدم عاشقي كه برداري
      بعد از آن اختيار با ليلاست
      
      تپش قلب تو ، نمي دانم
      تپش قلب من كه يا ليلاست
      
      آنكه از كار من گره بگشود
      با دو دست گره گشا ليلاست
      
      بسته آنكه دخيل زلفم را
      به سر زلف كربلا ليلاست
      
      كشش عشق تا كه پا بر جاست
      دل اسير مزار پايين پاست
      
      پسر پهلوان اربابم
      مرتضاي جوان اربابم
      
      اي عصاي پدر ، علي اكبر
      اي كه هستي توان اربابم
      
      قمر دوم بني هاشم
      اي مه آسمان اربابم
      
      دامنت را نمي دهم از دست
      لحظه اي هم به جان اربابم
      
      تو كريمي و از تو شامل ماست
      كرم خاندان اربابم
      
      نشده دست رد به كس بزني
      سفره دار مدينه چون حسني
      
      جز خدا كس نبود در دل تو
      من كجا ! مدحت خصائل تو
      
      كار من نيست كار جبريل است
      تا گدايي كند ز سائل تو
      
      كيستي كه معاويه مي گفت
      به اميرانش از فضائل تو
      
      تا ببيند جمال پيغمبر
      چشم عباس بود مايل تو
      
      به نبي رفته بين اهل البيت
      بيشتر از همه شمائل تو
      
      اشبه الناس به رسولي تو
      نوه ي ارشد بتولي تو
      
      در شجاعت دلاوري اكبر
      در بلاغت تو حيدري اكبر
      
      با تمام كريم هاي شهر
      در سخاوت برابري اكبر
      
      پدرت گفته خلقا و خلقا
      تو سراپا پيمبري اكبر
      
      سر و دست است كه زمين ريزد
      بزني گر به لشكري اكبر
      
      مشك بر دوش پيش چشم حسين
      تو ابالفضل ديگري اكبر
      
      اي ستون خيام ثارالله
      اي ذبيح قيام ثارالله
      
      از تو دارم همين غلامي را
      كس ندارد چنين مقامي را
      
      تا كه ميخانه را به هم ريزم
      پيش رويم گذار جامي را
      
      السلام عليك يابن حسين
      مي دهي پاسخ سلامي را؟...
      
      ...كه فرستاده ام زند بوسه
      آن قدم هاي بس گرامي را
      
      لب خشك تو ظهر عاشورا
      شرمگين كرد تشنه كامي را
      
      تشنه لب بودي و دويست نفر
      زير تيغ تو رفت از آن لشكر
      
      در حصاري كه تو شدي تنها
      بوسه اي زد عمود فرقت را
      
      ريخت خون تو روي چشم عقاب
      اشتباهي تو را كشيد كجا !؟
      
      وسط جمعيت تنت گم شد
      دشمنان علي همه پيدا
      
      بر تن تو ز بغض مي كوبيد
      هر كه مي برد نيزه اش بالا
      
      با تن قطعه قطعه روي زمين
      تو صدا مي زدي : بيا بابا
      
      پدرت را كه ديد عمه ي تو
      مو پريشان دويد عمه ي تو
      
      رضا رسول زاده



موضوعات مرتبط: حضرت علی اکبر(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت علی اکبر(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 17 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

غزل اخلاقی

 

آن را كه به جز قُربِ خدا هیچ ندارد
هنگام بلا، غیر دعا هیچ ندارد
از لُكنتم ایراد نگیرید... بلالَم
دل مایه ی قُرب است صدا هیچ ندارد
باید به مقامات نظر داشت، نه اسباب
موسی همه كاره ست، عصا هیچ ندارد
پروانه پرش سوخت و من یاد گرفتم
عاشق شدنم غیر بلا هیچ ندارد
از جانبِ گیسوی نگار است كه خوش بوست
از ناحیه یِ خویش، صبا هیچ ندارد
اموالِ كریمان همه اش مالِ فقیر است
اصلاً چه كسی گفته گدا هیچ ندارد؟!
علی اكبر لطیفیان


موضوعات مرتبط: * غزل های اخلاقی

برچسب‌ها: غزل اخلاقی مهدی وحیدی
[ 16 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

گرامیداشت امام خمینی (ره)

خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم

دوباره خواب شب شوم را بیا شوبیم
به رغم خوف و خطر جاده را  ادامه دهیم

بیا به سنت پیشینیان کمر بندیم
که یا ز پای درآییم یا ادامه دهیم

شکست کشتی دریادلان اگر در موج
از آن کرانه که ماندند ما ادامه دهیم

اگر ز مرز زمین و زمان فرا رفتی
تو را در آن سوی جغرافیا ادامه دهیم

اگر چه عکس تو در قاب تنگ دیده شکست
تو را به وسعت آیینه ها ادامه دهیم

تو آن قصیده ی شیوای ناتمامی،کاش
به شیوه ای که بشاید، تو را ادامه دهیم

زنده یاد قیصر امین پور



موضوعات مرتبط: *رحلت امام خمینی(ره)

برچسب‌ها: گرامیداشت امام خمینی (ره) مهدی وحیدی
[ 15 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام سجاد(علیه السلام)


      تا خداوند ميرسم با تو
      با خداوند ميرسم تا تو
      
      همه در وحدت تو گم شده اند
      من تو ما تو شما تو آنها تو
      
      ما مسير تو را عبور شديم
      راهِ سير و سلوكي ما تو
      
      عبدم و لا فقير الا من
      ربي و لاكريم الا تو
      
      آنكه از تو سبو گرفته منم
      بارها آبرو گرفته منم
      
      چه مقاميست مادر تو شدن
      مثل پروانه ي سر تو شدن
      
      بال جبريل عرش مال خودش
      راضي ام با كبوتر تو شدن
      
      عليِّ اكبر است و آرزوي
      چند سالي برادر تو شدن
      
      ميشود برتر از سليمان شد
      ظرف يك روز نوكر تو شدن
      
      اين غلام سياه را نفروش
      كردم عادت به قنبر تو شدن
      
      به خداي يگانه مي ارزد
      كشته ي نام اطهر تو شدن
      
      پدرت هم به تو ولي ميگفت
      بابي أنت يا علي ميگفت
      
      آمدي و حسين خندان شد
      همه جا جز بقيع چراغان شد
      
      آمدي و به بركت نامت
      نام جدت علي فراوان شد
      
      مادرت شد عروس زهرا و
      افتخارش نصيب ايران شد
      
      آشنا با صحيفه اش كردي
      هركه بر سفره ي تو مهمان شد
      
      رمضان ماهِ سِرِّ شعبان است
      رمضان شرح ماه شعبان شد
      
      عده اي كه به پات افتادند
      به مناجات راهشان دادند
      
      ابر و خورشيد و ماه در كارند
      خاكي از زير پات بردارند
      
      تب تو تب نبود درمان بود
      راويان تب تو بيمارند
      
      دوستان قديمي زهرا
      به تو و مادرت بدهكارند
      
      در اسيري مادرت حتي
      از مقامات او خبر دارند
      
      هرچه مِهريه اش گران باشد
      باز قوم علي خريدارند
      
      به غلامت بگو دعا بكند
      اين گرفتارها گرفتارند
      
      با مناجات تو ملائكه هم
      سر شب تا به صبح بيدارند
      
      تا نگاهي به بالشان بكني
      از كرم خوش به حالشان بكني
      
      كاش ميشد بنا درست كنند
      گنبدي از طلا درست كنند
      
      همه جاي مدينه را نه، نه
      لااقل پنج تا درست كنند
      
      گرد و خاك بقيع را ببرند
      تا برايم دوا درست كنند
      
      شيعيان حاضرند با گريه
      آستان تو را درست كنند
      
      با النگوي دختران عجم
      چند ايوانْ طلا درست كنند
      
      سنگها ميخورد بر سر تو
      تا كه شايد صدا درست كنند
      
      عمه را زد ولي سر تو شكست
      هم سر عمه هم سر تو شكست
      
      علي اكبر لطيفيان

******************

      نشیب های دل من فراز میخواهد
      فراز اشک مرا در نماز میخواهد
      
      مؤید است به روح القدُس قلم اما
      برای شعر سرودن نیاز میخواهد
      
      اگر چه کرده دل من خیال پردازی
      حقیقت است که عاشق مجاز میخواهد
      
      برای سفره ی بازش نیامدم اینجا
      گدای این در، آغوش باز می خواهد
      
      اگر چه این دو شب از جام کربلا مستم
      دلم دوباره شراب حجاز می خواهد
      
      پیاله ای بدهیدم که دم زنم حق را
      دوباره زنده کنم قصه ی فرزدق را
      
      نسیم پنجم شعبان ز راه آمده است
      صدای پای بهاران ز راه آمده است
      
      ببین بدون پیمبر بدون جبرائیل
      دوباره آیه ی قرآن ز راه آمده است
      
      میان بیشه ی شیران هاشمی امشب
      غزال عرصه ی ایمان ز راه آمده است
      
      فقط نه اینکه ز راه آمده عزیز عرب
      عزیز دختر ایران ز راه آمده است
      
      زنی که در رگ او خون آریایی هاست
      که از دیار دلیران ز راه آمده است
      
      شب تولد فرزند شاه دختر ماست
      زبان مادری او زبان کشور ماست
      
      کسی که شد ششمین نور سوره ی انسان
      کسی که خسته شد از سجده های او شیطان
      
      کسی که هست تجلی پنج تن در او
      کسی که شد پدر هشت قبله ی ایمان
      
      کسی که با نفس یک غلام ساده ی او
      نفس گرفته زمین مدینه از باران
      
      کسی که موقع انفاق بین سائل ها
      ملقّب است دل شب به صاحب انبان
      
      به حق او حجر الاسودی شهادت داد
      که جز به حق علی وا نکرده است دهان
      
      به حیرت است کنار حَجر دو چشم هشام
      ز اهتمام خلایق به احترام امام
      
      بخوان که ضبط کند آسمان صدایت را
      صحیفه پخش کند بعد این نوایت را
      
      برای این که بخوانیم " لا تؤدّبنی "
      بخوان برای ابوحمزه ها دعایت را
      
      تو با زبان خدا حرف می زنی آخر
      چگونه یاد بگیریم ربنایت را
      
      بیا و بعد دعا روضه هم بخوان آقا
      بیا و شرح بده داغ کربلایت را
      
      بیا بگو چه کشیدی تو در چهل منزل
      بگو که بست به زنجیر دست و پایت را
      
      بیا بگو چه به روز رقیه آوردند
      بگو چگونه کشیدند عمه هایت را
      
      کسی که حرف خدا و کتاب می آورد
      کنار یک سر تشنه شراب می آورد
      
      محسن عرب خالقی

******************


      سوي مجنون برسانيد كه ليلايي هست
      ما شنيديم در اين شهر كه آقائي هست
      دورِ اين خانه شلوغ است اگر جائي هست
      دردمنديم و دلي خوش كه مداوائي هست
      
      شب عيد است بيائيد حنا بگذاريم
      سر به خاكِ قدمِ مردِ دعا بگذاريم
      
      تا پدر چشم به چشمانِ تو احيا دارد
      پر گهواره ي تو روحِ مسيحا دارد
      و حسن خيره به چشمانِ تو نجوا دارد
      نوه­ي حضرت زهراست تماشا دارد
      
      جلوه ي تام علي بر تو مبارك بادا
      سومين نام علي بر تو مبارك بادا
      
      فطرسي آمده و از تو پري مي خواهد
      از تو عيسي نفسِ ناب تري مي خواهد
      يوسف از دستِ تو مژگانِ تري مي خواهد
      كه غبارِ قدمت رفته گَري مي خواهد
      
      يا كريميم و سرِ جاده ي تو شيعه شديم
      ما كنارِ پرِ سجاده ي تو شيعه شديم
      
      عشق وقتي به نهايت به نهايت برسد
      تازه شايد كه سرش بر كفِ پايت برسد
      چشمِ جبريل اگر سوي عبايت برسد
      نه محال است مقامش به گدايت برسد
      
      نه فقط پهنه­ي افلاك نمك گير تواند
      تو از اين كشور و اين خاك نمك گير تواند
      
      مثلِ پيراهنِ يوسف كه به كنعان آمد
      مثلِ ابري كه سرِ خاك بيابان آمد
      صاحب خانه­ي خود جانبِ ايران آمد
      خانه­ي مادري اش شاهِ خراسان آمد
      
      خاكِ ما خانه ي تو سايه مطلق داري
      حقِ آب و گِل و بر گردنِ ما حق داري
      
      عشقِ ايرانيِ ما كارِ بنايت با ماست
      حوض و فوّاره و ايوانِ طلايت با ماست
      طاقِ گلدسته، رواق، آينه هايت با ماست
      خادميِ حرم و صحن و سرايت با ماست
      
      طرحِ زيباتري از باغِ جنان مي سازيم
      و ضريحِ نويي با فرشچيان مي سازيم
      
      مصلحت بود اگر شيرِ خدا مي گشتي
      تو علي هستي و شمشيرِ خدا مي گشتي
      مست از جلوه­ي تكبيرِ خدا مي گشتي
      تكسوارِ عرب و شيرِ خدا مي گشتي
      
      بازوي هاشمي ات تيغ اگر بر مي داشت
      كربلا زيرِ قدم هات تَرَك بر مي داشت
      
      رخصتت بود اگر يك تنه لشكر بودي
      ميمنه، ميسره بودي و مكرّر بودي
      اي امام ابنِ امام از همه بهتر بودي
      رخصتت بود اگر حضرتِ حيدربودي
      
      كربلا ديد پدر را نفست ياري كرد
      وه كه با نامِ تو عباس علمداري كرد
      
      واژه ات خطبه شد و تيغِ علي وار آورد
      خطبه ات شورِ علي در دلِ پيكار آورد
      چه بلائي به سرِ كاخِ ستمكار آورد
      شيعه را با شب و شمشير و دعا با آورد
      
      با تو در شام عجب معركه بر پا شده است
      كه دعا گوي شما زينبِ كبري شده است
      
      حسن لطفي

******************

      عشق گاهی میان شب بو هاست
      گاه در سینه ی پرستو هاست
      
      عشق گاهی کنار برکه ی آب
      عشق گاهی نوازش قو هاست
      
      عشق گاهی شقایق سرخ است
      گاه در چشم مست آهو هاست
      
      عشق چتری برای باران است
      گاه گاهی اسیر گیسو هاست
      
      عشق هرجا که هست قبله نماست
      ردّی از خانه ای که آن سو هاست
      
      عشق آری نشانه ی یار است
      رو به محراب طاق ابرو هاست
      
      دل ما شهر عشق آباد است
      عشق هم خانه زاد سجاد است
      
      پر قنداقه ات مسیحا شد
      یار گهواره ی تو موسا شد
      
      خوش به حالت که بر جمال حسین
      اولین بار چشم تو وا شد
      
      عطر گیسوت تا بهشت آمد
      یوسف عاشق شد و زلیخا شد
      
      جبرئیل از حضور تو سرمست
      با اذان علی اعلا شد
      
      لبت عباس با ادب بوسید
      و حسن غرق در تماشا شد
      
      گره کور داشتیم اما
      با دعای صحیفه ات وا شد
      
      علی دیگر حسینی تو
      دومین حیدر حسینی تو
      
      با تو همسایه ی خدا هستیم
      سر سجاده ی دعا هستیم
      
      بچه های محله ی عشقیم
      ما همه اهل روستا هستیم
      
      روستای شما بهشت است و
      ما به بال فرشته ها هستیم
      
      مادر توست مادر این خاک
      همه ذریه ی شما هستیم
      
      مادر این فلات پهناور
      از شمائیم و کیمیا هستیم
      
      شکر در سرزمین مادری ات
      سال ها زائر رضا هستیم
      
      تا به سال هزار و سیصد و عشق
      هرکجا یاد توست ما هستیم
      
      شکر ارباب از همین ایل ایم
      حضرت عشق، با تو فامیلیم
      
      مادر تو عروس آل عباست
      شهربانوی کشور زهراست
      
      نذرشان کرده ایم و میبینیم
      با تو حاجات ما همیشه رواست
      
      نذرتان کرده ایم و میسازیم
      حرمت را که کعبه ی دل هاست
      
      حرمت را شبیه صحن رضا
      با دو گلدسته ای که تا به خداست
      
      گنبد و طاق و حوض و فواره
      چهار ایوان که غرق آب طلاست
      
      صحن هایی و لب به لب زائر
      با ضریحی که گِرد آن غوغاست
      
      ما ابوحمزه ایم ادّبنی
      یا الهی ولا تعذّبنی
      
      روزگاری رسید و جانت سوخت
       روی این خاک آسمانت سوخت
      
      روزگاری رسید در پیشت
      نصف یک روز دودمانت سوخت
      
      تو زمین گیر و در دل آتش
      خیمه ات باغ آشیانت سوخت
      
      چشم تو دید در دل گودال
      صحنه ای را که آشیانت سوخت
      
      خواستی تا بخیزی اما حیف
      نشد و پای ناتوانت سوخت
      
      خیمه ی شعله ور سرت افتاد
      سر و دستار و گیسوانت سوخت
      
      زنده ماندی میان آتش و دود
      این هم از لطف های زینب بود
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید



موضوعات مرتبط: امام سجاد(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام سجاد(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 12 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت حضرت عباس (علیه السلام)

  سر سجاده دل وقت نماز است هنوز
      بهترین لطف دعا راز ونیاز است هنوز
      عاشقی من وارباب چو راز است هنوز
      این در خانه عشق است که باز است هنوز
      
      پس بیا عاشق جود و کرم یار شویم
      همگی مست می ناب علمدار شویم
      
      به روی دست علی ماه هویدا شده است
      این قمر آینه هیبت بابا شده است
      به رخش شمس خدا محو تماشا شده است
      در دل زینب وارباب چه غوغا شده است
      
      گفت ارباب به زینب قمرم می آید
      دلت آسوده که سردار حرم می آید
      
      ناز این دلبر خوش چهره خریدن دارد
      بوسه از لعل لبش بَه که چه چیدن دارد
      حیدر از لعل گلش میل مکیدن دارد
      ماه وخورشید دراین ثانیه دیدن دارد
      
      شیر با شیرخودش لرزه به دنیا انداخت
      گل بوسه بروی بازوی سقا انداخت
      
      جامه ای دوخته مادر، چه به او می آید
      واژه یاس معطر چه به او می اید
      رفته بر شانه حیدر چه به او می آید
      نام فرمانده لشگر چه به او می آید
      
      آمده درس ادب را به جهان باب کند
      زَهره دشمن خود را به رجز آب کند
      
      حلقه دار جنون بر سر گیسو دارد
      بَه چه تیغ کجی این طفل به ابرو دارد
      بازوانش چو علی قدرت ونیرو دارد
      چونکه یا فاطمه را نقش به بازو دارد
      
      روی پیشانی خود نور ولایت دارد
      یل مولاست که اینگونه شجاعت دارد
      
      ساقی ازدست خودت جام می ناب بده
      تیغ بردار و کمی پیش پدر تاب بده
      خواب راحت به دل ودیده بی خواب بده
       قوت قلب تو به زینب وارباب بده
      
      عجبی نیست تو را قبله حاجات کنند
      هاشمیون همه شان برتو مباهات کنند
      
      آمدی تابشوی در همه جا یار حسین
      لحظه لحظه بشوی محرم اسرار حسین
      قبل اکبر تو شدی یوسف بازار حسین
      تو فقط گشته ای عباس علمدار حسین
      
      پابکوبی همه عرض و سما می لرزند
      تو چه کردی که همه از غضبت می ترسند
      
      در سیاهی زمین روی چو ماهت کافی ست
      تاکه والیل شود موی سیاهت کافی ست
      علی اکبر که بَرت هست سپاهت کافی ست
      تیغ بگذار زمین نیمه نگاهت کافی ست
      
      برق چشمت بکند کار دوصد خنجر را
      آمدی زنده کنی واژه یا حیدر را
      
      با غلامی شما بوده که عزت داریم
      از شما درس وفاداری و غیرت داریم
      هر چه داریم ازاین گوشه چشمت داریم
      دور ایوان شما میل زیارت داریم
      
      ما که عمریست گرفتار گرفتار تواییم
      کاش یک روز ببنیم که زوار تو اییم
      
      جان عالم بشود کاش فدای دستت
      پادشاه است به والله گدای دستت
      باب حاجات شده نام عطای دستت
      روضه ها خوانده ام ای یار برای دستت
      
      روز محشر که شود دست تو نزد زهراست
      دست تو روز قیامت که شود شافع ماست
      
      مهدی نظری



موضوعات مرتبط: حضرت عباس(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت حضرت عباس (علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 11 / 3 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 62 صفحه بعد